من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

در آينه پرسش

۶۳ بازديد
 

من چيستم؟

يك صفحه ي سياه

/ در دفتر سترگ حيات

آموزگار وجود

يك لكه ي درشت نور

/ در جان من گذاشت

كه با تشييع هر شهيد

/ تكثير مي شود


تا كومه هاي آبي دريا

۶۸ بازديد
 

از برق پر فروغ سم مركب سحر

چشم زمين ز خواب گران باز مي شود

گلبوته هاي معني و اشراق مي دمند

آنك بهار حادثه آغاز مي شود



از اشك عاشقانه ي خورشيد در كوير

نيلوفر اميد و ظفر قد كشيده است

دستان پر تحرك پاليزبان فتح

بر يورش دوباره شب سد كشيده است



چشم سفر به رفتن ما باز مانده است

بايد به سمت خلوت پروانه ها گريخت

تا فهم لحظه هاي عدم در حريم عشق

از ابتذال ممتد كاشانه ها گريخت



چونان پرندگان مهاجر در اين سفر

تا لحظه هاي ناب رسيدن خطر كنيم

جاري تر از اراده ي سيال جويبار

تا كومه هاي آبي دريا سفر كنيم



آلاله هاي عاشق در خون تپيده را

وقت نماز حادثه اكنون رسيده است

اي ساكنان جنگل انبوه زندگي

خورشيد، زخم خورده و گلگون دميده است



از لحظه هاي ساكت و گرداب وار خويش

چون چشمه از سكوت بيابان گريختم

مثل عبور صاعقه در آسمان ابر

با باد پاي سركش طوفان گريختم

رفتم به اقتداي نماز ستاره ها

مثل ظهور ساده ي جنگل عجيب بود

جز گريه هاي دلدادگان عشق

هر هاي هاي ديگري آنجا غريب بود


ترانه هاي بعثت سبز

۶۴ بازديد
 


۱



ابري عظيم

/ از ته مجهول دره ها برخاست

همراه باد

/ دنبال يك فضاي مناسب رفت

ابر عظيم

/ بالاي يك فضاي مناسب

/ تن سپيدش را

/ در دستهاي نيازمند درختان ريخت

مه معلقي

/ پشت دريچه تاريك من گريست

آه اي بهار

/ تو از كدام سمت مي آيي



۲



من پيش اين دريچه

/ چشم به راه بهارم

مي دانم

/ سبزتر از جنگل

/ هيچ وسعتي بهار را نسرود

و سرخ تر از شهيد

/ هيچ دستي در بهار

/ گلي نكاشت



۳



مي آيد

/ آرام آرام

/خوشبوتر از خورشيد

/ با دامني پراز شكوفه مي آيد

از لابه لاي جنگل وحشي

و قلب باغچه ها

/ از خيال بهار مالامال

بهار

/ فصل درنگ عاطفه در كوچه باغ هاست



۴



بهار تعجب سبزي است

/ در چشمهاي خاك

رو به روي اين شگفت

/ درنگ كن

و درختان را

/ تجسم استفهامي سبز

كه سال را

/ چگونه سر آوردي،

و زمين

/ براي شكفتن حتي يك گل

/ هيچ فكر كرده اي؟

وقتي جنوب را

/ بمباران كردند

تو در ويلاي شمالي ات

/ براي حل كدام جدول بغرنج

/ از پنجره به دريا

/ نگاه مي كردي؟

بهار مي پرسد

كه باغ را با كدام چشم تماشا كردي

و آب را چگونه تلاوت كردي

و آگاهي

/ دستهايت را

/ براي وجين به مزرعه بردي؟

تو با چه نيتي به جبهه كمك كردي؟

و در سبدت براي بهار چه داري؟



۵



من از تأمل بهار بر مي گردم

و احساسم

با بوي شكوفه ها گره خورده است

و قاب چشم هاي من از اشكهاي حسرت خيس

بهار

/ از حيطه تماشاي صرف بيرون است

بهار فلسفه ساده اي است

/ براي آنكه بدانيم

/ زمين عرصه ي كوچ است

و غفلت، آه غفلت

چه دريغ مطولي دارد



۶



بودن ضرورتي است

/ چنانكه زمستان

و مرگ ضروري تر

/ آن سان كه بهار

بهار آمده است

چه گلي بر سر خويش زدي

اي سرگردان

/ اگر به مرگ اعتماد كني

معاد جاذبه اي است

/ كه تو را بر مي انگيزاند

/ سبز تر از هزار بهار



۷



ما سالهاي زيادي بهار را

/ به گره زدن سبزه

/ دلخوش بوديم

و هيچ نگفتيم

…..

…..

ما امروز

/ وارث دل حقيري هستيم

/ كه ظرفيت تفكر ندارد

بيا تا دلمان را بزرگ كنيم

مي ترسم

/ آجيل ها غافلمان كنند


بهار با تو درختي است

۶۷ بازديد
 

تو از شكوفه پري از بهار لبريزي

تو سرو سبز تني با خزان نمي ريزي



تو آفتاب بلندي ز عشق سرشاري

تو در خالي اين شب ستاره مي ريزي



تمام خانه پر از نور ناب خواهد شد

اگر به صبحدم اي آفتاب برخيزي



شبي كه مرگ مي آيد به قصد كوچه ي عشق

چو بال شوق ز بالاي ما مي آويزي



بهار با تو درختي است بي نهايت سبز

دريغ و درد از اين بادهاي پاييزي



شبي چو ابر بيا تا به باغ خاطر من

چنان كه با همه ي جان من در آميزي


بي بنياد

۷۳ بازديد
 

آرامش موقت!

مي آيي

/ به غارت خلوت

و بوي عادت

/ با تو مي آيد

و گنگ را به تبسم

و تبسم را

/ به قهقهه تبديل مي كني

اي روشنايي بي بعد

اي سطح بي عميق

/ ميان پنجره مي خندي

و رو به روي مرا

/ به هر چه آفتاب خداست مي بندي

عطش را مباد

/ كه دل به رخوت مردابي تو سپارد


با آفتاب صميمي

۶۴ بازديد
 

او همين جاست همين جا

نه در خيال مبهم جابلسا

و نه در جزيره ي خضرا

و نه هيچ كجاي دور از دست

من او را مي بينم

هر سال عاشورا

در مسجد بي سقف آبادي

/ با برادرانم عزاداري مي كند

او را پشت غروبهاي روستا ديدم

همراه مردان بيدار

مردان مزرعه و كار

وقتي كه « بالو » بر دوش

از ابتداي آفتاب بر مي گشتند

او را بر بورياي محقر مردم ديدم

او را در ميدان شوش، در كوره پز خانه ديدم

او را به جاهاي ناشناخته نسبت ندهيم، انصاف نيست

مگر قرار نيست او نقش رنج را

از آرنجمان پاك كند

و در سايه استراحت

آرامش را بين ما تقسيم كند

وقتي مردم ده ما

براي آبياري مزرعه ها

به مرمت نهرهاي قديمي مي رفتند

او كنار تنور داغ

با « سيب گل » و « فاطمه » نان مي پزد

/ براي بچه هاي جبهه

او در جبهه هست

با بچه ها فشنگ خالي مي كند

و صلوات مي فرستد

او همه جاست

در اتوبوس كنار مردم مي نشيند

با مردم درد دل مي كند

و هر كس كه وارد اتوبوس شود

از جايش برمي خيزد

و به او تعارف مي كند

و لبخند فروتنش را به همه مي بخشد

او كار مي كند كار، كار

و عرق پيشاني اش را

با منحني انگشت اشاره پاك مي كند

در روزهاي يخبندان

سرما از درز گيوه ي پاره اش

وارد تنش مي شود

و به جاي همه ي ما از سرما مي لرزد

او با ما از سرما مي لرزد

او بيشتر پياده راه مي رود

اتومبيل ندارد

كفشهايش را خودش پينه مي زند

او ساده زندگي مي كند

و ساده ي ديگر مثل او كسي است كه

هنوز هم

نخل هاي كوفه عظمتش را حفظ كرده اند

او از خانواده شهداست

شبهاي جمعه به بهشت زهرا مي رود

و روي قبر شهدا گلاب مي پاشد

باور كنيد فقيرترين آدم روي زمين

از او ثروتمند تر است

او به جز يك روح معصوم

او به جز يك دل مظلوم هيچ ندارد

و خانه خلاصه ي او

نه شوفاژ دارد نه شومينه

او هم مثل خيلي ها از گراني، از تورم

از كمبود رنج مي برد

او دلش براي انقلاب مي سوزد

و از آدمهاي فرصت طلب بدش مي آيد

و از آدمهاي متظاهر متنفر است

و ما را در شعار

« جنگ جنگ تا پيروزي » ياري مي دهد

او خيلي خوب است

او همه جا هست

برادرانم در افغانستان

با حضور او ديالكتيك را سر بريدند

و عشق را برگزيدند

او در تشييع جنازه ي « مالكم ايكس » شركت كرد

و خطابه ي اعتراض را

در سايه مقدس درخت « بائوباب »

براي سياهان ايراد كرد

سياهان او را مي شناسند

آخر او وقتي مي بيند

آفريقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود

/ دلتنگ مي شود

چندي پيش يك شاخه گل سرخ

بر مزار « خالد اسلامبولي » كاشت

و گامهاي داغش را

چنان در كوچه ها ي يخ زده مصر كوبيد

كه حرارت آن تا دور دستهاي خاورميانه را

/ متفكر كرد

او خيلي مهربان است

وقتي « بابي سندز » را خود كشي كردند!

او به ديدن مسيح رفت

و ما را با خود تا مرز مهرباني برد

باور كنيد اگر او يك روز

خودش را از ما دريغ كند

/ تاريك مي شويم

در اردوگاههاي فلسطين حضور دارد

و خيمه ها را مي نگرد

كه انفجار صدها مشت را

/ در خود مخفي كرده اند

خيمه ها او را به ياد آب و التهاب مي اندازد

و بلاتكليفي رقيه ( عليه السلام ) را تداعي مي كنند

خيمه يعني آفتاب را كشتند

خيمه يعني خاك داريم، خانه نداريم

خدا كند ما را تنها نگذارد

/ و گرنه اميدي به گشودن پنجره ي بعدي نيست

او يعني روشنايي، يعني خوبي

او خيلي خوب است

خوب و صميمي و ساده و مهربان

من مي گويم، تو مي شنوي

او خيلي مهربان است

او مثل آسمان است

او در بوي گل محمدي پنهان است


بر قله هاي انتظار

۶۲ بازديد
 

اي مقتداي آبهاي آشوب

در روزگار جسارت مرداب

طوفان آخريني

/ كه بر گستره خاك خواهد گذشت

اي شوكت طلوع هزار آفتاب

تو شيوني

/ بلند تر از

/ فرود هزار كهكشان به زمين

و عصباني كه

/ اسب هاي خشمگين

/ پيش بيني كرده اند

من كدامم

/ كه فهم عظمت كائنات نويسم

و بيقراري زمين را اندازه كنم

و جرأت من آنقدر نيست

/ كه طوفان را به ادراك آورد

احساس مي كنم

/ عمارتها بر شانه ي زمين

/ سنگيني مي كنند

و بوي احتياج

/ از درز كلبه ها بيرون زده است

و غربت راست كرداران

/ كه دهان زخم به كتفشان مي خندد

هميشه فكر مي كنم

/ اين آخرين شبي است كه از كوچه مي گذرد

باغها از پائيز برمي گردند

و درختان در انتظار بارش آخرين

/ سر خوش مي ايستند

بر آخرين قله هاي انتظار ايستاده ايم

/و زمين را

/ كه در باتلاق تقلب بازيگوشي مي كند

/ تشر مي زنيم

بي گمان

/ تا فتح قله ي ديگر

/ فرمان عشق آتش است

مرا با ركود مردابها كاري نيست

من به تقلاي دست هاي كريم

/ نماز خواهم برد

و خاك مستعد را

/ با نهرهاي روان

/ آشتي خواهم داد

و هرچه من نباشم

/ عمر آفتاب دراز

چراغ هاي سرخ

/مجال را از خفاش ربودند

و زمين را

به روزي بزرگ

/ بشارت دادند

و ما كه آفتاب را

بر بلنداي اين خاك مي بينيم

چگونه مي توان به انكار عشق برخاست

و ياس ها را از عطر افشاني باز داشت

مگر مي شود به چشمه فرمان توقف داد

و لال باد آن

/ كه دهان به غيظ مي گشايد

و باغ را

و چراغ را

/ با دم هرز خويش

/ مسموم مي دارد

اين سان كه به تقديس معصيت نشستي

و چشم از آفتاب بستي

بدان كه جولان شيطان

/ به طلوع عشق نمي انجامد

انكار عشق

اقرار فصاحت آن دلي است

كه چشم از روشني بر مي دارد

و رو به روي بهار حصار مي كارد

بايد دست ها را به قبضه ي شمشير سپرد

/ و حنجره ي بدي را فشرد

آه اي پيشواي اقيانوس هاي شورش

شب نشيني دنيا به طول انجاميد

/ طوفان را رها كن

/ و اسب آشوب را

/ افسار بگسل!


به ياد شهيدان

۶۹ بازديد
 

در سينه ام دوباره غمي جان گرفته است

« امشب دلم به ياد شهيدان گرفته است »



تا لحظه هاي پيش دلم گور سرد بود

اينك به يمن ياد شما جان گرفته است



در آسمان سينه ي من ابر بغض خفت

صحراي دل بهانه ي باران گرفته است



از هرچه بوي عشق تهي بود خانه ام

اينك صفاي لاله و ريحان گرفته است



ديشب دو چشم پنجره در خواب مي خزيد

امشب سكوت پنجره پايان گرفته است



امشب فضاي خانه ي دل سبز و ديدني است

در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است


اي كه امكان بهاري

۶۰ بازديد
 

همزمان با صبح

چشم خورشيدي تو

/ جهت پنجره را مي كاود

دشت روشن شده از روشني رخسارت

/ ابر بيداري در غربت ما مي بارد

بال اگر ذوق پريدن دارد

صبح اگر ميل دميدن دارد

باغ اگر سبزتر از سبز آمد

بركت آب زلالي است

/ كه از چشم ترت مي بارد

باغ بيدار است

باغبان با تپش قلب تو اين مزرعه را

/ سرخ تر مي كارد

بي گمان ماه كف دست تو را مي بوسد

ور نه در سايه ي طولاني شب،

/ شب چه وحشتناك است!

اي كه امكان بهار و آبي

بي اشارات دو چشم تو زمين مي پوسد!

تو چناني كه بهار

/ از دم گرم تو بر مي خيزد!


اي گل خوشبو ( براي شهيد حسين پرنيان )

۶۷ بازديد
 

اي شهيد اي جاري گلگون

جايت از پندار ما بيرون



رفته اي با اسب خونين يال

اي شهيد اي مرغ آتش بال



حجله ي تو مثل يك فانوس

گشت روشن با پر ققنوس



نور تو در باغ گل پيداست

روشني بخش شب يلداست



نام تو با آفتاب آميخت

صبح را در خانه هامان ريخت



پنجره تا روي سرخت ديد

مهربان شد خانه با خورشيد



مثل باران زير هر بوته

نام خوبت كرده بيتوته



باغها از نام تو سرشار

باغبان با ياد تو بيدار



روي دست سبزه مي باري

در دلت دريا مگر داري



چون بهار آمد كنار رود

بوي گيسوي تو با او بود



ساده مي آيي چنان باران

ساده مي رويي گل ريحان!



هر گل سرخي كه مي كاريم

زير لب نام تو را داريم



ما تو را در قلبها جستيم

خواب را از چشمها شستيم



اي گل خوشبو تو را چيدند

از بلند شاخه دزديدند



اي عزيز امسال، يكسالي است

جاي تو در مزرعه خالي است