دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۰ بازديد
اگر كه خاكم اگر باد
نمي گذارندم
از جان خود برآرم چشم
جهان مگر چند است
كه او هنوز مرا مي جود
و هر طرف
كه رهي چرخ مي دهد
فانوس
اريب فاصله اسكندري ست
گذار اين همه ترديد
چگونه مي شود به پسينگاه
نشست و صاعقه ها را
چو ريگ در ته يك چشمه ي حقير افكند
هنوز پيكرم آوار آن حصار تهي ست
رسالتي كه درفش است و
با لعاب دروغ
دهان موجز ما
را
تهي ست ريشه
فرا گرد اعتمادكهن
به جز جرقه اي از شمشير و
قاقمي از خون
نمي توانم ديد
جهان مگر چند است
كه او هنوز تو را مي جود
مرا اين نيز
نمي گذارندم
از جان خود برآرم چشم
برهنه بگذرم از توتياي توفاني
و داغ
را
به ابايي
درون خزم تا ماه