ترانه هاي بعثت سبز

مشاور شركت بيمه پارسيان

ترانه هاي بعثت سبز

۶۵ بازديد
 


۱



ابري عظيم

/ از ته مجهول دره ها برخاست

همراه باد

/ دنبال يك فضاي مناسب رفت

ابر عظيم

/ بالاي يك فضاي مناسب

/ تن سپيدش را

/ در دستهاي نيازمند درختان ريخت

مه معلقي

/ پشت دريچه تاريك من گريست

آه اي بهار

/ تو از كدام سمت مي آيي



۲



من پيش اين دريچه

/ چشم به راه بهارم

مي دانم

/ سبزتر از جنگل

/ هيچ وسعتي بهار را نسرود

و سرخ تر از شهيد

/ هيچ دستي در بهار

/ گلي نكاشت



۳



مي آيد

/ آرام آرام

/خوشبوتر از خورشيد

/ با دامني پراز شكوفه مي آيد

از لابه لاي جنگل وحشي

و قلب باغچه ها

/ از خيال بهار مالامال

بهار

/ فصل درنگ عاطفه در كوچه باغ هاست



۴



بهار تعجب سبزي است

/ در چشمهاي خاك

رو به روي اين شگفت

/ درنگ كن

و درختان را

/ تجسم استفهامي سبز

كه سال را

/ چگونه سر آوردي،

و زمين

/ براي شكفتن حتي يك گل

/ هيچ فكر كرده اي؟

وقتي جنوب را

/ بمباران كردند

تو در ويلاي شمالي ات

/ براي حل كدام جدول بغرنج

/ از پنجره به دريا

/ نگاه مي كردي؟

بهار مي پرسد

كه باغ را با كدام چشم تماشا كردي

و آب را چگونه تلاوت كردي

و آگاهي

/ دستهايت را

/ براي وجين به مزرعه بردي؟

تو با چه نيتي به جبهه كمك كردي؟

و در سبدت براي بهار چه داري؟



۵



من از تأمل بهار بر مي گردم

و احساسم

با بوي شكوفه ها گره خورده است

و قاب چشم هاي من از اشكهاي حسرت خيس

بهار

/ از حيطه تماشاي صرف بيرون است

بهار فلسفه ساده اي است

/ براي آنكه بدانيم

/ زمين عرصه ي كوچ است

و غفلت، آه غفلت

چه دريغ مطولي دارد



۶



بودن ضرورتي است

/ چنانكه زمستان

و مرگ ضروري تر

/ آن سان كه بهار

بهار آمده است

چه گلي بر سر خويش زدي

اي سرگردان

/ اگر به مرگ اعتماد كني

معاد جاذبه اي است

/ كه تو را بر مي انگيزاند

/ سبز تر از هزار بهار



۷



ما سالهاي زيادي بهار را

/ به گره زدن سبزه

/ دلخوش بوديم

و هيچ نگفتيم

…..

…..

ما امروز

/ وارث دل حقيري هستيم

/ كه ظرفيت تفكر ندارد

بيا تا دلمان را بزرگ كنيم

مي ترسم

/ آجيل ها غافلمان كنند


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد