دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۲۹ بازديد
مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نا اميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر اينه ، ايينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اينسان مكدّريد از من
نه در تبرّي من نيز بيم رسوايي است
به لب مباد كه نامي بياوريد از من
اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما وريد از من
چه پيك لايق پيغمبري به سوي شماست ؟
شما كه قاصد صد شانه بر سريد از من
برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما كه با غم من آشناتريد از من