بر قله هاي انتظار

مشاور شركت بيمه پارسيان

بر قله هاي انتظار

۶۳ بازديد
 

اي مقتداي آبهاي آشوب

در روزگار جسارت مرداب

طوفان آخريني

/ كه بر گستره خاك خواهد گذشت

اي شوكت طلوع هزار آفتاب

تو شيوني

/ بلند تر از

/ فرود هزار كهكشان به زمين

و عصباني كه

/ اسب هاي خشمگين

/ پيش بيني كرده اند

من كدامم

/ كه فهم عظمت كائنات نويسم

و بيقراري زمين را اندازه كنم

و جرأت من آنقدر نيست

/ كه طوفان را به ادراك آورد

احساس مي كنم

/ عمارتها بر شانه ي زمين

/ سنگيني مي كنند

و بوي احتياج

/ از درز كلبه ها بيرون زده است

و غربت راست كرداران

/ كه دهان زخم به كتفشان مي خندد

هميشه فكر مي كنم

/ اين آخرين شبي است كه از كوچه مي گذرد

باغها از پائيز برمي گردند

و درختان در انتظار بارش آخرين

/ سر خوش مي ايستند

بر آخرين قله هاي انتظار ايستاده ايم

/و زمين را

/ كه در باتلاق تقلب بازيگوشي مي كند

/ تشر مي زنيم

بي گمان

/ تا فتح قله ي ديگر

/ فرمان عشق آتش است

مرا با ركود مردابها كاري نيست

من به تقلاي دست هاي كريم

/ نماز خواهم برد

و خاك مستعد را

/ با نهرهاي روان

/ آشتي خواهم داد

و هرچه من نباشم

/ عمر آفتاب دراز

چراغ هاي سرخ

/مجال را از خفاش ربودند

و زمين را

به روزي بزرگ

/ بشارت دادند

و ما كه آفتاب را

بر بلنداي اين خاك مي بينيم

چگونه مي توان به انكار عشق برخاست

و ياس ها را از عطر افشاني باز داشت

مگر مي شود به چشمه فرمان توقف داد

و لال باد آن

/ كه دهان به غيظ مي گشايد

و باغ را

و چراغ را

/ با دم هرز خويش

/ مسموم مي دارد

اين سان كه به تقديس معصيت نشستي

و چشم از آفتاب بستي

بدان كه جولان شيطان

/ به طلوع عشق نمي انجامد

انكار عشق

اقرار فصاحت آن دلي است

كه چشم از روشني بر مي دارد

و رو به روي بهار حصار مي كارد

بايد دست ها را به قبضه ي شمشير سپرد

/ و حنجره ي بدي را فشرد

آه اي پيشواي اقيانوس هاي شورش

شب نشيني دنيا به طول انجاميد

/ طوفان را رها كن

/ و اسب آشوب را

/ افسار بگسل!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد