اگَرَم خدا بخواهد به هواي عشق كويش
شب و روز آسمان را بزنم گره به مويش
چو سيه شود شبانه چه هراسي اي مسافر
كه شبق بميرد امشب همه از جلاي رويش
سر و پا شكستهام بين كه بهاي تربت دل
همه دل اگر چه دريا، كه يكي حباب رويش
به اميد سايه داري، سر و سجده سايهام شد
همه پيرهن بشويم، به نَمِ نسيم خويَش
تو چه خامشي به خانه، خبرت دهم خدا را
همه در سماع و چرخش زِهيِ هواي هويش
تو نگر كه در دواير، همه هستي و زمانه
هم از ابتداي زادن، عجبا دَوَد به سويش