من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 29

۲۸ بازديد

 

باريد صداي تو و گل كرد ترنم
انبوه و درخشنده چنان خوشه ي انجم

(تعبير زميني هم اگر خواسته باشي
چون خوشه ي انجم نه كه چون خوشه ي گندم)

عشق از دل ترديد بر آمد به تجلا
چون دست تيقن ز گريبان توهم

خورشيد شدي سر زدي از خويش كه من باز
روشن شوم از ظلمت و پيدا شوم از گم

آرامش مرداب به دريا نبرازد
زين بيشترم دم بده آري به تلاطم

شوقي كه سخن با تو بگويم ،‌ گذرم داد
موساي كليمانه ز لكنت به تكلم

بسم الله ات اي دوست بر آن غنچه كه خنداند
صد باغ گل از من به يكي نيمه تبسم

شعر آمد و باريد به همراه صدايت
الهام به شكل غزلي يافت تجسم

دادم بده اي يار ! از آن پيش كه شعرم
با پيرهن كاغذي ايد به تظلم


غزل 30

۲۶ بازديد

 

ديوانگي زين بيشتر ؟ زين بيشتر ، ديوانه جان
با ما ، سر ديوانگي داري اگر ، ديوانه جان

در اولين ديدار هم بوي جنون آمد ز تو
وقتي نشستي اندكي نزديك تر ديوانه جان

چون مي نشستي پيش من گفتم كه اينك خويش من
اي آشنا در چشم من با يك نظر ديوانه جان

گفتيم تا پايان بريم اين عشق را با يك سفر
عشقي كه هم آغاز شد با يك سفر ديوانه جان

كي داشته است اما جنون در كار خويش از چند و چون
قيد سفر ديوانه جان ! قيد حضر ديوانه جان

ما وصل را با واژه هايي تازه معنا مي كنيم
روزي بياميزيم اگر با يكدگر ديوانه جان

تا چاربند عقل را ويران كني اينگونه شو
ديوانه خود ديوانه دل ديوانه سر ديوانه جان

اي حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
ديوانه در ديوانگي ديوانه در ديوانه جان

هم عشق از آنسوي دگر سوي جنونت مي كشد
گيرم كه عاقل هم شدي زين رهگذر ديوانه جان

يا عقل را نابود كن يا با جنون خود بمير
در عشق هم يا با سپر يا بر سپر ديوانه جان


غزل 31

۲۷ بازديد

 

چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تويي
بلندمي پرم اما ، نه آن هوا كه تويي

تمام طول خط از نقطه ي كه پر شده است
از ابتدا كه تويي تا به انتها كه تويي

ضمير ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما كه منم تا من و شما كه تويي

تويي جواب سوال قديم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تويي

به عشق معني پيچيده داده اي و به زن
قديم تازه و بي مرز بسته تا كه تويي

به رغم خار مغيلان نه مرد نيم رهم
از اين سفر همه پايان آن خوشا كه تويي

جدا از اين من و ما و رها ز چون و چرا
كسي نشسته در آنسوي ماجرا كه تويي

نهادم اينه اي پيش روي اينه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تويي

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده اي
نوشته ها كه تويي نانوشته ها كه تويي


غزل 27

۳۰ بازديد

 

قصد جان مي كند اين عيد و بهارم بي تو
اين چه عيدي و بهاري است كه دارم بي تو

گيرم اين باغ ، گُلاگُل بشكوفد رنگين
به چه كار آيدم اي گل ! به چه كارم بي تو ؟

با تو ترسم به جنونم بكشد كار ، اي يار
من كه در عشق چنين شيفته وارم بي تو

به گل روي تواش در بگشايم ورنه
نكند رخنه بهاري به حصارم بي تو

گيرم از هيمه زمرد به نفس رويانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بي تو

با غمت صبر سپردم به قراري كه اگر
هم به دادم نرسي ، جان بسپارم بي تو

بي بهار است مرا شعر بهاري ،‌آري
نه هميه نقش گل و مرغ نيارم بي تو

دل تنگم نگذارد كه به الهام لبت
غنچه اي نيز به دفتر بنگارم بي تو


غزل 28

۲۷ بازديد

 

از شب گذشته ام همه بيدار خواب تو
ظلمت شمار سرزدن آفتاب تو

جان تهي به راه نگاهت نهاده ام
تا پر كنم هر اينه جام از شراب تو

گيسوي خود مگير ز دستم كه همچنان
من چنگ التجا زده ام در طناب تو

اي من تو را سپرده عنان ، در سكون نمان
سويي بتاز تا بدوم در ركاب تو

يك بوسه يك نگاه از آن چشم و آن دهان
اينك شراب ناب تو و شعر ناب تو

گر بين ديگران و تو پيش آيدم قياس
درياي ديگري نه و آري سراب تو

جز عشق نيست خواندم و ديدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر كتاب تو

اينجاست منزلم كه بسي جستم و نبود
آبادي اي از آنسوي چشم خراب تو


غزل 24

۲۸ بازديد

 

اي دور مانده از من ناچار و ناسزاوار
آنسوي پنج خندق - پشت چهار ديوار

اي قصه ي تو و من - چون قصه ي شب و روز
پيوسته در پي هم ، اما بدون ديدار

سنگي شده است و با من تنديسوار مانده است
آن روز آخرين وصل ،‌و آن وصل آخرين بار

بوسيدي و دوباره... بوسيدي و دوباره
سيري نمي پذيرفت از بوسه روحت انگار

با هر گلوله يك گل در جان من نشاندي
از بوسه تا كه بستي چشم مرا ، به رگبار

آندم كه بوسه دادي چشم مرا ، نگفتم
چشمم مبوس اي يار ، كاين دوري آورد بار ؟

دانسته بودي انگار ، كان روز و هر چه با اوست
از عمر ما ندارد ،‌ديگر نصيب تكرار


غزل 25

۳۰ بازديد

 

اي چشم هات، مطلع زيباترين غزل!

با اين غزل، تغزل من نيز مبتذل

شهدي كه از لب گل سرخ تو مي مكم

در استحاله جاي عسل، مي شود غزل

شيرينكم!به چشم و به لب خوانده اي مرا

تا دل سوي كدام كشد قند يا عسل؟

اي از همه اصيل تر و بي بديل تر

وي هر چه اصل چون به قياست رسد بدل

پر شد ز بي زمان تو، در داستان عشق

هر فاصله كه تا به ابد بود، از ازل

انگار با تمام جهان وصل مي شوم

در لحظه اي كه مي كِشَمت تنگ در بغل 

من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه كار

با وعده ي ثواب و بهشتان محتمل؟


غزل 26

۲۸ بازديد

 

ابري رسيد و آسمانم از تو پر شد
باراني آمد ، آبدانم از تو پر شد
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشك
اول دلم پس ديدگانم از تو پر شد
جان جوان بودي تو و چندان دميدي
تا قلبت اي بخت جوانم از تو پر شد
خون نيسيتي تا در تن ميرنده گنجي
جاني تو و من جاودانم از تو پر شد
چون شيشه مي گرداند عشق ، از روز اول
تا روز آخر ، استكانم از تو پر شد
در باغ خواهش هاي تن روييدي اما
آنقدر باليدي كه جانم از تو پر شد
پيش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من كيست ؟
آه اي بهاري كه خزانم از تو پر شد
با هر چه و هر كس تو را تكرار كردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد
آيينه ها در پيش خورشيدت نشاندم
و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد


غزل 22

۲۸ بازديد

 

من نيستم اين كه اينجاست، اين «من» كه تنهاست


من بي تو هيچم، تو هرجا كه باشي «من» انجاست


اين جا سراغ تو را، از كه بايد بگيرم؟


اين جا كه بيگانگي، عادت آشناهاست


وقتي كه برگردم از فصل تنهايي خود


ديدار تو برگ زرين فصل تماشاست


روزي كه «ما» مي شويم از تفاهم، «من» و «تو»


آن روز زيباترين روز روزان دنياست


ما مي توانيم از خاك باران بسازيم


تا معجز برتر عشق در چنته ي ماست


حس مي كنم زندگي با همه زشتي خود


وقتي تو هستي كنار من اي دوست ! زيباست


ناپاكي خاك با پاكي ات بر نتابد


تا اب ابي ست پاكيزگي اصل درياست 


شعر من ارزاني ات باد امشب كه يادت


پيشاني دفترم را به نام تو آراست


غزل 23

۲۷ بازديد

 

الا زني كه صدايي ـ فقط صدا ـ اي زن!

صداي با دل و جان من آشنا، اي زن!

من از تو نام تو را خواستم، غروب آري

كه تا به نام بخوانم شبي تو را، اي زن!

تو هيچ نام نداري به ذهن من، ناچار

به نام عشق تو را مي زنم صدا، اي زن!