من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اينجا فرشته ها يه حسي دارند

۲۹ بازديد

 

يه آشنا با لهجه مليحش
منو صدا مي زنه تا ضريحش

تو صحن پاك و فوج ياكريمش
هزار هزار دل يتيم ، مقيمش

بازم داره دريا تلاطم مي شه
دلم تو سيل جمعيت گم مي شه
 
آهاي آهاي ! كبوتراي گنبد
شما بگين ، خودش منو صدا زد ؟

اينجا بوي غريبي گل مي آد
بوي رضا ، بوي توسل مي آد

اينجا فرشته ها يه حسي دارن
سر روي شونه هاي هم مي ذارن

بس كه ستاره تو حرم مي باره
آيينه هم روشني كم مي آره

من اينجا عاشقي رو ياد گرفتم
نشوني از امام جواد گرفتم


شب كه مي شه ، يه آسمون ستاره
تسبيح عاشقا مي شه دوباره

عاشقا كه ماهو طواف مي كنن
ديواي روسياه غلاف مي كنن

نسيم مهرش ، انتها نداره
كوچه بي نسيم ، صفا نداره

رو زخم عاشقاش كه دس مي كشه
دنيا تو روشني نفس مي كشه

بذار بگم راز شقايق اينه
آي آدما! دنياي عاشق اينه

اين كه شقايق ، دل پرخون داره
داغ مسافر خراسون داره ...

الهي زائر چشات شه اين دل
اگه قبول كني ، فدات شه اين دل

هركي دلش با تو باشه يه چيكه
تو آينه كاري حرم ، شريكه

مشهد تو يه آسمون حضوره
تبسم خدا تو قاب نوره

شميم توس و عطر قائناته
مشهد تو سينه كائناته

با دست خالي اومدم ، كرم كن!
دل منو كبوتر حرم كن !

خدا مي دونه برهوته شعرم
پر از خجالت سكوته شعرم ...


باز با مايي

۳۱ بازديد

 

چفيه ات رنگين آمان بود

سنگرت در آسمان بود

قلب تو از بچه هاى

آوچه باغِ آهكشان بود

باغ بودى، سبز بودى

جنگلِ انبوه بودى

رود بودى، پاك و آبى

دشت بودى، آوه بودى

عطر باران مى تراويد

از نگاهِ پر اُميدت

چون تو را بوسيده بودند

همسفرهاى شهيدت

خاطراتت هست اينجا

مثل گلهاى بهارى

باز با مايى تو، امّا

توى عكسِ يادگارى

دشت، بى تو بى پرستوست

ابر مى گويد برايت

توى گوش جبهه امّا

باز مى پيچد صدايت


حرف هاي پرستو

۲۹ بازديد

 

پرستوى قشنگى باز ديروز

براى آودآان تعريف مى آرد

ميان آوچه غوغا بود وقتى

براى اين و آن تعريف مى آرد

غروبى ساده بود و خاله خورشيد

دوباره چادرى قرمز به سر داشت

پرستوى قشنگ قصه ما

تمام آوچه ها را زير پر داشت

به قول مرتضى همسايه ما

پرستو حرفهاى تازه اى داشت

صداى بال مى آمد دوباره

محله شوِِ بى اندازه اى داشت

پرستو گاه گاهى گريه مى آرد

مى آمد اشكهايش دانه دانه

صداى گريه ها در آوچه پيچيد

صداى گريه هايى آودآانه

تمام آوچه ما بوى گل داشت

محله عطر خوبِ جبهه مى داد

درون قابِ خيسِ چشمها باز

ابوذر بود و سلمان بود و مقداد

صداى پاى يك فرمانده آمد

مناجات شهيدى را شنيديم

پرستو از بهشتِ آسمان گفت

پريديم و پريديم و پريديم

به ياد روزهاى جنگ بوديم

به ياد حاج عمران، فاو، فكّه

دوباره آسمان چشمهامان

به ياد لاله ها مى آرد چِكّه

به ياد بچه هاى آوچه نور

آه تا آبادى باران پريدند

از اين دنياى بى دريا گذشتند

به اقيانوس آزادى رسيدند


باباي خوبم

۳۱ بازديد

 

اين روزها باران آه مى آيد

حال تو را مى پرسم از او باز

تو در دلم پايان نمى گيرى

پايان تو يعنى همان آغاز

من با مرور روزهاى تو

بوى بهار و عيد مى گيرم

بوى شكفتن، دوستى، لبخند

عطر گلِ خورشيد مى گيرم

من از تو دارم شادى و غم را

من از تو دارم اين پريدن را

روى آوير تشنه شعرم

نقاشى باران آشيدن را

امروز ديگر نيستى امّا

با ياد تو چون ابر، مى بارم

اى فصلِ خوبِ آشتى و نور

باباى خوبم، دوستت دارم...


كوچه فرشته ها

۲۹ بازديد

 

وقتى آه موشك آمد

يك يا آريم اُفتاد

يك يا آريمِ زيبا

از روى سيم اُفتاد

يك مادرِ بسيجى

در خون و شيشه غلتيد

انگار خون سُرخش

توى حياط پاشيد

آن روز، آوچه ما

يك باغ شاپرك داشت

مردى ميان آوچه

عطر بنفشه مى آاشت

وقتى آه موشك آمد

ديدم عروسكى مُرد

ديدم عروسكى در

آغوشِ آودآى مُرد

بچه آبوتر از ترس

در پشت بام، غش آرد

مادر دوباره با بال

گريان، نوازشش آرد

وقتى آه موشك آمد

گلهاى لاله وا شد

از آن به بعد، آوچه

مال فرشته ها شد


خاطرات بهاري ( دوستان شهيدم كجاييد )

۳۰ بازديد

 

گاه مى آمد از سَمت آوچه

با آتابى آه زير بغل داشت

او آه يك خانه از مهربانى

در دل پاك اهل مَحل داشت

راستى از همان روز اول

دوست من پريدن بلد بود

مثل يك شعر، خوب و صميمى

مثل يك قصه مستند بود

درس او بود يك چيز ديگر

غير جبر و علوم و رياضى

بر لبش بود فعل شكفتن

حال او بود بهتر ز ماضى

خوب فهميده بودند مردم

او در آيينه ها خانه اى داشت

دفترى از الفباى پرواز

در دل تنگِ پروانه اى داشت

گرچه در آوچه مان نيست ديگر

سايه اش در دلِ آوچه جارى است

در زمستانِ سوزانِ هر سال

آوچه با خاطراتش بهارى است

عكس او را آه مى بينم انگار

مى آشم سخت از خود خجالت

اى پرنده، پرنده، پرنده

آاشكى مال من بود بالت

باز پايان شعر من آمد

آى غمها! چه بى انتهاييد

خسته ام ديگر از اين جدايى

دوستانِ شهيدم، آجاييد...؟!


كي مي آيي ؟ ( به ياد احمد متوسليان و همه مفقودالاثرها )

۳۱ بازديد

 

پدر همسنگرت بوده، دلاور

اگر آه خوب يادت مانده باشد

آتاب خاطراتت را شب و روز

هزاران بار شايد خوانده باشد

هميشه روبرويت مى نشيند

سرود فتح مى خواند برايت

دوباره غنچه غنچه بوسه هايش

شكوفا مى شود بر گونه هايت

مى آيد باز عطر چفيه تو

و نامت مى چكد از خود نويسش

دل من مى دود با آودك اشك

به دشت گونه هاى نرم و خسيسش

پدر از بس آه از تو ياد آرده

دل من هم به سويت مى آشد پر

تو باران بهارى، من زمينم

تو باغِ آسمانى، من آبوتر

پدر گفته آه تو حالا اسيرى

پرنده! سوى لانه آى ميايى؟

آقا احمد! بيايى يا نيايى

برايت در دل من هست جايى


آمنه

۳۲ بازديد

 

آمنه در آلاس بهار است

آمنه همكلاسِ نسيم است

مشق پرواز را دوست دارد

چون آه همسايه يا آريم است

باز هم مشق هاى شبش را

توى تقويم بابا نوشته

مطمئنم آه درباره او

باز اين هفته انشاء نوشته

مى نشيند لبِ حوضِ سنگى

مى چكد اشك او دانه دانه

با همان چند تا بچه ماهى

درد دل مى آند آودآانه

باز ديروز با گريه مى گفت :

آى... باباى من را نديديد؟ »

گفته بودم آه مادر مريض است

راستى حال او را نپرسيد؟

مى شناسيد باباى من را؟

او آه يك باره از پيش ما رفت

او آه با ساآى از عطر و لبخند

« صبح زودى از اين روستا رفت

دختر آنجكاوى است، امّا

لهجه بچه ماهى بلد نيست

دوست دارد بداند آه غصه

در لغت نامه ماهيان چيست؟

نمره بيست دينى اش را

باز ديشب به بابا نشان داد

خانه از بوى گيلاس پر شد

تا آه بابا لبش را تكان داد

آمنه دانش آموز خوبى است

در دلش نوبهارِ اميد است

روى جلد آتابش نوشته :

آمنه دختر يك شهيد است...


نقاشي جنگ

۳۱ بازديد

 

من توى اتاِ آوچك خود

يك جبهه خوب جَنگ دارم

اما عوضِ گلوله و تانك

يك جعبه مداد رَنگ دارم

در قلبِ سفيد دفترِ خود

نقاشى جنگ مى آشم من

در باغچه بزرگ سنگر

گلهاى قشنگ مى آشم من

در جبهه آوچكِ اتاقم

خمپاره و موشكى ندارم

چون خوبم و مهربانم و جنگ

با هيچ عروسكى ندارم

در جبهه من، به قول مامان

هر روز بهار سبز و عيد است

بر تاقچه قشنگِ خانه

عكس دو آبوترِ شهيد است

يك روز تمام شهر ديدند

پرواز دو تا آبوترم را

مردم همه خوب مى شناسند

لبخند دو تا برادرم را...


بوسه باران ( باباي شهيد )

۳۲ بازديد

 

مثل گل، مثل بهار

باز بويت مى آنم

لابه لاى عكسها

جستجويت مى آنم

باز هم صدها سؤال

مى آنم از مادرم

شاد مى خندد به من

عكسِ بالاى سرم

مادرم! بابا آجاست؟ »

«؟... آى به ما سر مى زند

ناگهان انگشت تو

نرم بر دَر مى زند

گوش ها پر مى شود

باز هم از صحبتت

بوسه باران مى شود

آسمانِ صورتت

لاى در وا مى شود

خانه زيبا مى شود

دَفترم با دست تو

باز امضاء مى شود

اين صداى خواهر است :

آه، اى بابا نرو! »

امشبى پيشم بمان

«!... امشبى دريا نرو

خانه ديشب شد بهار

شد پر از عطر اميد

بر سرم جا مانده است

دستِ باباى شهيد...