غزل 8

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 8

۲۹ بازديد

 

از زمزمه دلتنگيم از همهمه بي زاريم

نه طاقت خاموشي نه تاب سخن داريم

آوار پريشاني است رو سوي چه بگريزم؟

هنگامه ي حيراني است خود را به كه بسپاريم؟

تشويش هزار "آيا" وسواس هزار "اما"

كوريم و نمي بينيم ورنه همه بيماريم

دوران شكوه باغ از خاطرمان رفته است

امروز كه صف در صف خشكيده و بي باريم

دردا كه هدر داديم آن ذات گرامي را

تيغيم و نمي بريم ابريم و نمي باريم

ما خويش نداستيم بيداريمان از خواب

گفتند كه بيداريم گفتيم كه بيداريم

من راه تو را بسته تو راه مرا بسته

اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد