من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار يغما گلرويي

۳۰ بازديد

يغما گلرويي

لينك ورود به اشعار يغما گلرويي

يغما - گلرويي - يغما گلرويي - يغماگلرويي - اشعار يغما - اشعاريغما - اشعار گلرويي - اشعارگلرويي - اشعار يغما گلرويي - اشعاريغما گلرويي - اشعار يغماگلرويي - اشعاريغماگلرويي - وبلاگ يغما - وبلاگ گلرويي - وبلاگ يغما گلرويي - وبلاگ يغماگلرويي - وبلاگ شعر - وبلاگ ادب - وبلاگ شعر و ادب - وبلاگ شاعر - وبلاگ شاعران ايران - وبلاگ شعر ايراني - وبلاگ شاعران ايراني - شعر - شاعر - ادبيات

لينك ورود به اشعار يغما گلرويي


قصيده

۲۸ بازديد

 

سيمرغ قله ي قاف! شهباز شاخ طوبي

اي پيشه ي تو زيبا، و انديشه ي تو زايا

 

هر فكرت آسماني - اندازه ي جهاني -

هر صخره از تو كوه و هر قطره از تو دريا

 

آنك صفير سيمرغ در غرب تو مطنطن

چندان كه باغ اشراق از شرق تو شكوفا

 

آه اي شهاب ثاقب تا هست روشنايي

وي آفتاب تابان تا هست آسمان ها

 

آه اي مُبلّغ النّور، در شش جهات عالم

وي ماه آتش افروز در چار سوي دنيا

 

هم تو فريد دهر و هم تو وحيد اعصار

هم خالق الغرايب هم خارق البرايا

 

پاي پياده كردي سير تمام آفاق

تا زير پر بگيري آفاق نفْس ها را

 

چندان كه هر چه صخره، با يك نفس پراندي

با جرعه اي كشيدي در كام هر چه دريا

 

چون بند را بريدي وز دام گشتي آزاد

آن سرخ چهره ديدي، غرق غبار صحرا

 

گفتي: جوان! سلامي از من تو را مبارك

چونان كه كاسه يي آب از من تورا مهنّا

 

گفتت: خطاست باري با من خطابت آري!

زيرا منم نخستين مخلوق زير و بالا

 

من عقل اوّلينم - پير تمام دوران -

هر چند چون جوانان، سرخم به چشمت، امّا

 

رنگ شفق گرفته در لحظه ي نخستين

خورشيد را نديدي، از منظر مرايا؟

 

اي شاهباز عاقل! پيش از طلوع كامل،

خورشيد را نديدي در خون نشسته آيا؟

 

من عقل سرخم آري، خورشيد اوّلينم

در لحظه ي شكفتن آغشته ي شفق ها

 

آن گاه همره وي، ناگاه پر گشودي

در بال بالي از خاك، تا اوج آسمان ها

 

اول صفير سيمرغ، ديديد و هم شنيديد

وآن گاه جبرئيل و آواز پرّ او را

 

در بزم آسماني وقت سماع تان بود،

موسيقي ملايك از بهرتان مهيّا

 

وقتي كه بازگشتي، زان سرّ آسماني

- خورشيد سرخ اشراق در چشم هات پيدا -

 

چشمان شعله ور را بر هر كه مي گشودي

بالجمله در حريقش مي سوخت هيمه آسا

 

تاب نگاهت آري هر كس نمي توانست

- آن سوز بي نهايت، وآن شور بي محابا -

 

«ناچار چاره بايد!» گفتند و چاره كردند

با قتل آفتابت از هر چه شب مبرّا

 

چون دم زدي ز اشراق گفتند ناقضانت

«ديوانه اي است زنديق اين ژنده پوش، گويا»

 

آري تو عين خورشيد، بوديّ و اين عجب نيست

ديدار آفتاب و چشمان بسته حاشا!

 

آواز آفتابي، هم چون تو، كي سروده است

از بازهاي پيشين تا سازهاي حالا

 

دار تو قامتي داشت از خاك تا به افلاك

اي از ثري گرفته پرواز تا ثريّا

 

خونت كه بر زمين ريخت، خورشيد نعره يي زد:

اي وا برادرم وا! اي وا برادرم وا!

 

خورشيد و قطره يي خون، كي اين از آن شد افزون؟

كس پرده بر ندارد، الّا تو زين معمّا

 

روز نخست اگر تو، رنگ از شفق گرفتي

از خون توست رنگين اكنون شفق، عزيزا!


اي نماز تو عاشقانه ( در نعت اميرالمومنين )

۳۰ بازديد

 

علي اي مير پهلوان عرب!

زير تيغت سر يلان عرب

 

اي در خيبر از تو كنده شده!

وز تو لات و هبل فكنده شده!

 

خصم شد هر كه كردگار تو را

بوسه زد تيغ ذوالفقار تو را

 

اي مناجاتي شبانه! علي!

اي نماز تو عاشقانه! علي!

 

آن­چناني كه تير وقت دعا

كشد از پا برون طبيب، تو را

 

نيز در وقت سجده بر سر تو

مي­زند تيغ خصم كافر تو

 

شانه­هاي تو، آه! قامت تو

آن ستون­هاي استقامت تو

 

بار اندوه عالمي مي­برد

دل تو غصه­ي جهان مي­خورد

 

شب كه مي­شد تو بودي و غم تو

-عالم رنج و راز – عالم تو

 

تا كه پنهان ز خلق زير گليم

ببري شام كودكان يتيم

 

علي! اي پرّ و بال هم­قفسان!

خود پر از درد و دردمند كسان!

 

اي درِ شهر علم مصطفوي!

عَلَم سبز حلم مرتضوي!

 

اي علي! اي تو را هنوز فغان،

در دل چاه­هاي كوفه نهان

 

حق كه ديوار كعبه منشق كرد

هم تو را طفل دامن حق كرد

 

كعبه در ظاهر ابتداي تو بود

كوفه در ظاهر انتهاي تو بود

 

تو ولي، بي زمان و هنگامي

هم بي­آغاز و هم بي­انجامي

 

بودي و آسمان نبود هنوز

هم زمين، هم زمان نبود هنوز

 

گر به شوقت نيافريد خدا

از چه كرد اين جهان پديد خدا


غزل 37

۲۶ بازديد

 

همه روح، خسته مادر! همه دل شكسته مادر!

همه تن تكيده مادر! همه رگ گسسته مادر!

 

تو رها و ما اسيران ز غم تو گوشه گيران

همه ما به دام مانده، تو ز بند رسته مادر!

 

دم رفتن است باري نظري كه تا ببيني

كه چگونه خانه بي تو، به عزا نشسته مادر!

 

سفري است اينكه ميلش نبود به بازگشتي

همه رو به بي نهايت سفرت خجسته مادر!


مثنوي

۲۸ بازديد

 

ايران صداي خسته ام را بشنو اي ايران

شكواي ناي خسته ام را بشنو اي ايران

 

من از دماوند و سهندت قصه مي گويم

از كوه هاي سربلندت قصه مي گويم

 

از رودهايت، اشك هاي غرقه در خونت

از رود رود كرخه، زاري هاي كارونت

 

از بيستون كن عاشقان تيشه دارانت

وآن نقش هاي بي گزند از باد و بارانت

 

از دفتر فال و تماشايي كه در شيراز

حافظ رقم زد، جاودان در رنگ و در پرواز

 

از اصفهان باغ خزان نشناسي از كاشي

از مير و از بهزاد يعني خط و نقاشي

 

از نبض بي مرگ امير و خون جوشانش

كه مي زند بيرون هنوز از فين كاشانش

 

ايران من! آه اي كتاب شور و شيدايي

هر برگي از تاريخ تو فصلي تماشايي

 

فصلي همه تقدير سرخ مرزدارانت

فصلي همه تصوير سبز سر به دارانت

 

فصل ستون هاي بلند تخت جمشيدت

در سر بلندي برده بالاتر ز خورشيدت

 

از سرخ جامه چون كفن پوشندگان تو

وز خون دامن گير بابك در رگان تو

 

آواز من هر چند ايرانم! غم انگيز است

با اين همه از عشق از عشق تو لبريز است

 

ديگر چه جاي باغ هاي چون بهشت تو

اي در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو

 

در ذهن من ريگ روانت نيز سرسبز است

حتا كويرت نيز در پاييز سرسبز است

 

مي دانمت جاي به مرداب اوفتادن نيست

مي دانمت ايثار هست و ايستادن نيست

 

گاهيت اگر غمگين اگر نوميد مي بينيم

ناچار ما هم با تو نوميديم و غمگينيم

 

با اين همه خوني كه از آيينه ات جاري است

رودي كه از زخم عميق سينه ات جاري است

 

مي شويد از دل هاي ما زنگار غم ها را

همراه تو با خود به دريا مي برد ما را


غزل 35

۲۹ بازديد

 

پر گشوديم و به ديوار قفس ها خورديم

وه كه در حسرت يك بال پريدن مرديم

 

فديه واري است به زير قدم گل، باري

نيمه جاني كه ز چنگال خزان در برديم

 

مشت حسرت به نوازش نرسيده خشكيد

ناتماميم كه در غنچه ي خود پژمرديم

 

سهم خاكيم لبي از نم مان تر نشده

خود گرفتم مي صافيم و گرفتم دُرديم

 

تا چه آريم به كف وقت درو؟ ما كه به خاك

جز تني خسته و قلبي نگران نسپرديم

 

خم نكرديم سر سرو به فرمان ستم

گر چه با تيشه ي توفان ز كمر تا خورديم

 

زهرخندي كه نچيد از لب مان دوزخ نيز

آه از اين ميوه ي تلخي كه به بار آورديم


غزل 36

۲۷ بازديد

 

شهاب زر نكشيدي شب سياهم را

گلي به سر نزدي آفتاب و ماهم را

 

پرنده اي كه به نام تو بود از لب من

پريد و برد به همراه خود نگاهم را

 

رسيده و نرسيده به اوج سوزاندي

به هرم صاعقه اي بال مرغ آهم را

 

بهار را به تمامي نديده غارت كرد

سموم فتنه به ناگه گل و گياهم را

 

مسير خفته چنان در غبار آتش و دود

كه گم كند دلم و ديده راه و چاهم را

 

به هر طريق كه رفتم غم تو پيشاپيش

كمين گرفته و بر بسته بود راهم را

 

تمام عمر به رنج و شكنجه محكومم

كه مي دهم همه تاوان اشتباهم را


غزل 32

۲۸ بازديد

 

مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من

زمين سوخته ام نا اميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من

عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من

خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من

شما هر اينه ، ايينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اينسان مكدّريد از من

نه در تبرّي من نيز بيم رسوايي است
به لب مباد كه نامي بياوريد از من

اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما وريد از من

چه پيك لايق پيغمبري به سوي شماست ؟
شما كه قاصد صد شانه بر سريد از من

برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما كه با غم من آشناتريد از من


غزل 33

۲۶ بازديد

 

امشب غم تو در دل ديوانه نگنجند 
گنج است و چه گنجي كه به ويرانه نگنجد

تنهايي ام امشب كه پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است كه در خانه نگنجد

بيرون زده ام تا بدرم پرده ي شب را
كاين نعره ي ديوانه به كاشانه نگنجد

خمخانه بياريد كه آن باده كه باشد
در خورد خماريم به پيمانه نگنجد

ميخانه ي بي سقف و ستون كو كه جز آنجا
جاي دگر اين گريه ي مستانه نگنجد

مجنون چه هنر كرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنوني كه به افسانه نگنجد

تا رو به فنايت زدم از حيرت خود پر
سيمرغم و سيمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا كه جز اينجا
ديدار تو در هيچ پريخانه نگنجد

دور از تو چنانم كه غم غربتم امشب
حتي به غزل هاي غريبانه نگنجد


غزل 34

۲۹ بازديد

 

در انتظار تو تا كي سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟

نشانه هاي تو بر چوب خط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم

براي خواستن خير مطلقي كه تويي
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم


شب و خيال و سراغ تو،باز مي آيم
كه بهت خانه ي در بسته را نظاره كنم

تو كي ز راه ميايي كه شهر شبزده را
به روشنايي چشمم چراغواره كنم؟

ز ياس هاي تو مشتي بپاشم از سر شوق
به روي آب و قدح را پر از ستاره كنم

هزار بوسه ي از انتظار لك زده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم


هنوز هم غزلم شوكراني است الا
كه از لب تو شكرخندي استعاره كنم