باريد صداي تو و گل كرد ترنم
انبوه و درخشنده چنان خوشه ي انجم
(تعبير زميني هم اگر خواسته باشي
چون خوشه ي انجم نه كه چون خوشه ي گندم)
عشق از دل ترديد بر آمد به تجلا
چون دست تيقن ز گريبان توهم
خورشيد شدي سر زدي از خويش كه من باز
روشن شوم از ظلمت و پيدا شوم از گم
آرامش مرداب به دريا نبرازد
زين بيشترم دم بده آري به تلاطم
شوقي كه سخن با تو بگويم ، گذرم داد
موساي كليمانه ز لكنت به تكلم
بسم الله ات اي دوست بر آن غنچه كه خنداند
صد باغ گل از من به يكي نيمه تبسم
شعر آمد و باريد به همراه صدايت
الهام به شكل غزلي يافت تجسم
دادم بده اي يار ! از آن پيش كه شعرم
با پيرهن كاغذي ايد به تظلم