غزل 35

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 35

۳۰ بازديد

 

پر گشوديم و به ديوار قفس ها خورديم

وه كه در حسرت يك بال پريدن مرديم

 

فديه واري است به زير قدم گل، باري

نيمه جاني كه ز چنگال خزان در برديم

 

مشت حسرت به نوازش نرسيده خشكيد

ناتماميم كه در غنچه ي خود پژمرديم

 

سهم خاكيم لبي از نم مان تر نشده

خود گرفتم مي صافيم و گرفتم دُرديم

 

تا چه آريم به كف وقت درو؟ ما كه به خاك

جز تني خسته و قلبي نگران نسپرديم

 

خم نكرديم سر سرو به فرمان ستم

گر چه با تيشه ي توفان ز كمر تا خورديم

 

زهرخندي كه نچيد از لب مان دوزخ نيز

آه از اين ميوه ي تلخي كه به بار آورديم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد