غزل 10

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 10

۳۰ بازديد

 

عشقت آموخت به من رمز پريشاني را

چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را

بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه

غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را

دور از چاك گريبان تو آموخت به من

گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را

آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت

مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را

ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي

به خيابان جنون ، قيس بياباني را

اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش

داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را

همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟

آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد