دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۳۰ بازديد
پر گشوديم و به ديوار قفس ها خورديم
وه كه در حسرت يك بال پريدن مرديم
فديه واري است به زير قدم گل، باري
نيمه جاني كه ز چنگال خزان در برديم
مشت حسرت به نوازش نرسيده خشكيد
ناتماميم كه در غنچه ي خود پژمرديم
سهم خاكيم لبي از نم مان تر نشده
خود گرفتم مي صافيم و گرفتم دُرديم
تا چه آريم به كف وقت درو؟ ما كه به خاك
جز تني خسته و قلبي نگران نسپرديم
خم نكرديم سر سرو به فرمان ستم
گر چه با تيشه ي توفان ز كمر تا خورديم
زهرخندي كه نچيد از لب مان دوزخ نيز
آه از اين ميوه ي تلخي كه به بار آورديم