حرف هاي پرستو

مشاور شركت بيمه پارسيان

حرف هاي پرستو

۳۰ بازديد

 

پرستوى قشنگى باز ديروز

براى آودآان تعريف مى آرد

ميان آوچه غوغا بود وقتى

براى اين و آن تعريف مى آرد

غروبى ساده بود و خاله خورشيد

دوباره چادرى قرمز به سر داشت

پرستوى قشنگ قصه ما

تمام آوچه ها را زير پر داشت

به قول مرتضى همسايه ما

پرستو حرفهاى تازه اى داشت

صداى بال مى آمد دوباره

محله شوِِ بى اندازه اى داشت

پرستو گاه گاهى گريه مى آرد

مى آمد اشكهايش دانه دانه

صداى گريه ها در آوچه پيچيد

صداى گريه هايى آودآانه

تمام آوچه ما بوى گل داشت

محله عطر خوبِ جبهه مى داد

درون قابِ خيسِ چشمها باز

ابوذر بود و سلمان بود و مقداد

صداى پاى يك فرمانده آمد

مناجات شهيدى را شنيديم

پرستو از بهشتِ آسمان گفت

پريديم و پريديم و پريديم

به ياد روزهاى جنگ بوديم

به ياد حاج عمران، فاو، فكّه

دوباره آسمان چشمهامان

به ياد لاله ها مى آرد چِكّه

به ياد بچه هاى آوچه نور

آه تا آبادى باران پريدند

از اين دنياى بى دريا گذشتند

به اقيانوس آزادى رسيدند


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد