من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 14

۳۰ بازديد

 

شود تا ظلمتم از بازي چشمت چراغاني

مرا درياب ، اي خورشيد در چشم تو زنداني !

خوش آن روزي كه بينم باغ خشك آرزويم را

به جادوي بهار خنده هايت مي شكوفاني

بهار از رشك گل هاي شكرخند تو خواهد مرد

كه تنها بر لب نوش تو مي زيبد ، گل افشاني

شراب چشم هاي تو مرا خواهد گرفت از من

اگر پيمانه اي از آن به چشمانم بنوشاني

يقين دارم كه در وصف شكرخندت فرو ماند

سخن ها برلب «سعدي» قلم ها در كف «ماني»

نظر بازي نزيبد از تو با هر كس كه مي بيني

اميد من ! چرا چقدر نگاهت را نمي داني؟


غزل 10

۲۹ بازديد

 

عشقت آموخت به من رمز پريشاني را

چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را

بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه

غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را

دور از چاك گريبان تو آموخت به من

گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را

آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت

مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را

ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي

به خيابان جنون ، قيس بياباني را

اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش

داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را

همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟

آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را


غزل 11

۲۹ بازديد

 

چه گرمي ، چه خوبي ، شرابي ؟ چه هستي ؟

بهاري ؟ گلي ؟ ماهتابي ؟ چه هستي ؟

چه هستي كه آتش به جانم كشيدي ؟

سرود خوشي ؟ شعر نابي ؟ چه هستي ؟

چه شيرين نشستي به تخت وجودم

خدا را، غمي ؟ التهابي ، چه هستي ؟

فروغي كه از چشم من مي گريزي ؟

و يا اي همه خوب ، خوابي ؟ چه هستي ؟

شدم شاد تا خنده كردي به رويم

تو بخت مني ؟ ماهتابي ؟ چه هستي ؟

لب تشنه ام از تو كامي نگيرد

فريبي ؟ دروغي ؟ سرابي ؟ چه هستي ؟

تو از دختران ترنج طلايي ؟


غزل 7

۲۷ بازديد

 

كنون پرنده ي تو ــ آن فسرده در پاييز ــ

به معجز تو بهارين شده است و شورانگيز

 بسا شگفت كه ظرفيت ِ بهارم بود

مني كه زيسته بودم مدام در پاييز

 چنان به دام عزيز تو بسته است دلم

كه خود نه پاي گريزش بود نه ميل گريز

 شده است از تو و حجم متين تو ، پُر بار

كنون نه تنها بيداري ام كه خوابم نيز

 چگونه من نكنم ميل بوسه در تو ، تويي

كه بشكني ز خدا نيز شيشه ي پرهيز

 هراس نيست مرا تا تو در كنار مني

بگو تمام جهانم زند صلاي ستيز

 تو آن دياري ، آن سرزمين ِ موعودي

فضاي تو همه از جاودانگي لبريز

 شكسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را

من از تو باز نميگردم اي ديار ِ عزيز !


غزل 8

۲۸ بازديد

 

از زمزمه دلتنگيم از همهمه بي زاريم

نه طاقت خاموشي نه تاب سخن داريم

آوار پريشاني است رو سوي چه بگريزم؟

هنگامه ي حيراني است خود را به كه بسپاريم؟

تشويش هزار "آيا" وسواس هزار "اما"

كوريم و نمي بينيم ورنه همه بيماريم

دوران شكوه باغ از خاطرمان رفته است

امروز كه صف در صف خشكيده و بي باريم

دردا كه هدر داديم آن ذات گرامي را

تيغيم و نمي بريم ابريم و نمي باريم

ما خويش نداستيم بيداريمان از خواب

گفتند كه بيداريم گفتيم كه بيداريم

من راه تو را بسته تو راه مرا بسته

اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم


غزل 9

۲۶ بازديد

 

لبت صريح ترين آيه ي شكوفايي است

و چشم هايت شعر سياه گويايي است

چه چيز داري با خويشتن كه ديدارت

چو قله هاي مه آلود محو و رويايي است

چگونه وصف كنم هيات غريب تو را

كه در كمال ظرافت كمال والايي است

تو از معابد مشرق زمين عظيم تري

كنون شكوه تو و بهت من تماشايي است

در آسمانه ي درياي ديدگان تو شرم

گشوده بال تر از مرغكان دريايي است

شميم وحشي گيسوي كولي ات نازم

كه خوابناك تر از عطرهاي صحرايي است

مجال بوسه به لب هاي خويشتن بدهيم

كه اين بليغ ترين مبحث شناسايي است 

نمي شود به فراموشي ات سپرد و گذشت

چنين كه ياد تو زودآشنا و هرجايي است

تو -باري- اينك از اوج  بي نيازي خود

كه چون غريبي من مبهم و معمايي است

پناه غربت غمناك دست هايي باشن

كه دردناك ترين ساقه هاي تنهايي است


غزل 5

۲۸ بازديد

 

امشب به يادت پرسه خواهم زد غريبانه
در كوچه هاي ذهنم-اكنون بي تو ويرانه-

پشت كدامين در كسي جز تو تواند بود؟
اي تو طنين هر صدا و روح هر خانه!

اينك صعودم تا به اوج عشق ورزيدن
با هر صعود جاودان پيوند پيمانه

امشب به يادت مست مستم تا بتركانم
بغض تمام روزهاي هوشيارانه

بين تو و من اين همه ديوار و من با تو؛
كز جان گره خورده ست اين پيوند جانانه

چون نبض من در هستي ام پيچيده مي آيي
گيرم كه از تو بگذرم سنگين و بيگانه

گفتم به افسوني تو را آرام خواهم كرد
عصياني من! اي دل! اي بيتاب ديوانه!

امشب ولي مي بينمت ديگر نمي گيرد
تخدير ِهيچ افيون و خواب ِهيچ افسانه


غزل 6

۲۷ بازديد

 

چگونه باغ ِ تو باور كند بهاران را ؟

كه سال ها نچشيده است ، طعم باران را

گمان مبر كه چراغان كنند ، ديگر بار

شكفته ها تن عريان شاخساران را

و يا ز روي چمن بسترد دو باره نسيم

غبار خستگي روز و روزگاران را

درخت هاي كهن ساقه ، ساقه دار شوند

به دار كرده بر اينان تن هزاران را

غبار مرگ به رگ هاي باغ خشكانيد

زلال ِ جاري ِ آواز ِ جويباران را

نگاه كن گل من ! باغبان ِ باغت را

و شانه هايش آن رُستگاه ماران را

گرفتم اين كه شكفتي و بارور گشتي

چگونه مي بري از ياد داغ ِ ياران را ؟

 درخت ِ كوچك من ! اي درخت ِ كوچك من !

صبور باش و فراموش كن بهاران را

 به خيره گوش مخوابان ، از اين سوي ديوار

صلاي سُمّ سمندان ِ شهسواران را

 سوار ِ سبز ِ تو هرگز نخواهد آمد ، آه !

به خيره خيره مبر رنج انتظاران را !


غزل 2

۲۹ بازديد

 

تلاقي بشكوه مه و معمايي

تراكم همه­ي رازهاي دنيايي

به هيچ سلسله­ي خاكيان نمي­ماني

تو از كدامين، دنياي تازه مي­آيي؟

عصير دفتر «حافظ»؟ شراب شيرازي؟

چه هستي آخر؟ كاين گونه گرم و گيرايي؟

تو از قبيله­ي سوزان آتشي شايد

چنين كه سركش و پاك و بلندبالايي

مرا به گردش صد قصّه مي­برد چشمت

تو كيستي؟ ز پري­هاي داستان­هايي؟

شعاع نوري، بر تپه­هاي روشن موج

تو دختر فلقيّ و عروس دريايي

نسيم سبزي، از جلگه­هاي تخديري

گل سپيدي، برآب­هاي رويايي

فروغ­باري، خون نظيف خورشيدي

شكوهمندي، روح بزرگ صحرايي

تو مثل خنده­ي گل، مثل خواب پروانه

تو مثل آن­چه كه ناگفتني است، زيبايي

چگونه سير شود چشمم از تماشايت؟

كه جاودانه­ترين لحظه­ي تماشايي


غزل 3

۲۷ بازديد

 

در من ادراكي است از تو عاشقانه،عاشقانه

از تو تصويري است در من جاودانه،جاودانه

تو هواي عطري از صحراي دور آرزويي

از تو سنگين شهر ذهنم كوچه كوچه،خانه خانه

آه اي آميزه اي از بي ريايي با محبت!

شادي تو كودكانه، رأفت تو مادرانه

شهربانوي وجودم باش و كابين تو؟ بستان

 اينك،اقليم دل من بي كرانِ بي كرانه 

آتش او! ديگر اين افسانه را بگذار و بگذر

در من اينك آتش تو، شعله شعله در زبانه

فصل،فصل توست ديگر، فصل  فصل ما -من و تو-

فصل عطر و فصل سبزه، فصل گل، فصل جوانه

فصل رفتن در خيابان هاي شوخ مهرباني

فصل ماندن در تماشاي قشنگ شاعرانه

فصل چيدن هاي گل ها - چيدن گل هاي بوسه -

از بهار و از لب تو، خوشه خوشه، دانه دانه 

دفتري كه حرف حرف، برگ برگش مرثيت بود

اينك اينك در هوايت پر ترنم، پر ترانه 

بار ديگر ظلمتم را مي شكافد شب چراغي

تا كي اش از من بدزدي بار ديگر، اي زمانه!