مارپيچ

مشاور شركت بيمه پارسيان

مارپيچ

۳۲ بازديد
 

يك نفر در كوچه دارد داد مي‌زند:
نانِ خشكي
بخاري كُهنه
آلومينيوم
صندلي شكسته خريداريم.


پنجره باز است
از بالا مي‌پرسم:
كلمه، حرفِ مُفت، شعار و از اين قبيل چيزها هم مي‌خَري؟


ساعت سه و هفت دقيقه‌ي مرداد است
برف مي‌بارد
ماه آمده بالا
دارد به آفتابِ آلوده طعنه مي‌زند.
هوا
بدجوري دَم كرده است
كلمات خواب‌اند
يك عده راست مي‌زنند به پنج‌گاهِ بي‌خيال
يك عده چپ مي‌زنند از راستِ مايل به كج
يك عده هم خوش‌اند به كيفِ قافيه در خوابِ آب.
هي گنجشككِ اَشي‌مَشي
لبِ بامِ هر خانه‌اي نشستن همين است ديگر!
بابو، بابو، بابونه‌هاش
پََرپَرِ گُم
گُم به هواش
هي داداش ... يك هوا يواش!
خيلي وقت است
مزرعه را آب گرفته است
دهقانِ پير هم
پسر ندارد.
بيا برويم بَم فاتحه بخوانيم
بگو دست از روي دهان‌ام بردارند
مي‌خواهم حرف بزنم.
صياد رفته كنارِ آبِ رُكن‌آباد
قصاب رفته عطرِ آهو بياورد
آشپز رفته چاقوها را داده
يك شاخه گل سرخ گرفته آورده دارد حافظ مي‌خواند.
كسي مقصر نيست
براي رسيدن به ميدان آزادي
از شمال بيا
از جنوب بيا
خيابان انقلاب خيلي شلوغ است.
نانِ خشكي، بخاري كهنه، آلومينيوم، صندليِ شكسته خريداريم!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد