دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۳ ۳۲ بازديد
رخ تو پيش نظر داشتيم و دم نزديم
صفاي خاطر آيينه را به هم نزديم
به دوش بي خودي از كوچه ات گذر كرديم
به پاي خويش درين بوستان قدم نزديم
درين بساط گرت نقش خوش نشست بخند
كه ما ز طالع بد غير نقش كم نزديم
كدام روز درين شعله زار همچو شرار
ز بي وجودي خود خنده بر عدم نزديم
به اعتقاد چو از بت پرست كم بوديم
چه جاي سنگ كه گل نيز بر صنم نزديم
بيان شوق اگر از قلم نمي آمد
به دست آه چرا نامه اي رقم نزديم
قلم ز شكوه طرازي به شكر گردانديم
به لوح خاطر احباب نقش غم نزديم
اگرچه دخل كم ما وفا نكرد به خرج
زديم مهر به لب دم ز بيش و كم نزديم