من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

آل

۳۰ بازديد
 

بي‌كرانه
در كلمات شگفت
زاده شدم.
شگفتا كه در اين دقيقه
سرشار از كشف اين باد برهنه‌ام.


رودها برمي‌آيند
كوه‌ها برمي‌آيند
بادها برمي‌آيند
و آدمي
هنوز از خيل خواب‌آلودگانِ زمين است.
شگفتا كه من
پيش از تولد خويش
با مرگ به معنا رسيده‌ام.
بي‌كرانه
به رويايي پوشيده از حرير نور و
نماز
لبالبِ هوشم در اين دقيقه‌ي دور!


حلاج

۲۸ بازديد
 

خاكستري كه تويي
خاموشي‌ات چراغي است
خانه به خانه
فراخوان روشني.
خاكستري كه تويي
بر اوراق شب اما
هر نقطه‌ي معناش
در تماشاي فانوس و گريه
نطفه مي‌بندد.


دريغا!
دريچه‌اي كه آشنات باشد
در اوزانِ اين كوچه نيست،
رديف اين همه چراغِ مُرده
به چه كارت مي‌آيد؟
سنگين و خسته
از كوچه‌ي كلمات مي‌گذري
هر واژه ديواري‌ست
مُرده‌ريگ دفتري ناخوانا
كه ترا هزارساله خواهد كرد
نگاه كن
هم پس از اين همه هوا
تنها يكي صدا
ترا به جانبِ مرگ مي‌خواند.
انسانِ اين دقيقه‌ي بينا
كجاست
تا مَنَش بر سنگفرش ستاره
نظاره كنم.


خاكستري كه ماييم
مگر كه حوصله‌ي حلاجي ...
ورنه باد
رو به باد خواهد وزيد!


برگزيده

۲۹ بازديد
 

سخن از رعد خفته‌اي‌ست
فراتر از اين رعشه‌ي جنون
كه مَنَش
مثقالي اگر بر گريبانِ اين سياره درافكنم
هزار منظومه از ترازوي جهان
خواهد گريخت.


من در توازنِ هول و
حيات
اكسيرِ ستاره و بارانم
كه از مصافِ شب ديجور
باز مي‌آيد.


من
وطن
در اندوه خويش
برگزيده‌ام


وصيت

۲۹ بازديد
 

سرانجام
هر شن‌ريزه‌اي
وطن در سواحل ماه
خواهد گرفت.
دريغا كه از اين رودِ بي‌ثمر
مگر
بر پلي از آب ديده بگذري،
ورنه اين غزل
نعش مرثيتي است
كه در غُسل رنج‌ها
مزاري نخواهد يافت


راز

۳۱ بازديد
 

مي‌آمدند
مي‌خواندند
مي‌گريستند
زائران ديرينه
زائران راه
راه به راه و
بي راهِ راه.
سفر كرده را
جز اين جهان
مقصدي كجاست؟
پَرِ عقاب است اين،
مرغ خانگي!
بيا
بخوان
گريه كن.
به اسم، به اسمِ من است
روشناييِ روزگار!


سايه ها

۲۹ بازديد
 

سايه در كشاكش باد
غليظتر از هواي آبيِ بالا
بود،
سايه ميل تيرگي
در سر داشت،
باد
بوي عجيبي از آينه
مي‌آورد.
بوي سوختن هيزم تر
مي‌آمد
بابونه در آتش و
سايه در سابه به سايه
نشسته بود.
مارِ دو سر ... بزايي
روزگارِ مجروحِ موذيان!


زخم و خاطره

۲۷ بازديد
 

ماه!
ماهِ زخم و خاطره!
از مه
كه نيلگون بگذرم،
كوكبي به درگاه
نقره مي‌تَنَد ميان آب،
كه تا سپيده
هفت شب از هفت ترانه را
سرود خواهم كرد


خانه هفتم

۲۶ بازديد
 

اينجا در هر سلول نور
هزار منظومه‌ي شگفت
ديوانه مي‌دوند.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"


فرو كه مي‌شوي از چهار جانب جهان
فرزانه‌تر از هميشه
با ستاره‌اي به كاكل و
كتابي در دست،
انگشت شهادتت
بشارت توحيدست.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"


اكنون برخيز!
برخيز كه در اين تلاوت خونين
طريق روزگار را
به خانه‌ي هفتم رسانده‌ايم


رمه

۲۹ بازديد
 

نديده‌‌ام هنوز را
كشف خواب ترا و ستاره‌ي نيم‌سوز را
همه‌ي روز را ...
كه اينجا انتشار شب از حضور دلمردگي‌ست.
اي به تاج و كاكليِ اَبرينه
اين رايت آخر است،
در امتداد هيچ بشارتي
بو بر كف ستاره نخواهد ماند.
حنظل بر آتش است.
آه ميزبان يكسره‌ي آبها ...!
ديگر مجال اين رجعت نيست،
جان تو
جان اين رَمه‌ي غريب!


مسيح

۲۹ بازديد
 

من
سايه‌نشين تكلم عشقم،
گيسوي بريده
بر اين بيم بي‌خسوف
تا كي؟
در لهجه‌ي ملال
من آن سرخوشِ بي‌پرسشم
كه بغض جهان
در گلوي بريده‌اش
گره مي‌خورد.


در اين نشيب شبانه
تنها تنفس يكي فانوس آسمان است
كه مسيح مرا
از مويه بر آدمي باز خواهد داشت.


مسيح سايه‌نشين تكلم عشق!