دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۰ بازديد
و باز طاقت ره ، ساري ست
به خنده هاي در آتش گرفته ام بنگر
به دست بي سببم
از زمين اگر خالي ست
دو چشم
سر بريده به دنبال
و من در آينه او را بر آب مي پاشم
خروش يك قفس احساس
پري كه تر نكرده لب از پرواز
و گريه چندي گاه ست
و من در آينه او را بر آب مي پاشم
گياه خون سياوش روانه ي رستن
صدف نشانه ي ديگر
و چند قطره ي باد
و من در آينه او را بر آب مي
پاشم
سفر : هنوز تو را مي برد
و مرده : از سر گلهاي تازه مي گذرد
و عشق : خانه اگر دور مي شود
با اوست
و من در آينه او را بر آب مي پاشم
بگو : دوباره در اين گاهواره
حرفي هست
و كوكبي تنهاست
و موريانه در اندوه كوچه ها جاري ست
و من در
آينه او را بر آب مي پاشم