دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۳ ۳۰ بازديد
موجم برد به هرسو با دست و پاي بسته
بازيچه ي محيطم چون كشتي شكسته
در انتظار باران در خشكسال ماندم
لرزان چو خوشه ي سبز بر دانه هاي بسته
از فيض بي وجودي در دستگاه گردون
ايمن ز گوشمالم چون رشته ي گسسته
شكرانه ي وصالت گر مي پذيري از ما
داريم نيمه جاني از چنگ هجر رسته
تا شوق وصل دارم آبي بر آتشم زن
دامن زدن چه حاصل بر شعله ي نشسته
نتوان به عمرها رفت اي كعبه ي حقيقت
راهي كه مي گذاري در پيش پاي خسته
خود را رسانده گيرد آهم به گوش تاثير
بينند خواب پرواز مرغان پرشكسته