از برق پر فروغ سم مركب سحر
چشم زمين ز خواب گران باز مي شود
گلبوته هاي معني و اشراق مي دمند
آنك بهار حادثه آغاز مي شود
از اشك عاشقانه ي خورشيد در كوير
نيلوفر اميد و ظفر قد كشيده است
دستان پر تحرك پاليزبان فتح
بر يورش دوباره شب سد كشيده است
چشم سفر به رفتن ما باز مانده است
بايد به سمت خلوت پروانه ها گريخت
تا فهم لحظه هاي عدم در حريم عشق
از ابتذال ممتد كاشانه ها گريخت
چونان پرندگان مهاجر در اين سفر
تا لحظه هاي ناب رسيدن خطر كنيم
جاري تر از اراده ي سيال جويبار
تا كومه هاي آبي دريا سفر كنيم
آلاله هاي عاشق در خون تپيده را
وقت نماز حادثه اكنون رسيده است
اي ساكنان جنگل انبوه زندگي
خورشيد، زخم خورده و گلگون دميده است
از لحظه هاي ساكت و گرداب وار خويش
چون چشمه از سكوت بيابان گريختم
مثل عبور صاعقه در آسمان ابر
با باد پاي سركش طوفان گريختم
رفتم به اقتداي نماز ستاره ها
مثل ظهور ساده ي جنگل عجيب بود
جز گريه هاي دلدادگان عشق
هر هاي هاي ديگري آنجا غريب بود
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۱۰ ۶۹ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد