حُسن يوسف

مشاور شركت بيمه پارسيان

حُسن يوسف

۲۸ بازديد

حُسن يوسف

شاعر : سيد حميدرضا برقعي

ناگهان آسمان بهاري شد
عشق در كوچه ها جاري شد

نور ماه مدينه را تا ديد
عرق شرم ماه جاري شد

عطر شوق ملك چكيد از عرش
قطره قطره چه آبشاري شد

آسمان غرق بوسه اش ميكرد
گونه هايش ستاره كاري شد

آسمان خنده كرد و خانه وحي
از غم روزگار، عاري شد

روي پيشاني اش كه چين افتاد
خم ابروش ذوالفقاري شد

چه صف كفر را به هم ميريخت
بر دل كفر، زخم كاري شد

لحظه ها ماندگار و زيبا بود
روزها مثل روزگاري شد ...

...كه خدا قلب كعبه را وا كرد
و جهان غرق بيقراري شد

اسوه صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباري شد

***

زير پايش خدا غزل مي ريخت
غزلي را كه از ازل مي ريخت

آن امامي كه تا سحر امشب
روي لبهاي من غزل مي ريخت

شب شعر مرا چه شيرين كرد
بين هر واژه اي عسل مي ريخت

آن كه در جيب كودكان يتيم
قمر و زهره و زحل مي ريخت

آن كريمي كه در پياله دهر
هرچه ميريخت لم يزل مي ريخت

از همان كوچه اي كه رد مي شد
حُسن يوسف در آن محل مي ريخت

تيغ خصمش ولي به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل مي ريخت

شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل مي ريخت

آن امامي كه روز عاشورا
از لب قاسمش عسل مي ريخت

***

روي لبهايتان دعا ديديم
در نگاه تو ما خدا ديديم

اي كريمي كه پشت خانه تو
ملك لاهوت را گدا ديديم

بخدا لحظه لحظه لطف تو را
تك تك ما تمام ما ديديم

اي مقامت در آسمان بهشت
روي دوش نبي تو را ديديم

با تو ما در ميان خوف و رجا
جبر در اختيار را ديديم

صبر گاهي حماسه مرد است
پشت صلح تو كربلا ديديم

در نگاه تو ياس را عمري
خسته در بين كوچه ها ديديم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد