
به گزارش خبرنگار ادبيات انقلاب اسلامي؛ محمدمهدي سيار شاعر جواني است كه در دانشگاه امام صادق(ع) كارشناسي ارشد فلسفه را خوانده و دانشجوي دكتراي فلسفه در دانشگاه تربيت مدرس است و سال قبل «حق السكوت» او برنده جايزه كتاب سال شد. مصاحبه ما با سيار را بخوانيد، اما در آينده منتظر گفتوگوي مفصل تري از ما با اين شاعر جوان و تواناي انقلاب هم باشيد.
* معروف است بچههاي شهر ما دكتر ميشوند
فارس: آقاي سيار از خودت مفصل برايمان بگو.
بسماللهالرحمنالرحيم. متولد زاهدشهر فسا هستم. در زماني كه من به دنيا آمدم، زاهدشهر روستا بود. يعني روستازادهايم. در يك فاصله بيست و پنج كيلومتري شهرستان فسا است. پنج شش سالم بود كه آن جا شهر شد و اسمش شد «زاهدشهر». يك شهري كه كوچك و جمع و جور و با صفا است كه به فضل و ادب و بچههاي نخبه معروف است، به پزشكي هم خيلي معروف است. اين كه بچههاي آن شهر دكتر ميشوند.
فارس: فكر ميكنم دوستان نسل سوم انقلاب بيشتر تجربه شعريشان را در آموزش و پرورش پيدا كردند.
امور تربيتي آن زمان خيلي در شكلگيري شخصيت و بينش فرهنگي من مؤثر بود، مثلا يكي از نكاتي كه روي من تاثير داشت، مسابقات قرآن بود و من هم با جديت از سال اول دبستان تا پيش دانشگاهي مدام در همين مسابقات شركت ميكردم و در منطقه اول ميشدم و در استان هم مقام ميآوردم. از نكات مثبت اين مسابقات اين بود كه سالي دو سه بار اردوي دو سه روز ميرفتيم با يك جمع قرآني خيلي خوب. با يك جمعي كه در آن هم دوستان خوب ميشد پيدا كرد و هم استادان خوب. آموزش و پرورش هايي كه در حوزه قرآن كار ميكنند خيلي آدمهاي باصفا و اصيلي هستند. اصالت معنوي و مذهبي در اين انسانها هست، كه با تيپهاي ديگر مذهبيها متفاوت است. خوب، پدر من هم در آموزش و پرورش بود و مسئول امتحانات همان منطقه بود و پارتيبازي هم نميكرد و خودش هم معلم قرآن است. جلسه شعري كه من ميرفتم بعد از يك جلسه قرآني تشكيل ميشد و من يا يكي از دوستان به نام «اسماعيل گزين» كه الان دكتر شده و با ايشان براي آمادگي مسابقات استاني قرآني رفته بوديم كلاس آقاي تقوايي. بعد از آن كه جلسه تمام شد به من گفت كه «آقاي تقوايي» يك جلسه شعر هم دارد.
فارس: دقيقا چه سالي بود؟
دقيقا سال 75.
فارس: يعني كلاس چندم بوديد؟
سوم راهنمايي و آقاي «گزين» اول دبيرستان بود. تابستان بود و ايشان گفت خلاصه يك جلسه شعري هست و من ميخواهم به آن جا بروم و من هم به او گفتم كه من هم شعر ميگويم، ميآيم.

* مصراع اول يك شعر را ميخواندم و مصراع ديگر را خودم ميگفتم
فارس: همان موقع شعر ميگفتي؟
من از سال دوم و سوم دبستان براي خودم موزون شعر ميگفتم، يعني ميدانستم كه طبع موزون دارم. قافيه را هم خوب حدس ميزدم. معمولا كارم اين بود كه يك شعر طنز درست ميكردم. مصراع اول يك شعر را مي خواندم و مصراع ديگر را خودم ميگفتم!
فارس: نقيضهسازي ميكرديد؟
بله، نقيضهسازي ميكردم. يا اين كه بعضي وقتها سورههاي قرآن مثلاً معني سوره اخلاص و توحيد را به نظم در ميآورم. يك شاهنامه هم درست كرده بودم داشتم ميگفتم. يك شاهنامهاي با همان شخصيتها، رستم و اشكبوس و ... چون قصههاي شاهنامه را خوانده بودم در يك كتابي كه نثر و شعر با هم بود و خيلي لذت برده بودم.
فارس: پس كتابخواني را از همان دوره ابتدايي داشتيد؟
بله، كتاب كه اصلا عشق من بود و با كتاب خيلي انس داشتم. آقاي «گزين» گفت كه من ميخواهم بروم كلاس شعر. خداحافظ. من به ايشان گفتم: «من هم با شما ميآيم.» وزن هم كلا دستم نبود و ...
فارس: چيزي از آن شعرهاي ابتدايي كه گفتي را در ذهن داري؟
بله، من تقريبا همه شعرهايم را حفظم.
فارس: اگر حضور ذهن داريد بفرمائيد.
براي فوتبال مثلا شعر گفتم.
به هر جاي دنيا اگر تو روي/ يكي توپ گرد تو شاهد شوي
گروهي به گرد او جمع آمدند/ پياپي لگد بر تنش ميزدند
گهي در هوا است و گه در زمين/ نديدم سيه روزتر من از اين
همين توپ و دروازه هست تو تا/ نمايي تو بازي در صيف و شتا
اين را سال پنجم دبستان بودم كه گفتم.

* حس كردم با فضاي عاطفي در شعر بيگانهام
فارس: خوب، بعد رفتيد جلسه شعر؟
رفتم و در آن جلسهاي كه در كانون برگزار شده بود و شعر خواندم و اين شعر را خواندم. شعرهاي دوستان را شنيدم و حس كردم كه آنها در شعرشان يك فضاي عاطفي دارند و من با فضاي عاطفي در شعر بيگانه بودم.
فارس: همان آقاي گزين هم جلسه را مديريت ميكرد؟
نه آقاي «تقوايي» كه خودش معلم قرآن بود و شعر ميگفت و مداح بود.
فارس: جالب است يك معلم پرورشي به همه هنرها آراسته بود. شعر ميگفت و مداح بود.
قاري خيلي خوبي بود. تجويد ميدانست.

* بهم گفت وقتي ميخواهي شعر بگويي تمبك بزن. با ضرب، وزن را يادم داد
فارس: خوب، بگذريم.
من اين شعر را خواندم و جلسه بعدش يك شعر ديگر گفتم كه اشكال وزني داشت. آقاي تقوايي گفت: ياد گرفتن وزن كار سادهاي است. اين جوري است كه حالت تمبك زدن دارد. وقتي ميخواهي شعر بگويي تمبك بزن. با ضرب، وزن را يادم داد. از آن جا به بعد اشكال وزني در شعرم نميآمد. وزن همان شعري كه براي امام زمان(عج) گفته بودم را اصلاح كردم و آوردم و اين گونه كه خاطرم هست در جلسه چهارم، ما را با شعر معاصر آشنا كرد. من مطالعه شعريام را با پيشنهاد ايشان از شعراي معاصر شروع كردم و اولين كسي را هم كه معرفي كرد، «قيصر امينپور» بود. يادم هست كه براي اين كه بخواهد مثال بزند، چند بيت خواند. اولين نكات شاعري را به ما ميگفت.
فارس: با كدام كتاب قيصر، ايشان را معرفي كرد؟
آقاي تقوايي، شعرها را از حفظ ميخواند. خيلي هم با احترام از «قيصر» ياد ميكرد.
فارس: ظاهرا آقاي تقوايي، اثرگذاري زيادي در ذهن و زبان شما داشته است؟
بله، يك حرف را با چند بيت ميگفت. در مورد توبه. ميگفت يك فردي گفته است: توبه كردم كه دگر هيچ زمان مي نخورم/ به جز از امشب و فردا شب و شبهاي دگر. من شگفتزده شدم و گفتم شعر خوب اين است پس. يعني اين تناقض برايم جالب بود. و بعد گفت كه يك شاعر ديگر اينگونه ميگويد: باران ز ابر توبه باريديم صد بار/ اما به جز دامان خود را تر نكرديم.
فارس: شعر براي قيصر است؟
درست است براي قيصر است. اين در ذهنم مانده است.
فارس: بيت اول اين شعر اين گونه است:
عمري به جز بيهوده بودن سر نكرديم/ تقويمها گفتند و ما باور نكرديم.
سريع رفتم اين شعر را پيدا كردم.
فارس: كتاب «تنفس صبح» قيصر كه اين غزل آن جاست را خريدي؟
نه، كتاب فروشياي كه كتابهاي اين چنيني بياورد نبود. فقط يك كتاب فروشي بود كه كتابهاي «انتشارات اطلاعات» را ميآورد. آقاي «تقوايي» اين شعر را هم خواند: شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد ...
فارس: مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد؟
بعد گفت: شعاع، مساحت، ضرب، حساب، و گفت اين را «مراعات نظير» و اين صنايع در ذهن من حسابي جاگير شد و مثالهاي خوبي هم زد.
فارس: يعني ايشان از شيرينيهاي «ادبيات فارسي» شروع كرده بود كه جذب كند و در شعر معاصر هم كه تقريباً زبانش نزديكتر است.
عروض را با حالت تمبك زدن، كف، تشبيه و صنايع ادبي را هم اينگونه ياد داد. تازه بقيه آن جمع خيلي هم بهتر از من شعر ميگفتند. شعرهاي "سياري" كه عموزاده من هم بود خوب بود. خوب شعر ميگفت.

* در استان دوم شدم ولي در كشور اول شدم
فارس: پس، توجه به شعر دانشآموزي خالي از لطف نيست.
بله همينطور است، خوبياي كه آن نشستهاي ادبي دانشآموزي داشت اين بود كه مداومت داشت. سال اول يا دوم دبيرستان بودم. در مسابقات دانشآموزي شركت كردم و در استان دوم شدم و در كشور اول شدم. آن سال در «يزد» برگزار شد. در اردوي يزد، خيلي خوش گذشت.
فارس: شاعران يزدي را آوردند، مثلاً «زكريا اخلاقي» را دعوت كردند؟
بله، كارهاي جشنواره را «مصطفي محدثي خراساني» انجام ميداد. بالا سر بچهها آقايان «محدثي» و «خليل عمراني»، «مصطفي عليپور» و «سيدضياء قاسمي» بود. جمع پر نشاط و بچههاي با انگيزه در آن جا جمع بودند و در روز افتتاحيه پنج نفر را به عنوان رتبه يك انتخاب كردند و يكي از آنها من بودم. با آن شعر «مالك».
فارس: مالك رسيده است به آن خيمه سياه؟
بله
فارس: دقيقاً چند سالت بود؟
دقيقاً اول دبيرستان بودم.
* خيلي از كلمات قصار و خطبهها را به صورت موضوعي حفظ بودم
فارس: يعني آن موقع هم «با نهجالبلاغه» محشور بودي؟
بله به خاطر همان فضاي امور تربيتي كه گفتم در مسابقات «نهجالبلاغه» هم شركت ميكرد. در نهجالبلاغه، در استان اول شدم و در كشور هم اول شدم و خيلي از كلمات قصار و خطبهها را به صورت موضوعي حفظ بودم. يك تحقيق مفصلي در موضوع «امامت در نهجالبلاغه» و يك تحقيق مفصل هم سال دوم درباره «دوران جواني از ديدگاه نهجالبلاغه» انجام دادم. با دقت هم اين كار را انجام ميدادم. تمام «نهجالبلاغه» را هم به خاطر اين تحقيق خواندم و يك تحقيقي هم در رابطه با «تاريخ صدر اسلام» انجام دادم. آن زمان يادم هست به خاطر همان تحقيق از «ابناثير» تا «نروجالذَّهب» تا «تاريخ طبري» و ... خواندم.
* پدرم طبع شعر داشت و سرودههاي انقلابي براي مدرسه ميگفت
فارس: پدر شما هم خيلي در اين مطالعات نقش داشت؟
بله، كتابخانهاي كه در خانه ما بود خيلي غني بود. كتابهاي عقيدتي، تاريخي، كلامي همه اينها بود. البته يك كتابخانهاي زاهدشهر داشت به نام امامزاده جعفر (ع) كه موقوفه بود و خيلي كتابخانه خوبي بود و كل تفريح من و جمع دوستاني كه داشتيم، انجمن ادبيمان آنجا بود. تيم فوتبالمان هم آنجا بود، يك حياط خيلي كوچك داشت. روزي سهچهار ساعت هم فوتبال و پينگپنگبازي ميكرديم. خلاصه تابستانمان آن جا ميگذشت و با تيمهاي ديگر هم رقابت ميكرديم. كتابهاي خوبي هم داشت؛ مثلاً من «تاريخ انقلاب» را سال اول يا دوم دبيرستان خواندم. هر چه كتاب بود در مورد تاريخ اسلام از پيش از اسلام تا 250 سال ائمه مخصوصاً عاشورا و موضوعات اين چنين با كتابهاي استاد جعفر شهيدي، شهيد مطهري، رسول جعفريان.
تند تند هم كتاب ميخريدم. كتابخانه شهرمان را هم عوض كردم. پدرم هم خودش طبع شعر داشت و سرودههاي انقلابي براي مدرسه ميگفت و بچهها آن را به عنوان سرود ميخواندند و قبل از انقلاب دفتر شعر هم براي خودش داشته است.
فارس: اولين شعر شما كجا چاپ شد؟
در نشريههاي آموزش و پرورش بود. البته بگذاريد يك ذكر خيري هم از آقاي «حسينزاده» بكنيم. ايشان در مسجد حضرت زهرا (س) كه كنار خانه ما بود انجمن ادبي راه انداخت و مسابقات كشوري دانشآموزي هم رفته بود.
فارس: يعني ميخواهيد بگوييد فضاي كانونهاي فرهنگي مساجد فعال بود؟
احسنت، ما خودمان آن كانون را راه انداختيم و من عضو كوچكي از آن كانون بودم.
فارس: پس ميتوانيم بگوييم بعد از انقلاب دو پايگاه مهم «مدرسه» و «مسجد» اثر زيادي بر دوستان هنرمند گذاشته است؟
بله در من كه اينگونه بود.
* هر دو سه ماه يك بار يك شبشعر بزرگ ميگرفتيم
فارس: در مدارس امور تربيتي و يا معاون پرورشي بسيار فعال بود و در مساجد، كانونهاي فرهنگي هنري. اين دو حوزه الان متأسفانه ضعيف شدهاند.
در آن كانون فرهنگي مسجد حضرت زهرا(س) هم جلسه فرهنگي مداوم داشتيم و آقاي «حسينزاده» هم مسئوليت داشت. حتي چند تا شب شعر خوب گرفتيم. از شيراز و فسا شاعر دعوت ميكرديم. آقاي «بهراميان»، آقاي «شكوهيان»، آقاي «جعفري» كه معلم ادبيات بود، آقاي «كافي» را يكي دوبار دعوت كرديم. خيلي پر رونق بود. اولين شبشعري هم كه گرفتيم شب شعر دفاع مقدس بود و مجري آن هم من بودم. به مناسبتهاي مختلف شب شعرهاي بزرگي ميگرفتيم. حدوداً هم دو سه ماه يك بار يك شبشعر بزرگ ميگرفتيم.
فارس: از آن جمع چند تا شاعر بيرون آمد؟
خود آقاي «حسينزاده» شعرهاي خوبي دارد. نميدانم كتاب شعري چاپ كرده يا نكرده. كم شعر ميگويد، ولي انصافاً خوب شعر ميگويد:
نبود فرصت پلكي به هم زدن امّا / چه چيزها كه نديدم در اين دو روزه عمر
آقاي «گزين» هم نثر ادبي را خوب ادامه داد. در همان كانون يك نشريه داشتيم به نام «سجّاده» كه آن جا شعرهايم چاپ شد و بعد از آن هم در نشريه برگزيدگان دانشآموزي كه در همان يزد بود، آقاي «محدثي» برايم نوشت:
همه شب با دو چشم پر ستاره/ به تشبيه و مجاز و استعاره/ مفاعلين مفاعلين مفاعيل/ دلم را ميسرايم پارهپاره
كه اين را هنوز دارم.
فارس: البته اين دو بيتي در كتاب «هزار مرتبه خورشيد» آقاي محدثي آمده است.
بعد آمدم دانشگاه و شعر «مالك» را دادم به نشريه «هفتقفل» دانشگاه امام صادق(ع) كه پشت جلدش چاپ كردند. خود ما هم اولين كاري كه در دانشگاه كرديم اين بود كه يك نشريه در آورديم به نام «حنجره» كه من در آن نشريه «كاريكاتور» كشيدم و عكس روي جلد را من گرفتم. خيلي مطالبش را من كار ميكردم. صفحه شعر، يك شعر از «قيصر امينپور» چاپ كردم.
* جليلي اصلاً من را نديده بود و به جهت خواندن شعر «مالك» ميخواست نام من را در پوستر بزند
فارس: يادم هست از نشريه سوره، زماني كه «وحيد جليلي» سردبير بود، شعرهاي شما هم چاپ ميشد.
جليلي شعر «مالك» من را در نشريه «هفت قفل» ديده بود و خوشش آمده بود و همان موقع هم جريان «جنبش عدالتخواهي» راه افتاده بود و آقاي جليلي و دوستان ديگر فعال بودند و شب شعر عدالت ميخواستند در دانشگاه شريف بگيرند. آقاي مؤدب براي من تعريف ميكرد؛ ميگفت: ميخواستيم طرح پوستر را بزنيم، آمده بودند روي پوستر بزنند با حضور فلاني و فلاني و محمدمهدي سيار! حالا «جليلي» اصلاً من را نديده بود و به جهت خواندن شعر «مالك» ميخواست نام من را در پوستر بزند. من تازه آن سال، سال اول دانشگاه بودم. سوره آن زمان به سردبيري «آقاي جليلي» تازه راه افتاده بود. البته من در دانشگاه دنبال شاعر هم ميگشتم ببينم شاعر آن جا هست يا نيست و از قبل هم ميدانستم كه مثلاً «سيدرضا محمدي» امام صادق است. در يزد شعر خواني دانشآموزي ديده بودمش. بعد هم در سروش جوان از من شعر چاپ كرد. فعاليتهاي ادبي من خيلي زياد بود. آن سالها يك شعر از من چاپ كرد. اين شعر را خودم خيلي دوست داشتم و در «بيخوابي عميق» هم آمده است اين شعر را سيدرضا، چاپ كرد و در همان هفته اول دانشگاه يك دوستي ديگري كه با هم به دانشگاه وارد شده بوديم آقاي «متوليان» بود.
فارس: سيد حسين متوليان؟
بله، متوجه شدم آقاي متوليان هم شعر ميگويد و پيدايش كردم و يادم هست يك شب تا صبح با متوليان، قيصر خواندم. من شعرهايم را براي او خواندنم و ايشان هم شعرهايش را براي من خوانده و كتاب جديد قيصر هم تازه چاپ شده بود را خوانديم.
فارس: سال چند؟
سال هشتاد و يك.
فارس: گلها همه آفتابگردانند امينپور تازه چاپ شده بود.
گفت كه «مهدي عابدي» هم شاعر امام صادق است و باز هم ادامه داد كه خيلي شاعر داريم كه در دانشگاه امام صادق(ع) تحصيل ميكردند و ميكنند. فاضل نظري، مؤدب، اين دو شاعر آخري را نميشناختم. مؤدب را فقط يك شعرش در روزنامه قدس چاپ شده بود، ديده بودم.
* از «سپيد»هاي مؤدب خوشم آمد
فارس: فكر كنم در روزنامه قدس آقاي «مجيد نظافت» چاپ كرده بود؟
بله، آن جا ديده بودم يا سروش جوان - بعد با مؤدب و فاضل در دانشگاه آشنا شديم و شبنشيني و شعرخواني براي هم زياد داشتيم. از «سپيد»هاي مؤدب خوشم آمد.
فارس: با فاضل نظري هم جلسه داشتيد؟
بله با فاضل هم مرتب جلسه داشتيم. هنوز كتاب چاپ نكرده بود. جلسات شعر فاضل، را هم ميرفتيم.
فارس: كجا؟
فرهنگسراي ارسباران، هر از گاهي ميرفتم. با سيدرضا محمدي شعرخواني داشتيم.
* شعر من در بخش ويژه آن جشنواره كه براي امام زمان بود اول شد
فارس: خاطرم هست سال هشتاد و دو بود يا هشتاد و سه كه شما را در «شبهاي شهريور تهران» ديدم كه عبدالجبار كاكائي برگزار ميكرد.
سالي كه ما وارد دانشگاه شديم يك پلاكارد روي ديوار دانشگاه ديدم كه به آقاي «مودب» و «نظري» تبريك گفته بودند. به جهت برگزيده شدن در شبهاي شهريور و اين هم بر دل من آمد كه كاش شبهاي شهريور امسال، من مقام بياورم. جالب اين شد كه سال اول دانشگاه بودم و يك شعر هم براي امام زمان(عج) گفته بودم و همان شعر را براي «شبهاي شهريور» فرستادم. شعر: «حرير نور غريبش بر اين رواق ميافتد/ اگرچه ماه شبي چند در محاق ميافتد» اين شعر در بخش ويژه آن جشنواره كه براي امام زمان بود اول شد، ولي خوب شبهاي شهريور، فقط يك جلسه اختتاميه داشت. نه اردويي داشت و نه چيزي و يك شب با شاعراني كه از شهرستان آمده بودند. در يك هتل يك شب با ايشان بوديم و خيلي به ما خوش گذشت. آقاي بديع بود، آقاي مرزبان بود، آقاي محمد امين جعفري بود، آقاي سيد الياس علوي بود كه آن موقع اين شعرش گل كرده بود.«ما ميميريم تا عكاس تايمز جايزه بگيرد.»
* يك كنگرهاي كه ميتوانست پويا همين گونه به جلو برود، از قطار ايستاد
فارس: از شبهاي شهريور بيشتر برايمان بگوييد.
ويژگي كه اين كنگره داشت پوشش رسانهاي به نسبت خوبي داشت. اسم جذابي داشت. به شعر جوان با موضوعات آزاد، بها ميداد. شاعران خوبي در آن جشنواره شركت ميكردند. خلاصه يك رونق داشت. آقاي مودب، نظري، عباس چشامي و ... مقام آورده بودند و سال بعدش هم افراد خوبي مقام آوردند. ولي مشكلش نميدانم چه بود. زمانش عقب و جلو شد. از شهريور افتاد به مهر ماه و در بودجه دادن به جشنواره شهرداري مشكل پيدا كرد و يك كنگرهاي كه ميتوانست پويا همين گونه به جلو برود، از قطار ايستاد و فكر كنم الان هم برگزار نميشود! محيط شعرخواني و جلسه نقد شعر و اين مسائلش هم كم بود. فقط جلسه اختتاميه خوبي داشت.
فارس: جلسه اختتاميه باشكوهي داشت خودم حضور داشتم.
جذاب بود.
فارس: يادم هست آن سالي كه شما جايزه برديد. سخنران آقاي قزوه بود كه آمد و يك شعر هم خواند: «بچههاي انتهاي جاده ايثار/ بچههاي كربلاي چهار».
آقاي معلم بود.
فارس: به نشريه سوره ورود كنيم كه شعرهاي شما آن جا چاپ ميشد. البته نشريه سورهاي كه به سردبيري آقاي «وحيد جليلي» بود را ميگويم.
سال اول دانشگاه را كه پشت سر گذاشتم، اولين شماره سوره منتشر شد، من اردوي غربشناسي دانشگاه امام صادق(ع) در آبعلي بودم و سوره را ديدم. ديدم عجب نشريه خوبي است و چه صفحه شعر جذابي دارد! در صفحه شعرش هم عنوان شده بود ختم ساغر، به كوشش علي محمد مودب. شعرهاي آقاي فاضل نظري بود و ...
* جم، از يار دبستاني و خاطراتش با فرهاد و علاقه شديد فرهاد به امام خميني(ره) ميگفت
فارس: ختم ساغر، هم يادگار آويني است.
بله، گفتم اي كاش شعر من هم اينجا چاپ ميشد. در شماره بعد سوره، آقاي جليلي از مودب خواسته بود كه از فلاني هم يك شعر بزنيد و بدون اين كه من خبردار شوم. در شماره بعدي سوره چاپ شد، ولي هنوز سوره نرفته بودم. آقاي جليلي هم دوست داشتند كه يك جمع ادبي در دفتر مجله شكل بگيرد. تا اين كه يك روز آقاي جليلي پيغام گذاشته بود كه به سيار بگوييد كه فلان روز، فلان ساعت بيايد نشريه سوره كه يك برنامه ويژه داريم. بعد ما رفتيم و ديديم آقاي نعمتالله سعيدي و جمشيد جم (خواننده يار دبستاني من) آن جا بودند و آقاي سعيدي داشت با جمشيد جم هم مصاحبه ميكرد من هم در آن مصاحبه نشستم. خيلي جالب بود كه آقاي جم از موسيقي و شعر و اين جور مسايل صحبت ميكرد. از يار دبستاني و خاطراتش با فرهاد و علاقه شديد فرهاد به امام خميني(ره) ميگفت. مصاحبه جالبي بود و من هم برايشان شعر «مژده اي دل كه مسيحا نفسي ميآيد» را خواندم و ايشان هم خيلي خوشش آمد و بعد هم، هر از گاهي به سوره سر ميزدم. ولي من تحريريه سوره نبودم.
* خيلي دوست داشتم كه شعرهايم در سوره چاپ شود
فارس: شعرهايت هم در سوره چاپ ميشد بعدا؟
هر موقع شعري ميگفتم يك جوري به دست آقاي مودب ميرساندم كه در سوره هم چاپ شود. خيلي هم دوست داشتم كه شعرهايم در سوره چاپ شود. خيلي ذوق ميكردم. اين را هم بگويم كه صفحه شعر سوره خيلي جدي بود، يعني از مطبوعات آن روز مجلهاي كه از جوانترها شعر چاپ ميكرد سوره بود. مصاحبههاي خوبي هم ميكرد. در همان مصاحبه اولش آقاي مؤدب يك مصاحبه با آقاي حسين منزوي - شاعر - كرده بود.
فارس: كه آنجا «حسين منزوي» گفته بود، علي معلم شاعر قرن پنج است؟
بله، كه در آن شماره «اميد مهدينژاد» درباره علي معلم هم يك شعر خوب گفته بود كه كنار آن چاپ شده بود. با «مهدينژاد» هم همان جا در سوره آشنا شديم.
فارس: اولين شعر شما كه در سوره چاپ شد اين بود: ميسوخت اگر چه از تب سوختن دهانمان/ ناگفته ماند حرف دل بيزبانمان ... الي آخر.
من كم شعر ميگفتم، ولي خوب آنجا چاپ ميشد. حالا جالب است! بعدا شنيدم خيليها شعرهاي من را از آن جا آرشيو ميكردند.
* فكر مي كردند يك آدم چهل پنجاهسالهاي است كه شعر گفته است
فارس: يكي از اينها خود من بودم، و در جمع معلمها آن شعرها را توزيع كردم و معلمها هم خوب استقبال ميكردند.
من از چند نفر شنيدم كه شعرهايت را از نشريه سوره برميداشتيم و آرشيو ميكرديم. چندين نفر بعد از اين كه من را ميديدند. البته رويه سوره اين گونه بود كه از شاعر عكس چاپ نميكرد. چندين نفر بعد از اين كه من را ميديدند، مي گفتند ما فكر ميكرديم يك آدم چهل پنجاهسالهاي است كه شعر گفته است. اين تصور چندين نفر بوده است. حالا شايد كهنگي زبان شعري آن موقع من بوده است. نميدانم! حتي يكي از بچههاي شاعري كه شمال ساكن است ميگفت يك پيرمردي اين جا داريم كه از اخوان و شاملو و ... خاطره دارد و يك مدتي هم آن پيرمرد در تهران ساكن بوده است.
فارس: آن پيرمرد كيست؟ اسمش چيست؟
نميدانم، آن بنده خدا شاعر ميگفت كه من شعرهاي شما را دنبال ميكردم. از اين پيرمرد خيلي جدي پرسيده بودم كه شما كه از دهه چهل و پنچاه خاطره داري «سيار» را هم ديده بودي. بعد پيرمرد گفته بود: بله، يكي بود يك مدتي خوب گل كرده بود، ولي خوب بعدا ديگر پيدايش نشد. معلوم هم نشد كجا رفت!
فارس: جالب است. ممنون از اين كه وقت تان را در اختيار ما گذاشتيد. قول مصاحبه مفصلتري را همين جا بايد به ما بدهيد.
ان شاءالله.
منبع : سايت فارس نيوز
براي مشاهده اشعار محمدمهدي سيار كليك كنيد