من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

براي مردم مهربان كرماني و داريوش مجدزاده خانداني

۲۸ بازديد
 

به راه بايد رفت

و در نشستن به هر كه

هر كجا

هروقت

از احتياط نبايد گذشت

كه يك دقيقه غفلت

بسا

- كه حاصل آن

سالهاي دربدري ست

***

هميشه مي پرسم:

- من و سرودن محتاط ؟

 

كنون به دوست

- كه رخ را ز باده مي افروخت -

حديث درد مگوييد

كه بال شبپره در گرد شعله خواهد سوخت

***

كنون به دوست بگوييد :

« شراب را بردار

« و در سكوت كويري در اين شب شفاف

« به باغ پسته نگاهي ز روي رحمت كن

***

به ياد روي كه اين جام باده را نوشي

اگر كه پسته اين شهر خوب خندان است

دهان دختر زيبا تهي ز دندان است

كه هر شكسته دندان بهاي يك نان است

 

شراب مي نوشي ؟

و مست مي نگري نقشهاي قالي را ؟

ميان پيچ و خم نقشهاي هر قالي

چه روزهاي جواني ست خفته در تابوت

 

شراب مي نوشي‌؟

به ياد روي كه ؟

رويي كه از دو ديده تهي ست ؟

به ياد چشم سياهي كه ديگرش هرگز

- توان ديدن نيست ؟

***

بيا به شهر در آييم

به شهر گشته نهان در ميان گرد و غبار

به شهر هر شبش از آسمان در افشاني

و روي گونه طفلان سرشك نوراني

به شهر سر به گريباني و پريشاني

***

كنون كه شهر دمادم به دست تاراج است

تو جام را بگذار

و تيشه را بردار

چرا ؟

- كه ريشه اين رشد كرده زهر آگين

به تيشه محتاج است


درو

۲۷ بازديد
 

تو را هنوز اگر همتي به جا مانده ست

سفر كنيم،

سفر

سفر ادامه بودن

ز سينه زنگ كدورت زدودن است

- آري

سفر كنيم و نينديشيم

اگر چه ترس در اين شب

- كه از شبانه ترين است

اگر چه با شب شومم

- هميشه ترس قرين است

سفر كنيم سفر

 

در اين سياهي شب

- اين شب پر از ترفند

از اين هياكل ترس آفرين چه مي ترسي ؟

مترسكان سر خرمنند و با بادي

چو بيد مي لرزند

 

سفر به عزم گريز؟

- اين گمان مبر كه مرا

سفر به عزم سبيز است

سفر شكفتن آغاز و

ترجمان شكوه است

سفر به عزم رهايي ز خيل اندوه است

سفر به عزم رسيدن به صبح هشياري ست

سفر ابتداي بيداري ست

 

سفر كنيم و ببينيم

تمام مزرعه از خوشه هاي گندم پر

و هيچ دست تمنا

دريغ سنبله ها را درو نخواهد كرد

درو گران همه پيش از درو

- درو شده اند


كاوه

۲۸ بازديد
 

چه سان به كوه دماوند

بندها بگسست

چه سان فرود آمد

اساس سطوت بيداد را چه سان گسترد؟

 

چو برق آمد و

چون رعد

چه سان به خرمن آزادگان

شرر انداخت

چه پشته ها كه ز كشته

ز كشته كوهي ساخت

كجاست كاوه آهنگري

كه برخيزد

اسيريان ستم را ز بند برهاند

و داد مردم بيداد ديده بستاند

***

گسسته بند دماوند

ديو خونخواري

به جامه تزوير

نقابش از رخ برگير

دگر هراس مدار اين زمان ز جا برخيز !

كنون تو كاوه آهنگري، بجان بستيز

و گرنه جان تو را او تباه خواهد كرد

دوباره روي جهان را سياه خواهد كرد

***

بدي و نيكي را

رسيده گاه جدال و زمان پيكار است

بكوش جان من

- اين جنگ آخرين بار است

***

كنون شما همه كاوه ها بپا خيزيد

و با گسسته بند دماوند جمله بستيزيد

كه تا براي هميشه

تيشه ها بزنيد

و قعر گور گذاريد

- پيكر ضحاك

نشان ظلم و ستم خفته به، به سينه خاك


فتح الفتوح

۲۷ بازديد
 

دوباره با من باش !

پناه خاطره ام

- اي دو چشم روشن باش !

هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست

اگر چه فاصله ما ...

- چگونه بتوان گفت ؟

- هنوز با من هست

 

كجايي اي همه خوبي

تو اي همه بخشش

چه مهربان بودي

- وقتي كه مهربان بودي

 

چگونه نفس تو را در حصار خويش گرفت

تو، اي كه سير در آفاق روح مي كردي

چه شد

چه شد كه سخن از شكست مي گويي

تو، اي كه صحبت

فتح الفتوح مي كردي


درآمد

۲۷ بازديد
 

تمام مزرعه از خوشه هاي گندم پر

و هيچ دست تمنا

دريغ سنبله ها را درو نخواهد كرد

دروگران، همه پيش از درو

درو شده اند


خداي بي همتا

۲۸ بازديد
 

چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما

هميشه منتظريم و كسي نمي آيد

 

صفا گمشده آيا

بر اين زمين تهي مانده باز مي گردد ؟

 

اگر زمانه به اين گونه

- پيشرفت اين است

بي ترديد

حصار كاغذي ذهن را ز هم نشكافت

و خواهش من و تو

نيم گامي از تب تن نيز

دورتر نگذشت

كه در حصار تمناي تن فرو مانديم

و در كوير نفس سوز« من » فرو مانديم

نه از حصار تن خويشتن برون گامي

نه بر گسستن اين پاي بندها، دستي

***

هميشه مي گفتم:

« من و سكوت؟

محال است

« سكوت، عين زوال است

« سكوت،

- يعني مرگ !

***

سكوت،

نفس رضايت

سكوت،

عين قبول است

سكوت،

- كه در زمينه اشراق اتصال به حق -

دراين زمانه نزول است .

سكوت،

يعني مرگ .

***

كجاي اي انسان ؟

عصاره عصيان

چگونه مسخ شدي

با سكوت خو كردي

تو اي فريده هر آفريده

- بر تو چه رفت ؟

كز آفريده خود

از خداي بي همتا

به لابه مرگ مفاجاة آرزو كردي ؟


پناهم ده

۲۷ بازديد
 

تو ناز مثل قناري

تو پاك مثل پرستو

تو مثل بَدبَده خوبي

براي من تو هميشه،

- هميشه محبوبي

 

تو مثل خورشيدي

كه شرق شب زده را

- غرق نور خواهي كرد

تو مثل معجزه

- در وقت ياس و نوميدي -

ظهور خواهي كرد

 

پناهسايه آسايشي

پناهم ده

درون خلوت امن و اميد راهم ده


سلام

۲۸ بازديد
 

در آن شبي كه براي هميشه مي رفتي

در آن شب پيوند

طنين خنده من سقف خانه را برداشت

« كدام ترس تو را اين چنين عجولانه

« به دام بسته تسليم تن

- فرو غلتاند ؟!

***

و خنده ها نه مقطع

- كه آبشاري بود

و خنده ؟!

خنده نه،

قهقاه گريه واري بود

كه چشمهاي مرا در زلال اشك نشاند

 

و من به آن كسي

كز انهدام درختان باغ مي آمد

سلام مي كردم .

 

سلام مضطربم در هوا معلق ماند

و چشمهاي مرا در زلال اشك نشاند


تشنه صبور

۲۹ بازديد
 

تو مثل چشمه نوشين كوهساراني

تن مثل قطره باران نو بهاراني

تو روح باراني

***

شراب نور كجاست ؟

كه اين من نوميد

چنين مي انديشم

كه جلوه هاي سحر را به خواب خواهم ديد

و آرزوي صفا را به خاك خواهم برد

 

هميشه پشت حصار سكوت،

مي ترسم

تو اي گريخته از من!

حصار خلوتت تنهائي مرا بشكن

***

زلال و پاك،چنان قطره هاي باران شو

بيا و عشق بورز

به روشنائي خورشيد شرق

- عشق بورز

و مثل قطره باران نثار ياران شو

 

چرا به آينه بايد پناه برد،

- چرا ؟

درون آينه ذهن من تويي برجا

چگونه ابر كدورت مرا فرو پوشاند

چگونه باور من

- در فضا معلق ماند

***

چگونه باز به ماتم نشست خانه ما

هزار نفرين باد

به دستهاي پليدي

كه سنگ تفرقه افكند در ميانه ما

***

دوباره با تو نشستن

- دوباره آزادي ؟

مگر به خواب ببينم،

- شبي بدين شادي

***

شراب نور گجا ؟

- تشنه صبور كجا ؟


براي او كه آرزو مي كردم خواننده شعرم باشد ، راستي شعر مرا مي خواند ؟

۲۸ بازديد
 

اگر تو باز نگردي

قناريان قفس، قاريان غمگين را

كه آب خواهد داد

كه دانه خواهد داد ؟

***

اگر تو بازنگردي

بهار رفته،

- در اين دشت بر نمي گردد

به روي شاخه گل،

غنچه اي نمي خندد

و آن درخت خزان ديده تور سبزش را

به سر نمي بندد

***

اگر تو باز نگردي

كبوتران محبت را

شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد

شكوفه هاي درختان باغ حيران را

تگرگ خواهد زد

***

اگر تو بازنگردي

به طفل ساده خواهر

كه نام خوب تو را

ز نام مادر خود بيشتر صدا زده است

چگونه با چه زباني به او توانم گفت

كه برنمي گردي

و او كه روي تو هرگز نديده در عمرش،

دگر براي هميشه تو را نخواهد ديد

و نام خوب تن در ذهن كودك معصوم

تصوري ست هميشه،

- هميشه بي تصوير

- هميشه بي تعبير

***

اگر تو بازنگردي

نهالهاي جوان اسير گلدان را

كدام دست نوازشگر آب خواهد داد

چه كس به جاي تو آن پرده هاي توري را

به پشت پنجره ها پيچ و تاب خواهد داد

***

اگر تو بازنگردي

اميد آمدنت را به گور خواهم برد

و كي نمي داند

كه در فراق تو ديگر

چگونه خواهم زيست

چگونه خواهم مرد