غزل 7

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 7

۳۲ بازديد

 

كنون پرنده ي تو ــ آن فسرده در پاييز ــ

به معجز تو بهارين شده است و شورانگيز

 بسا شگفت كه ظرفيت ِ بهارم بود

مني كه زيسته بودم مدام در پاييز

 چنان به دام عزيز تو بسته است دلم

كه خود نه پاي گريزش بود نه ميل گريز

 شده است از تو و حجم متين تو ، پُر بار

كنون نه تنها بيداري ام كه خوابم نيز

 چگونه من نكنم ميل بوسه در تو ، تويي

كه بشكني ز خدا نيز شيشه ي پرهيز

 هراس نيست مرا تا تو در كنار مني

بگو تمام جهانم زند صلاي ستيز

 تو آن دياري ، آن سرزمين ِ موعودي

فضاي تو همه از جاودانگي لبريز

 شكسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را

من از تو باز نميگردم اي ديار ِ عزيز !


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد