غزل 33

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 33

۲۷ بازديد

 

امشب غم تو در دل ديوانه نگنجند 
گنج است و چه گنجي كه به ويرانه نگنجد

تنهايي ام امشب كه پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است كه در خانه نگنجد

بيرون زده ام تا بدرم پرده ي شب را
كاين نعره ي ديوانه به كاشانه نگنجد

خمخانه بياريد كه آن باده كه باشد
در خورد خماريم به پيمانه نگنجد

ميخانه ي بي سقف و ستون كو كه جز آنجا
جاي دگر اين گريه ي مستانه نگنجد

مجنون چه هنر كرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنوني كه به افسانه نگنجد

تا رو به فنايت زدم از حيرت خود پر
سيمرغم و سيمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا كه جز اينجا
ديدار تو در هيچ پريخانه نگنجد

دور از تو چنانم كه غم غربتم امشب
حتي به غزل هاي غريبانه نگنجد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد