محاصره

مشاور شركت بيمه پارسيان

محاصره

۲۹ بازديد
 

در خيمه‌ي عنكبوت
هرگز هيچ كسي
خوابِ پروانه نخواهد ديد.


چه عصرِ بي‌گاهي!
من هم آنجا بودم
در حلقه‌ي آن همه قُمري ترسو،
او
تنها گريزگاهي مي‌جُست
تا جانِ خويش را از هلهله‌ي ابلهانِ هوچي‌پَرَست
به دَر بَرَد.


هي ناگهانيِ بي‌گزند!
تو كجا و قُله‌ي دوردستِ آن همه هوا كجا؟
كنج به كنج
با زوزه‌ي هفت هزار گلوي بُريده
گاه مي‌ايستاد وُ
گاه از كمانه‌ي سُرب و ثانيه مي‌گذشت.


فراموش كن آذرباد!
سوگندِ سقراط كجا وُ
منتظرانِ گرسنه‌ي ما كجا؟


نمي‌خواست،
به قولِ شاملو نمي‌خواست، ورنه مي‌توانست
به طُرفه العَيني
ديده بر عقوبتِ آدمي ببندد وُ
دانايي را درو كند.


كوچه به كوچه
لنگان و شعله‌ور مي‌گذشت،
اما قُمريانِ قانع به يكي تُفاله‌ي نشخوار ... نمي‌گذاشتند.
ماه
ماهِ متواري آيا
از حلقه‌ي اين همه اَبرِ عقيم
خواهد گذشت؟


آذرباد
هي آذرباد!
جراحتِ بي‌شفاي استعاره كجا وُ
كجاوه‌ي كهن‌سالِ قاف كجا؟
مُرغان پير
مرغان پَرسه‌گَرد
مرغان خانگي
چون خود از خوابِ آسمان
خيري نديده‌اند،
ديدنِ يكي بيدار از اين همه خاموش را نيز
تحمل نخواهند كرد.


و من آنجا بودم
و من ديدم
چگونه يكي‌يكي پيش آمدند
منقار بر مُرده‌ي سيمرغ زدند
كه تا قفس به قناعت هست
قصه‌ي دورِ قُله‌ي بلند چرا ...!؟


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد