من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شبنم

۳۰ بازديد

 

شب از آغوش گل بالين و بستر مي كند شبنم

سحرگاهان سفر با ديده ي تر مي كند شبنم

 

نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را

به سوي آسمان پرواز بي پر مي كند شبنم

 

اگر چون قطره اشكي شب ز چشم آسمان افتد

سحر از چشمه ي خورشيد سر بر مي كند شبنم

 

مرا از اين دل ناكام  شرم آيد چو مي بينم

شبي تا صبح در آغوش گل سر مي كند شبنم

 

جدايي سخت باشد آشنايان را ز يكديگر

وداع بوستان با  ديده ي تر مي كند شبنم

 

نمي كاهد اگر از عمر عاشق وصل گلرويان

چرا از خنده ي گل عمر كمتر مي كند شبنم؟  


هفتاد و هفت

۳۱ بازديد

 

از عمر پوچ بي ثمر من

هفتاد و هفت سال گذشته

 

نه طي شده تمام به شادي

نه جمله در ملال گذشته

 

گاهي سكوتبار تر از مرگ

گاهي به قيل و قال گذشته

 

گاهي چو تار تا كه شوم ساز

با رنج گوشمال گذشته

 

از بس كه تند مي گذرد عمر

چون صرصر از شمال گذشته

 

لرزم به جان كه محنت پيري

از حد اعتدال گذشته

 

روز بد فراق رسيده

شام خوش وصال گذشته

 

افتادنم چو طاق شكسته

از حدس و احتمال گذشته

 

هر آرزوي خام كه دل داشت

چون خواب و چون خيال گذشته

 

مي دانم اين قدر ز جواني

كز پيشم آن غزال گذشته

 

زنداني وجودم و عمرم

در اين سياهچال گذشته

 

افتاده در طلسم سكوتم

خاموشي ام ز لال گذشته

 

فالي زدم ز حافظ و ديدم

كارم دگر ز فال گذشته

 

بدرود اي بلندي پرواز 

تير قضا ز بال گذشته

 

اي عشق آمدي به سراغم

وقتي كه شور و حال گذشته

 

عمري در آرزوي تو بودم

دير آمدي مجال گذشته

 

خشكيده است جوي وجودم

وان جاري زلال گذشته

 

بشكن مرا چو كوزه ي كهنه

دوران اين سفال گذشته


هنوز از بوي گيسويي پريشان مي توانم شد

۳۰ بازديد

 

هنوز از بوي گيسويي پريشان مي توانم شد

به روي خوب چون آيينه حيران مي توانم شد

 

ز پيري گرچه خاكستر نشسته بر سر و رويم

چو اخگر شسته رو از باد دامان مي توانم شد

 

پس از عمري زند گر خنده اي آن گل به روي من

به چندين رنگ چون بلبل غزل خوان مي توانم شد

 

به جرم ناتواني كاش از چشمم نيندازد

كه بر گردش توانم گشت و قربان مي توانم شد

 

به هيچم گر كه مي داني گران اي عشق مهلت ده

ز قحط مشتري زين بيش ارزان مي توانم شد

 

جهان گر از بخيلي برنچيند زود خوانش را

دو روزي بر سر اين سفره مهمان مي توانم شد

 

مرا كفر سر زلفت ز ايمان باز مي دارد 

اگر جستم ز دام او مسلمان مي توانم شد

 

ميان شادي و غم با خيالت عالمي دارم

ز برق خنده ات چون ابر گريان مي توانم شد

 

ز هجرت خشك تر از شاخه در فصل زمستانم

رسي گر چون بهار از ره گل افشان مي توانم شد

 

به بازي بازي از ميدان هستي مي روم بيرون

مشو غافل كه زود از ديده پنهان مي توانم شد


رخ تو پيش نظر داشتيم و دم نزديم

۳۱ بازديد

 

رخ تو پيش نظر داشتيم و دم نزديم

صفاي خاطر آيينه را به هم نزديم

 

به دوش بي خودي از كوچه ات گذر كرديم

به پاي خويش درين بوستان قدم نزديم

 

درين بساط گرت نقش خوش نشست بخند

كه ما ز طالع بد غير نقش كم نزديم

 

كدام روز درين شعله زار همچو شرار

ز بي وجودي خود خنده بر عدم نزديم

 

به اعتقاد چو از بت پرست كم بوديم

چه جاي سنگ كه گل نيز بر صنم نزديم

 

بيان شوق اگر از قلم نمي آمد

به دست آه چرا نامه اي رقم نزديم

 

قلم ز شكوه طرازي به شكر گردانديم

به لوح خاطر احباب نقش غم نزديم

 

اگرچه دخل كم ما وفا نكرد به خرج

زديم مهر به لب دم ز بيش و كم نزديم


ز عجز تكيه به ديوار آه خود كرديم

۳۲ بازديد

 

ز عجز تكيه به ديوار آه خود كرديم

شكسته حالي خود را پناه خود كرديم

 

به روي هرچه گشوديم چشم غير از دوست

به جان او كه ستم بر نگاه خود كرديم

 

ز نور عاريت ماه چشم پوشيديم

نگاهباني شام سياه خود كرديم

 

ز دوستان موافق سفر شود كوتاه

رفيق راه دل سر به راه خود كرديم

 

دوباره بر سر پيمان شديم اي ساقي

تو را به توبه شكستن گواه خود كرديم

 

اگر به خاك فشانديم خون مينا را

دو چشم مست تو را عذرخواه خود كرديم

 

ز صبح پرده در افتاد بخيه بر رخ كار

نهان به پرده ي شب گر گناه خود كرديم

 

ز كار عشق مكش دست و پند گير از ما

كه عمر در سر اين اشتباه خود كرديم


يك رباعي محلي

۲۹ بازديد

 

دندو مرواريك لو تو قنده
ورگو با مو قمت بوست چنده 

همچي كه مري نفست مو بند مره
انگار نفستم به نفستت بنده


دامن ز تماشاي جهان چيده گذشتيم

۳۷ بازديد

 

دامن ز تماشاي جهان چيده گذشتيم

چون باد ازين باغ خزان ديده گذشتيم

 

رفتيم به گل چيدن و از ناله ي بلبل

از خير گل چيده و ناچيده گذشتيم

 

گامي ننهاديم كه عيبي نگرفتند

از همرهي مردم سنجيده گذشتيم

 

بس پند كه ناصح ز ره لطف به ما داد

ما گوش گران كرده و نشنيده گذشتيم

 

ما غنچه ي بي طالع ايام خزانيم

از شاخه دميديم و نخنديده گذشتيم 

 

از طعنه ي بي حاصلي از بس كه خميديم

چون بيد سرافكنده و رنجيده گذشتيم

 

معلوم نشد هيچ ازين هستي موهوم

بي خواست رسيديم و نفهميده گذشتيم

 

از فكر به مضمون قضا ره نتوان برد

ما از سر اين معني پيچيده گذشتيم

 

از هيچكسي در دل كس جاي نكرديم

در ياد نمانديم چو از ديده گذشتيم


موجم برد به هرسو با دست و پاي بسته

۲۹ بازديد

 

موجم برد به هرسو  با دست و پاي بسته

بازيچه ي محيطم  چون كشتي شكسته

 

در انتظار باران  در خشكسال ماندم

لرزان چو خوشه ي سبز  بر دانه هاي بسته

 

از فيض بي وجودي  در دستگاه گردون

ايمن ز گوشمالم  چون رشته ي گسسته

 

شكرانه ي وصالت  گر مي پذيري از ما

داريم نيمه جاني  از چنگ هجر رسته

 

تا شوق وصل دارم  آبي بر آتشم زن

دامن زدن چه حاصل  بر شعله ي نشسته

 

نتوان به عمرها رفت  اي كعبه ي حقيقت

راهي كه مي گذاري  در پيش پاي خسته

 

خود را رسانده گيرد  آهم به گوش تاثير 

بينند خواب پرواز  مرغان پرشكسته  


نازك دل آفريدند مانند لاله ما را

۳۲ بازديد

 

نازك دل آفريدند  مانند لاله ما را

وانگه به هم شكستند  با سنگ ژاله ما را

 

روزي كه دست ايجاد  مي ريخت رنگ قسمت

بر خون نوشته شد رزق  مانند لاله ما را

 

كي سرمه سايي شب  آواز را كند پست

شبها نمي توان ديد  بي آه و ناله ما را 

 

در دفتر شب و روز  بسيار سير كرديم

افزود بي سوادي  از اين رساله ما را

 

ما را شكفته مي داشت  چون لاله شبنم مي

چشم حسود نگذاشت  نم در پياله ما را

 

اي ماه آسماني  بود و نبود ما چيست

بر گرد سر بگردان  مانند هاله ما را

 

جانا براي بوسي  دلخون تر از حناييم

بر دست و پا توان داد  باري حواله ما را 

 

با آنكه از جواني  پير و شكسته بوديم

صد سال پيرتر كرد  اين چند ساله ما را


رنگ ز رخ پريده ي ما را كسي نديد

۲۹ بازديد

 

رنگ ز رخ پريده ي ما را كسي نديد

اين مرغ پركشيده ي ما را كسي نديد

 

چون دود در سياهي شب گم شد از نظر

خواب ز سرپريده ي ما را كسي نديد

 

بسيار صيد جسته كه آمد به جاي خويش

اما دل رميده ي ما را كسي نديد

 

پنهان ز چشم غير به كنجي گريستيم

اشك به رخ دويده ي ما را كسي نديد

 

اغيار محو چاك گريبان او شدند

پيراهن دريده ي ما را كسي نديد

 

خاري كه رفته بود به پا زود چاره شد

خار به دل خليده ي ما را كسي نديد

 

گلچين رسيد و دست به يغما گشود و رفت

گل هاي تازه چيده ي ما را كسي نديد

 

مانند نخل موم كه بندد ثمر به خود

يك ميوه ي رسيده ي ما را كسي نديد

 

دامان تر به اشك ريا پاك شسته شد

كالاي آبديده ي ما را كسي نديد

 

ديوان عمر را دو سه روزي ورق زديم

ابيات برگزيده ي ما را كسي نديد