من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار محمد بياباني

۳۲ بازديد

محمد بياباني

لينك ورود به اشعار محمد بياباني

محمد - بياباني - محمد بياباني - محمدبياباني - اشعار محمد - اشعارمحمد - اشعار بياباني - اشعاربياباني - اشعار محمد بياباني - اشعارمحمد بياباني - اشعار محمدبياباني - اشعارمحمدبياباني - وبلاگ محمد بياباني - وبلاگ شعر فارسي - وبلاگ شعر پارسي - وبلاگ شاعران - شاعر پارسي

لينك ورود به اشعار محمد بياباني


غروب موجز گل ها

۳۰ بازديد
 

هواي پشت سرم تنهاست
غراب
شكل تازه ي باران
و كوچه در پرواز
بدان كه مرگ
حامي چشمان ديگري ست
كه سمت
سرنوشت جهان را
غروب موجز گل ها جوانه بستم باز
چراغ ديگرم آن گاه
كبوتري كه گلوي سپيده مي چيند
ترنج ايستاده بر آتش تويي
غروب موجز گل ها جوانه بستم باز
ميان عطر و افق
باز اگر سحر خالي ست
حواس سيبم اگر كوتاه
و سنگ و سال به هم مي
زنم
غروب موجز گل ها جوانه بستم باز


و نبض اين رگ ني وار

۲۸ بازديد
 

مريز باله به ره اي واال
عبور
از تو گذر مي كند
و خط خاك
كه با من برابر افتاده است
و نبض اين رگ ني وار
مسافتي ست
سكوت دستم اگر پلك مي زند فرياد
دو قطره
صورت شب
جهد من اگر جاري ست
سفال
مي تركم هر بار
سكوت دستم اگر پلك مي زند فرياد
صداي آخرم
حلقوم دره مي شكند
و امتداد تو بي همراه ست
سكوت دستم اگر پلك مي زند
فرياد


پري كه تر نكرده لب از پرواز

۲۹ بازديد
 

و باز طاقت ره ، ساري ست
به خنده هاي در آتش گرفته ام بنگر
به دست بي سببم
از زمين اگر خالي ست
دو چشم
سر بريده به دنبال
و من در آينه او را بر آب مي پاشم
خروش يك قفس احساس
پري كه تر نكرده لب از پرواز
و گريه چندي گاه ست
و من در آينه او را بر آب مي پاشم
گياه خون سياوش روانه ي رستن
صدف نشانه ي ديگر
و چند قطره ي باد
و من در آينه او را بر آب مي
پاشم
سفر : هنوز تو را مي برد
و مرده : از سر گلهاي تازه مي گذرد
و عشق : خانه اگر دور مي شود
با اوست
و من در آينه او را بر آب مي پاشم
بگو : دوباره در اين گاهواره
حرفي هست
و كوكبي تنهاست
و موريانه در اندوه كوچه ها جاري ست
و من در
آينه او را بر آب مي پاشم


گليم اگر كه پاره اگر بر آب

۲۹ بازديد
 

مريد خاطره ام كولاك
هنوز هم سر سختي تويي
لطافتي كه دست نمي شويد
برابرم با خاك
نمي كند سفرم را
روانه لالايي
دوباره كودكي ام را
زن نمي پوشد
مگر در آ’نه نان نيست
نمي كند سفرم را روانه لالايي
گليم اگر كه پاره اگر بر آب
كجا تكانمت اي ديدار ؟
نمي كند سفرم را روانه لالايي
كه باز كودكي ام
كنار مزرعه پرهاي باد مي چيند
كه باز
پيري ام آن جا
نمي كند سفرم را روانه لالايي


با دامني پر از پريده خاكستر

۲۹ بازديد
 

فتاده خيمه ي بي من ماه
حتي هنوز پشت اقاقي ست
با دامني پر از پريده ي خاكستر
بي وقفه بورياي سحر مي زند
بر آب
جذر تو بر شقايق قربانگاه
تا پيري ام نهاده در آن بالا
مشتي پر رها شده بر گلسنگ
تا ديده عطر نارس نيزار
جذر تو بر شقايق قربانگاه
دريا به رنگ چهره ي ما
رد چهار شاخه بر آن ديوار
مهتاب رابه نيم جو
از من جلو زده ست
نوباوه اي هنوز
جذر تو بر شقايق قربانگاه


گذار اين همه ترديد

۲۹ بازديد
 

اگر كه خاكم اگر باد
نمي گذارندم
از جان خود برآرم چشم
جهان مگر چند است
كه او هنوز مرا مي جود
و هر طرف
كه رهي چرخ مي دهد
فانوس
اريب فاصله اسكندري ست
گذار اين همه ترديد
چگونه مي شود به پسينگاه
نشست و صاعقه ها را
چو ريگ در ته يك چشمه ي حقير افكند
هنوز پيكرم آوار آن حصار تهي ست
رسالتي كه درفش است و
با لعاب دروغ
دهان موجز ما
را
تهي ست ريشه
فرا گرد اعتمادكهن
به جز جرقه اي از شمشير و
قاقمي از خون
نمي توانم ديد
جهان مگر چند است
كه او هنوز تو را مي جود
مرا اين نيز
نمي گذارندم
از جان خود برآرم چشم
برهنه بگذرم از توتياي توفاني
و داغ
را
به ابايي
درون خزم تا ماه


گودال ديگري به عمق افق تا من

۲۹ بازديد
 

عزاي طلسم اينك حال
مي دانم عطر ايل گرفته است
از چادري به چادر ديگر
روياي او
ولي
هر چيز در خيال سفر
تنهاست
پيراهني كه با حضور ماه و راهبه
گم مي كند تو را
درياي زورقم
اما دوباره باد
سرگرم جمع كردن اشباح ست
راهي نمي رهد
در آينه از سر گرفته ايم
حمام خون
شماي تو در اغماء ست
فرصت نمي تراشدم
دستي كه تا گلوي تو
حمام ديگري
سيبي نچيده ام
ما پيش از آن كه رود
ماهي صحرا باشد
از رو به روي جهان سايه كنده ايم
پس مي تواني : از نگاه خويش فروكاهي
لختي شلال خيابان
آن چكمه هاي تيره بياويزي
گرد سرم
اگر به عمق افق تار مي زند
بعد از هميشه مرگ
تو مي آيي
راهي نمي رهد
اين دوره بيهوده
اكنون
دو كاسه تا رهايي مهتاب
پيش روست
تا لانه اي كه در مسير مار جوجه گرفته است
تاوان خنده ي گندم گاهي
اين چار دره برابر نيست
لنگر كه مي كشد حضور راهبه
گودال ديگري
گرد
سرم به عمق افق
تار مي زند


تاوان آتشي كه تاب مي دهد انسان

۲۹ بازديد
 

جبين فراز كبكبه يا ويران
سرگرم آن شقايق دورم
اين چشمه
از شناي كه مي رويد عطر و آب
تاوان
آتشي كه تاب مي دهد انسان
مهلت نمي دهند
گاهي كه نوبهار
از كاسه ي گداي گذر نيز
پرهيز مي كند
تاوان آتشي كه تاب مي دهد انسان
پاييز
نام ديگر دنياست
درياچه ي مهاجرت قو
پروا كه مي كند نشانه ي پرواز
تاوان آتشي كه تاب مي دهد
انسان
اكنون
چنان زلال مي وزد از دريا
كز چاربند حواصيل
بال پريدن از تو بلند است
تاوان آتشي كه تاب مي دهد انسان


تا چند سايه فاصله يا كمتر

۲۸ بازديد
 

اسيرم هر چه كه در ذهن
ديدي ، زمين
مجال سپيدي نيست
يا كوكبي خميده بر ورم ماهور
هر سو كه پلك مي كشدم
كومه تهي ست
استاده در بلم
از پهنه ي رداي بلندش
بر آب ميچكد
آن صخره ي شكسته
كه مأواي ماهيان
از گوشه ي جنوبي آن
مي خورد خراش
كوتاه ست حوصله ي هستي
پيداي بادبانش اگر آسمان تهي
پارو كه پا نهاد به گل
از هر چه درد و دمانه رو
گردان
لنگر كشيد باد
ترسي تپنده مي خزد اكنون
در خون و راه
كه گم مي شود مدام
در زير پاي موج
خم مي شود زمان و
بر سفال كهنه تو را نقش مي زند
ايران
هميشه رازيانه ي روياست
هفتاد گور بعد
ماه وطن ندديه
از فراز فاصله
يا كمتر
گور تو را كه زورق خردي ست
با هفت شاخه قوس و قزح
مي دهد عبور