با آفتاب صميمي

مشاور شركت بيمه پارسيان

با آفتاب صميمي

۶۵ بازديد
 

او همين جاست همين جا

نه در خيال مبهم جابلسا

و نه در جزيره ي خضرا

و نه هيچ كجاي دور از دست

من او را مي بينم

هر سال عاشورا

در مسجد بي سقف آبادي

/ با برادرانم عزاداري مي كند

او را پشت غروبهاي روستا ديدم

همراه مردان بيدار

مردان مزرعه و كار

وقتي كه « بالو » بر دوش

از ابتداي آفتاب بر مي گشتند

او را بر بورياي محقر مردم ديدم

او را در ميدان شوش، در كوره پز خانه ديدم

او را به جاهاي ناشناخته نسبت ندهيم، انصاف نيست

مگر قرار نيست او نقش رنج را

از آرنجمان پاك كند

و در سايه استراحت

آرامش را بين ما تقسيم كند

وقتي مردم ده ما

براي آبياري مزرعه ها

به مرمت نهرهاي قديمي مي رفتند

او كنار تنور داغ

با « سيب گل » و « فاطمه » نان مي پزد

/ براي بچه هاي جبهه

او در جبهه هست

با بچه ها فشنگ خالي مي كند

و صلوات مي فرستد

او همه جاست

در اتوبوس كنار مردم مي نشيند

با مردم درد دل مي كند

و هر كس كه وارد اتوبوس شود

از جايش برمي خيزد

و به او تعارف مي كند

و لبخند فروتنش را به همه مي بخشد

او كار مي كند كار، كار

و عرق پيشاني اش را

با منحني انگشت اشاره پاك مي كند

در روزهاي يخبندان

سرما از درز گيوه ي پاره اش

وارد تنش مي شود

و به جاي همه ي ما از سرما مي لرزد

او با ما از سرما مي لرزد

او بيشتر پياده راه مي رود

اتومبيل ندارد

كفشهايش را خودش پينه مي زند

او ساده زندگي مي كند

و ساده ي ديگر مثل او كسي است كه

هنوز هم

نخل هاي كوفه عظمتش را حفظ كرده اند

او از خانواده شهداست

شبهاي جمعه به بهشت زهرا مي رود

و روي قبر شهدا گلاب مي پاشد

باور كنيد فقيرترين آدم روي زمين

از او ثروتمند تر است

او به جز يك روح معصوم

او به جز يك دل مظلوم هيچ ندارد

و خانه خلاصه ي او

نه شوفاژ دارد نه شومينه

او هم مثل خيلي ها از گراني، از تورم

از كمبود رنج مي برد

او دلش براي انقلاب مي سوزد

و از آدمهاي فرصت طلب بدش مي آيد

و از آدمهاي متظاهر متنفر است

و ما را در شعار

« جنگ جنگ تا پيروزي » ياري مي دهد

او خيلي خوب است

او همه جا هست

برادرانم در افغانستان

با حضور او ديالكتيك را سر بريدند

و عشق را برگزيدند

او در تشييع جنازه ي « مالكم ايكس » شركت كرد

و خطابه ي اعتراض را

در سايه مقدس درخت « بائوباب »

براي سياهان ايراد كرد

سياهان او را مي شناسند

آخر او وقتي مي بيند

آفريقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود

/ دلتنگ مي شود

چندي پيش يك شاخه گل سرخ

بر مزار « خالد اسلامبولي » كاشت

و گامهاي داغش را

چنان در كوچه ها ي يخ زده مصر كوبيد

كه حرارت آن تا دور دستهاي خاورميانه را

/ متفكر كرد

او خيلي مهربان است

وقتي « بابي سندز » را خود كشي كردند!

او به ديدن مسيح رفت

و ما را با خود تا مرز مهرباني برد

باور كنيد اگر او يك روز

خودش را از ما دريغ كند

/ تاريك مي شويم

در اردوگاههاي فلسطين حضور دارد

و خيمه ها را مي نگرد

كه انفجار صدها مشت را

/ در خود مخفي كرده اند

خيمه ها او را به ياد آب و التهاب مي اندازد

و بلاتكليفي رقيه ( عليه السلام ) را تداعي مي كنند

خيمه يعني آفتاب را كشتند

خيمه يعني خاك داريم، خانه نداريم

خدا كند ما را تنها نگذارد

/ و گرنه اميدي به گشودن پنجره ي بعدي نيست

او يعني روشنايي، يعني خوبي

او خيلي خوب است

خوب و صميمي و ساده و مهربان

من مي گويم، تو مي شنوي

او خيلي مهربان است

او مثل آسمان است

او در بوي گل محمدي پنهان است


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد