به راه بايد رفت
و در نشستن به هر كه
هر كجا
هروقت
از احتياط نبايد گذشت
كه يك دقيقه غفلت
بسا
- كه حاصل آن
سالهاي دربدري ست
***
هميشه مي پرسم:
- من و سرودن محتاط ؟
كنون به دوست
- كه رخ را ز باده مي افروخت -
حديث درد مگوييد
كه بال شبپره در گرد شعله خواهد سوخت
***
كنون به دوست بگوييد :
« شراب را بردار
« و در سكوت كويري در اين شب شفاف
« به باغ پسته نگاهي ز روي رحمت كن
***
به ياد روي كه اين جام باده را نوشي
اگر كه پسته اين شهر خوب خندان است
دهان دختر زيبا تهي ز دندان است
كه هر شكسته دندان بهاي يك نان است
شراب مي نوشي ؟
و مست مي نگري نقشهاي قالي را ؟
ميان پيچ و خم نقشهاي هر قالي
چه روزهاي جواني ست خفته در تابوت
شراب مي نوشي؟
به ياد روي كه ؟
رويي كه از دو ديده تهي ست ؟
به ياد چشم سياهي كه ديگرش هرگز
- توان ديدن نيست ؟
***
بيا به شهر در آييم
به شهر گشته نهان در ميان گرد و غبار
به شهر هر شبش از آسمان در افشاني
و روي گونه طفلان سرشك نوراني
به شهر سر به گريباني و پريشاني
***
كنون كه شهر دمادم به دست تاراج است
تو جام را بگذار
و تيشه را بردار
چرا ؟
- كه ريشه اين رشد كرده زهر آگين
به تيشه محتاج است