دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۲۹ بازديد
از زمزمه دلتنگيم از همهمه بي زاريم
نه طاقت خاموشي نه تاب سخن داريم
آوار پريشاني است رو سوي چه بگريزم؟
هنگامه ي حيراني است خود را به كه بسپاريم؟
تشويش هزار "آيا" وسواس هزار "اما"
كوريم و نمي بينيم ورنه همه بيماريم
دوران شكوه باغ از خاطرمان رفته است
امروز كه صف در صف خشكيده و بي باريم
دردا كه هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نمي بريم ابريم و نمي باريم
ما خويش نداستيم بيداريمان از خواب
گفتند كه بيداريم گفتيم كه بيداريم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم