۱
ابري عظيم
/ از ته مجهول دره ها برخاست
همراه باد
/ دنبال يك فضاي مناسب رفت
ابر عظيم
/ بالاي يك فضاي مناسب
/ تن سپيدش را
/ در دستهاي نيازمند درختان ريخت
مه معلقي
/ پشت دريچه تاريك من گريست
آه اي بهار
/ تو از كدام سمت مي آيي
۲
من پيش اين دريچه
/ چشم به راه بهارم
مي دانم
/ سبزتر از جنگل
/ هيچ وسعتي بهار را نسرود
و سرخ تر از شهيد
/ هيچ دستي در بهار
/ گلي نكاشت
۳
مي آيد
/ آرام آرام
/خوشبوتر از خورشيد
/ با دامني پراز شكوفه مي آيد
از لابه لاي جنگل وحشي
و قلب باغچه ها
/ از خيال بهار مالامال
بهار
/ فصل درنگ عاطفه در كوچه باغ هاست
۴
بهار تعجب سبزي است
/ در چشمهاي خاك
رو به روي اين شگفت
/ درنگ كن
و درختان را
/ تجسم استفهامي سبز
كه سال را
/ چگونه سر آوردي،
و زمين
/ براي شكفتن حتي يك گل
/ هيچ فكر كرده اي؟
وقتي جنوب را
/ بمباران كردند
تو در ويلاي شمالي ات
/ براي حل كدام جدول بغرنج
/ از پنجره به دريا
/ نگاه مي كردي؟
بهار مي پرسد
كه باغ را با كدام چشم تماشا كردي
و آب را چگونه تلاوت كردي
و آگاهي
/ دستهايت را
/ براي وجين به مزرعه بردي؟
تو با چه نيتي به جبهه كمك كردي؟
و در سبدت براي بهار چه داري؟
۵
من از تأمل بهار بر مي گردم
و احساسم
با بوي شكوفه ها گره خورده است
و قاب چشم هاي من از اشكهاي حسرت خيس
بهار
/ از حيطه تماشاي صرف بيرون است
بهار فلسفه ساده اي است
/ براي آنكه بدانيم
/ زمين عرصه ي كوچ است
و غفلت، آه غفلت
چه دريغ مطولي دارد
۶
بودن ضرورتي است
/ چنانكه زمستان
و مرگ ضروري تر
/ آن سان كه بهار
بهار آمده است
چه گلي بر سر خويش زدي
اي سرگردان
/ اگر به مرگ اعتماد كني
معاد جاذبه اي است
/ كه تو را بر مي انگيزاند
/ سبز تر از هزار بهار
۷
ما سالهاي زيادي بهار را
/ به گره زدن سبزه
/ دلخوش بوديم
و هيچ نگفتيم
…..
…..
ما امروز
/ وارث دل حقيري هستيم
/ كه ظرفيت تفكر ندارد
بيا تا دلمان را بزرگ كنيم
مي ترسم
/ آجيل ها غافلمان كنند
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۰ ۶۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد