من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل

۲۹ بازديد

 

پيچايي گيسوي شكن در شكن است اين
يا مطلع پيچيده ي شب هاي من است اين

زير قدم رهگذران له نشود ...آي
دل نيست كه آلاله ي خونين كفن است اين

نم نم بچشان بوسه ي خود را به لبانم
گيرايي بي حد شراب كهن است اين

بگذار در آغوش تو آرام بگيرم
دلچسب ترين شيوه ي جان باختن است اين

يك لحظه از آن فاصله بنشين به تماشا
دل نه به خدا خانه ي ويران من است اين

ارزان مفروشيد رفيقان سر ما را
زنهار! مگر يوسف بي پيرهن است اين

سم كوفته پاييز بر اين دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است اين چمن است اين

اين قدر بر اين پيكر تفتيده متازيد
سوگند كه ايران من است اين وطن است اين


سه رباعي (خوانده شده در حضور محمد خاتمي )

۳۰ بازديد

 

حالي به من خراب بد مست بده

اعلاميه اي به شرح پيوست بده

خواهي كه به شهر شهره گردي يك بار

با دختركان اجنبي دست بده !

 

خارج رفتي نمادي از ايران باش

از ماگفتن عبوس نه خندان باش

با دختركان اجنبي دست بده

هر روز ستون ثابت كيهان باش !

 

يك روز اگر زمملكت دور شوي

آيي به بلاد كفر و مجبور شوي

با دختركان اجنبي دست نده

تا بار دگر رييس جمهور شوي !


غزل

۲۹ بازديد

 

بر ما چه رفته است كه دل مرده ايم ما
دل را به ميهماني غم برده ايم ما

گل ها ي زرد دسته به دسته شكفته اند
بر ما چه رفته است كه پژمرده ايم ما

سبزيم اگرچه مثل سپيدارهاي پير
سهم كلاغ هاي سيه چرده ايم ما

شايد به قول شاعر لبخندهاي تلخ
يك مشت خاطرات ترك خورده ايم ما

باور كنيد هيچ دلي را در اين جهان
نشكسته ايم ما و نيازرده ايم ما

گفتي پناه مي بر ي از بي كسي به چاه
اي بغض ناصبور مگر مرده ايم ما ؟


اي قاصدكان خوش خبر

۲۹ بازديد

 

اي قاصدكان خوش خبر چندي است
گرد در و بام من نمي گرديد
از قاصد روزهاي باراني
رفتيد ولي خبر نياورديد

اي قاصدكان خوش خبر اينجا
كار من دل گرفته بي صبري است
اين خانه شبيه خانه ي نيما
از هر طرفي كه مي روي ابري است

در شعر اگر من و رفيقانم
از حافظ و از فروغ مي گوييم
اما به هواي سكه اي زرين
پشت سر هم دروغ مي گوييم

امروز اگر من و رفيقانم
تيغ آخته ايم بر گلوي هم
ديروز پر از بگو مگو بوديم
"ما چون دو دريچه روبروي  هم" (مهدي اخوان ثالث)

بي شاعر روزهاي باراني
"هر لحظه غمي و هر غمي دردي " (مجيد زهتاب)
خنجر همه در كف رفيقان است
اي واي چه روزگار نامردي

سنگيم ميان شهر سنگستان
شعر از غم ما مگر فروكاهد
شاعر! غزلي ترانه اي بيتي ...
اين شهر هواي تازه مي خواهد

با وعده به هيچ مي فروشندت
اي واي چه روزگار ارزاني
آي اي اخوان كه خفته اي در طوس
بر خيز كه سركني زمستاني

چندي است به لاك غم فرو رفته است
اين شهر فسونگر برادر كش
از سكه فتاده غيرت و مردي
ما شاعركان به سكه اي دلخوش

اي قاصدكان خوش خبر چندي است
اين خانه ي دل گرفته كم نور است
آشفتگي ترانه هاي من
از دوري قيصر امين پور است


جشن هزاردانگي

۳۰ بازديد

 

بهار بود و دلم فصل بي ترانگي اش

و درد در تن من گرم موريانگي اش

 

كسي نبود كسي لايق غم دل من

كسي كه دل بسپارم به بيكرانگي اش

 

در انتظار قدومش انار ديده ي من

رسيده است به جشن هزاردانگي اش

 

مرا به خلوت صندوقخانه اش ببريد

رسيده است گمانم شراب خانگي اش

 

شبيه رد قدم هاي موج بر ساحل

به جاي مانده بر اين شانه ها زنانگي اش

 

نه من نه او نه شما ..شاعر اين زمانه كسي است

كه تكه پاره شود بغض هاي خانگي اش


دوتا ماهي

۲۹ بازديد

 

روي شناي لب ساحل

افتاده بودن دوتا ماهي

بالا و پايين مي پريدن

مثل دوتا كفتر چاهي

 

پولكاشون پرپر و خوني

عين دوتا غنچه ي صد برگ

يك دونفس زندگي تلخ

يك دوقدم فاصله تا مرگ

 

يك باره يك موج پريشون

مشتي صدف ريخت روي شن ها

زندگي پاشيد روي ساحل

ماهيا رو برد توي دريا

 

ماهياي مرده تو دريا

زنده شدن عين دو كفتر

اون يكيشون رفت از اون سو

اين يكيشون اومد از اين ور

 

اون دوتا ماهي يكيشون تو

اون دوتا ماهي يكيشون من

زندگي مون عين جدايي

مردنمون عين رسيدن


سياه و سفيد

۲۹ بازديد

 

بيست و يك سال مثل برق گذشت

بيست و يك سال از نيامدنت

كوچه مشتاق گام هايت ماند

خانه چشم انتظار در زدنت

 

مثل اين كه همين پريشب بود

آمدي با پسر عموهايت

خنده هايت درست يادم هست

بس كه آشفته بود موهايت

 

رو به من رو به دوربين با شوق

ايستاديد سر به زير و نجيب

آخرين عكس يادگاري تان

بين اين قاب ها چقدر غريب ....

 

هيچ عكاس عاقلي جز من

دل به اين عكس ها نمي بندد

تازه آن هم به عكس ساده ي تو

كه سياه و سفيد مي خندد

 

دورتا دور اين مغازه پُراست

از هزاران هزار عكس جديد

تو كجايي كجا نمي دانم

آه اي خنده ي سياه و سفيد

 

تو از اين قاب ها رها شده اي

دوستانت اسيرتر شده اند

تو جوان مانده اي رفيقانت

بيست و يك سال پيرتر شده اند

 

صبح شنبه چه صبح تلخي بود

از خودم پاك نااميد شدم

قاب عكس تو بر زمين افتاد

به همين سادگي شهيد شدم


يوسف پيامبر

۳۰ بازديد

 

كلاف هايت را نگهدار

                          مادربزرگ !

مواظب دست هايت باش

                         دخترم !

تو هم آن تلويزيون را خاموش كن

                          زن !

يوسف هم يوسف هاي قديم !


سلام بر حسين (ع)

۲۹ بازديد

 

باز اين چه شورش است مگر محشر آمده

خورشيد سر برهنه به صحرا در آمده

 

 آتش به كام و زلف پريشان و سرخ روي

اين آفتاب از افقي ديگر آمده

 

چون روز روشن است كه قصدش مصاف نيست

اين شاه كم سپاه كه بي لشكر آمده

 

ياران نظر كنيد به پهلو گرفتنش

اين كشتي نجات كه بي لنگر آمده

 

 "شاعر شكست خورده ي توفان واژه هاست " (اين مصرع از سيد حميدرضا برقعي است)

يا اين غزل بهانه ي چشم تر آمده ؟

 

 بانگ فياسيوف خذيني است بر لبش

خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

 

 آورده با خودش همه از كوچك و بزرگ

اصغر بغل گرفته و با اكبر آمده

 

 اي تشنگان سوخته لب تشنگي بس است

سر بركنيد ساقي آب آور آمده

 

اين ساقي علم به كف بي بديل كيست ؟

عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

 

 اين ساقي رشيد كه در بزم مي كشان

بي دست و بي پياله و بي ساغر آمده

 

 آتش به خيمه هاي دل عاشقان زده

اين آتشي كه رفته و خاكستر آمده

 

 آبي نمانده روزه بگيريد نخل ها

نخل اميد رفته ولي بي سر آمده

 

جاي شريف بوسه ي پيغمبر خداست

اين نيزه اي كه از همه بالاتر آمده

 

 آن سر كه تا هميشه سر از آفتاب بود

امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

 

 اي دست پر سخاوت روشن گشوده شو

در يوزه اي به نيت انگشتر آمده

 

 بوي بهشت دارد و همواره زنده است

اين باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

 

 بگذار تا دمي به جمالت نظر كنم

هفتاد و دومين گل از خون بر آمده

 

 لب واكن از هم اي تن بي سر حسين من !

حرفي به لب بيار ببين خواهر آمده


غم هاي كوچك

۳۱ بازديد

 

هر روز با انبوهي از غم هاي كوچك

گم مي شوم در بين آدم هاي كوچك

 

سرمايه ي احساس من مشتي دوبيتي است

عمري است مي بالم به اين غم هاي كوچك

 

گلبرگ ها هم پاكي ام را مي شناسند

مثل تمام قطره شبنم هاي كوچك

 

با آن كه بيهوده است اما مي سپارم

زخم بزرگم را به مرهم هاي كوچك

 

پيچيده بوي محتشم مثل نسيمي

در سينه ها مان اين محرم هاي كوچك

 

غم هايمان اندازه ي صحرا بزرگند

ما را نمي فهمند ادم هاي كوچك !