من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعر ناتمام

۲۹ بازديد

 

نه او با من
نه من با او
نه او با من نها عهدي ، نه من با او
نه ماه از روزن ابري بروي بركه اي تابيد
نه مار بازويي بر پيكري پيچيد
نه
شبي غمگين
دلي تنها
لبي خاموش
نه شعري بر لبانم بود
نه نامي بر زبانم بود
در چشم خيره بر ره سينه پر اندوه
باميدي كه نوميديش پايان بود
سياهي هاي ره را بر نگاه خويش مي بستم
و از بيراهه ها راه نجات خويش مي جستم
نه كس با من
نه من با كس
سر ياري
نه مهتابي
نه دلداري
و من تنهاي تنها دور از هر آشنا بودم
سرودي تلخ را بر سنگ لبها سخت مي سودم
نواي ناشناسي نام من را زير دندانهاي خود بشكست
و شعر ناتمامي خواند
بيا با من
از آن شب در تمام شهر مي گويند
...
او با تو ؟
ولي من خوب مي دانم
نه او با من
نه من با او


گورستان

۳۱ بازديد

 

بوي شن سوخته مي آمد
از تن جاده ي گورستان
طشت خورشيد پر از خون بود
خون قي كرده ي تابستان
جوي دم كرده تهي از آب
طاول قارچ به لب بسته
شاخه ها سوخته و بي برگ
آسمان خسته ، زمين خسته
بركه اي خشك و ترك خورده
گربه اي مرده و وز كرده
در برسايه يك تابوت
عابري تشنه و كز كرده
گورها گرسنه و خالي
قاريان منتظر و خاموش
نه سرشكي به لب پلكي
نه نوايي كه خلد در گوش
گوركن ها همه آواره
همه جا خلوت و كور و سوت
من به صد دلهره مي گفتم
اي خدا گر نرسد تابوت ؟
بوي شن سوخته مي آمد
از تن جاده ي گورستان
طشت خورشيد پر از خون بود
خون قي كرده تابستان


سنگ فرش

۳۱ بازديد

 

اي سنگفرش راه كه شبهاي بي سحر
تك بوسه هاي پاي مرا نوش كرده اي
اي سنگفرش راه كه در تلخي سكوت
آواز گامهاي مرا گوش كرده اي
هر رهگذر ز روي تو بگذشت و دور شد
جز من كه سالهاست كنار تو مانده ام
بر روي سنگهاي تو با پاي خسته ... ، آه
عمري بخيره پيكر خود را كشاندم
اي سنگفرش هيچ در اين تيره شام ژرف
آواز آشناي كسي را شنيده اي؟
در جستجوي او به كجا تن كشم ، دگر
اي سنگفرش گم شده ام را نديده اي ؟


پايان

۲۹ بازديد

 

جاي هر بوسه شده زخمي
گوني رسته به هر راهي
نه سرشكي ز دل ابري
نه صداي ز ته چاهي
چه شد آن جام كه هر شام به گردش بود
چه شد آن نغمه كه آن مست در اين كو خواند
چه شد آن سايه كه رقصيد براين ديوار
چه شد آن پاي كه جايش دم درگه ماند
مرد ني زن به كجا رفت و چه شد آهنگ ؟
كه زمين كوفت چنين ني را ؟
كه به ميخانه غبار سيهي پاشيد ؟
كه به كين ريخت بدر جام پر از مي را ؟
واي يم روز در اين خانه زني مي زيست
موي او دود صفت ، خفته به پيشاني
كه بر او دست بيازيد ؟ كجا بگريخت ؟
كه بياموخت به من رسم پريشاني
جاي هر بوسه بهر گونه شد زخمي
جاي هر گل گوني رسته به هر راهي
نه سرشكي كه ببارد ز دل ابري
نه صدايي كه برايد ز ته چاهي
همه جا سينه تهي از عشق
همه جا گريه درون چشم
همه جا شور بدور از سر
همه جا مشت گره از خشم
شعر من بود كه ورد لب هر كس بود
جاي من بود بهر دست و بهر شانه
خانه ام بود چو ميعادگاه عشاق
چه شد آخر كه رميدند از اين خانه
همه جا تاريك
همه دلها سنگ
همه لبها سرد
همه جا بي رنگ


كوير

۳۱ بازديد

 

اي رهگذر ، درنگ كه چون مار تشنه كام
خوابيده ام كنار گون هاي نيمه راه
زنجير تن به زهر هوس آب داده ام
تا پيچمت به پاي در اين دوزخ سياه
ابليسم اي رهگذر ابليس زندگي
مردم فريب و رهزن و خودخواه و خون پرست
خورشيد من سياهي و فرياد من سكوت
هستي من تباهي و پيروزي ام شكست
بر سينه ام مكاو كويريست جاي دل
تف كرده از نفس هاي نكسان
اميدهاي من همه در او فنا شدند
جز جاي پا نمانده از آنها به جا نشان
در ديده ام مخواب كه گوريست جاي چشم
در آن نگاههاي مرا خك كرده اند
هر گه كه طرح عشق كشيدم ، به گونه اي
با زهر كينه عشق مرا پك كرده اند
تابوت من كجاست كه در انتظار مرگ
در اين كوير شب زده تنها غنوده ام
اي مرگ سر گذار دمي روي شانه ام
شعري براي آمدنت من سروده ام


فرار ابر

۳۰ بازديد
 

مي بافت دست سنگ
گيسوي رود را
مي ريخت آفتاب
پولك بروي دامن چين دار آب مست
يك تكه ابر خرد
از ابرهاي تيره جدايي گرفت و رفت
مي بافت دست سنگ
گيسوي رود را
مي ريخت آفتاب
پولك بر روي دامن چين دار آب مست
يك تكه ابر خرد
از ابرهاي تيره جدايي گرفت ، و رفت
تنها نهاد سايه ابر كبود را
كوتاه كرد قصه گفت و شنود را
بود و نبود را


اشعار نادر نادرپور

۲۸ بازديد

نادر نادرپور

لينك ورود به اشعار نادر نادرپور

نادر - نادرپور - نادر پور - نادر نادر پور - نادر نادرپور - نادرنادرپور - نادرنادر پور - اشعار نادر - اشعارنادر - اشعار نادرپور - اشعار نادر پور - اشعارنادرپور - اشعارنادر پور - اشعار نادر نادر پور - اشعار نادر نادرپور - اشعار نادرنادر پور - اشعار نادرنادرپور - اشعارنادر نادر پور - اشعارنادرنادر پور - اشعارنادر نادرپور - اشعارنادرنادرپور - وبلاگ نادر نادرپور - وبلاگ شعر - وبلاگ شعر نو - وبلاگ شعر كهن - وبلاگ شاعر

لينك ورود به اشعار نادر نادرپور


پنجره

۳۱ بازديد

 

پنجره را باز كن به كوچه متروك
نور بتابد بروي كاشي درگاه
تا نگه خسته ات غبار ره از تن
پك كند ژرف چشمه هاي گم ماه
پرده قلمكار را به ميخ بياويز
تا فكند مه پرند نور برويت
تا بچكد تك ستاره اي ته چشمت
تا بكشد باد مست ، دست بمويت
سفره بيفكن بروي قالي كهنه
دسته گلي در كنار ايينه بگذار
فوت بكن در چراغ روي بخاري
تنگ تهي را ز روي طاقچه بردار
پنجره را باز كن كه آمدم امشب
خسته ز ميخانه هاي شهر سياهم
پنجره را باز كن مگر تو نگفتي
پنجره گر باز بود چشم به راهم ؟
نعره كشيدم كه
اي پنجره بگشاي
لب ز لبي وانشد سوال كند كيست ؟
پنجره بسته ست آه پنجره بسته ست
هيچ كسي در اتاق منتظرم نيست


اهريمن

۳۰ بازديد

 

اي آمده از راه در اين ظلمت جاويد
فانوس رهايي به ره باد نشانده
اي آمده از چشمه ي خورشيد تمنا
دامن لب مرداب پر از ننگ كشانده
اي بركه گم گشته به صحراي محبت
مگذار كه تن بر تو كشند شاعر بد نام
مگذار زبان در تو زند اين سگ ولگرد
مگذار كه اين هرزه برويت به نهد گام
تب دار ، لب تشنه به هم دوز و ميالاي
با بوسه ي مردي كه گنه سوخته جانش
آغوش تهي دار از اين كالبد پست
بر سينه ي پر مهر خود او را مكشانش
گم كن نگه سوخته را در ته چشمت
از ديدن اهريمن ناپك بپرهيز
باخشم بهم ساقه بازوي گره زن
بر شانه اين شاعر خودخواه مياويز


غزل

۳۰ بازديد

 

مرا عشق تو در پيري جوان كرد

دلم را در غريبي شادمان كرد

 

به آفاق شبم رنگ سحر داد

مرا آيينه دار آسمان كرد

 

خوشا مھري كه چون در من درخشيد

جھان را با من از نو مھربان كرد

 

خوشا نوري كه چون در اشك من تافت

نگاهم را پر از رنگين كمان كرد

 

هزاران ياد خودش را در هم آميخت

مرا گنجينه ي ياد جھان كرد

 

غم تلخ مرا از دل به در برد

تب شوق تو را در من روان كرد

 

وزان تب ، آتشي پنھان برافروخت

كه شادي را به جانم ارمغان كرد

 

مرا با چون تويي همآشيان ساخت

تو را با چون مني همداستان كرد

 

گواهي بھتر از حافظ ندارم

كه قولش اين غزل را جاودان كرد

 

شب تنھايي ام در قصد جان بود

خيالت لطفھاي بيكران كرد