غزل 9

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 9

۲۷ بازديد

 

لبت صريح ترين آيه ي شكوفايي است

و چشم هايت شعر سياه گويايي است

چه چيز داري با خويشتن كه ديدارت

چو قله هاي مه آلود محو و رويايي است

چگونه وصف كنم هيات غريب تو را

كه در كمال ظرافت كمال والايي است

تو از معابد مشرق زمين عظيم تري

كنون شكوه تو و بهت من تماشايي است

در آسمانه ي درياي ديدگان تو شرم

گشوده بال تر از مرغكان دريايي است

شميم وحشي گيسوي كولي ات نازم

كه خوابناك تر از عطرهاي صحرايي است

مجال بوسه به لب هاي خويشتن بدهيم

كه اين بليغ ترين مبحث شناسايي است 

نمي شود به فراموشي ات سپرد و گذشت

چنين كه ياد تو زودآشنا و هرجايي است

تو -باري- اينك از اوج  بي نيازي خود

كه چون غريبي من مبهم و معمايي است

پناه غربت غمناك دست هايي باشن

كه دردناك ترين ساقه هاي تنهايي است


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد