من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ظهر ما هر روز عاشورايي است

۳۰ بازديد

 

بغض وقتي در سكوت من شكست
شعر آمد روبروي من نشست

گفت از احساس بي رنگت بگو
(هر چه مي خواهد دل تنگت بگو)

از نگاهم اشك جاري كرد و بعد...
در وجودم بيقراري كرد و بعد

دفتري خالي به رويم باز كرد
تا سرودن از تو را آغاز كرد:

...اي تو از آيينه ها آيينه تر
اي براي من هميشه بال وپر

اي تمام شعرها مديون تو
عشق در گلبول هاي خون تو

جنس چشمان تو از رنگين كمان
بهتر از خورشيد توي آسمان

گرمتر از شعله هاي آتشين
حول چشمان تو مي گردد زمين

بغض جاري در دل اي كاش ها
خلسه ي جادويي نقاش ها

چشمك دريايي فانوس ها
شاه مرواريد اقيانوس ها

...مادرت از نسل عشق و ياس بود
محرم تنهايي ات عباس بود

خون كه در رگهاي تو جريان گرفت
عشق پيدا شد و از تو جان گرفت

عشق يعني هر چه دارم مال توست
من همه دار و ندارم مال توست

جاي تو در كهكشان قلبم است
دوستت دارم براي تو كم است

... جاي عكست يك كبوتر مي كشم
يك كبوتر آه! بي سر مي كشم

يك كبوتر زخمي تير و كمان
خسته و خونين وپر پر مي كشم

مادر من آش نذري مي دهد
جرعه اي از آب را سر مي كشم

جرعه اي از آب باياد حسين
آب را دور از كبوتر مي كشم

بغض در من بيقراري مي كند
بغض از من اشك جاري مي كند

چند جرعه آب مانده تا حسين
آب يعني ذكر: يا مولا حسين

لحظه لحظه روي لب ها ذكر توست
آب آري تا ابد در فكر توست

هيچ كس بي ياد تو لب تر نكرد
قرن ها داغ تو را كمتر نكرد

... با عطش لب هاي تو سيراب شد
آب آن روز از خجالت آب شد

كربلا بي تو پراز تنهايي است
ظهر ما هر روز عاشورايي است


غزلخاتون

۲۷ بازديد

 

دلخوشي هاي كوچكي دارم مثل رنگين كمان غزلخاتون
و دو تا مرغ عشق ، گير زمين عاشق آسمان غزلخاتون

يك اتاق و چهار تا ديوار و دو تا چشم ،چشم خرمايي
كه در اين عكس شعله مي پاشد از دو آتشفشان غزلخاتون

دفتري هم هميشه سرشار از شعرهايي كه شعر شايد نيست
دلنويسي كه شرح يك زخم است از زمين و زمان غزلخاتون

و تويي كه مرا نمي بيني ، دل من مثل چشم تو تنگ است
آن يكي خيس و اين يكي خوني ، چه شده بينمان غزلخاتون؟!

آه ! پينوكيوي قصه تو گرچه آدم نمي شود اما
تو به او فرصتي دوباره بده پري مهربان غزلخاتون

...گاهگاهي دلت كه مي گيرد مي تواني به من سري بزني
من هميشه نشاني ام اين است: شاعري بي نشان ، غزلخاتون


قبل از اين ها براي باريدن در دل من هواي خوبي بود

۳۰ بازديد

 

قبـل از ايــن هـا بــــراي باريــدن در دل مــن هــــواي خــوبي بود
بـغـض هـاي بهــانـه بـــودند و گــريـه هـــم آشنــاي خــوبي بود

تــو كــه بـودي ستاره ها هر شب توي چشم تو مي درخشيـدند
آسمــانـت مــرا بغــل مـي كـــرد ... و خدا هـم خداي خـوبي بود

دست هامان به هم گره مي خورد ، شعـرهايت مرا تكان مي داد
و بـــراي حفـاظت از شعــرت سينـه ي من چـه جـاي خــوبي بود

عطــر گــل هاي چـــادرت هر روز در نفس هاي كــوچه مي پيچيد
روز هايي كه با تـــو سر مي شد خوب من ! روز هاي خــوبي بود

ناگـهـــان قلبــم از تپـــش افتـــاد يك فـــرشتـــه گــرفت دستم را
دست هــايي مـــرا ربــود از تـو ، مـــرگ ... آدم ربـاي خــوبي بود

گيـــج و مبهـــوت رفتنـم بــودي با همـــــان چشــم هاي خرمايي
چشم خيس ات سياه پوشم شد ، چه عزايي ، عزاي خـوبي بود

... تــازه آبــاد رشت غـــوغـايي است ، بــاز بـــوي گلاب مــي آيد
دختــــري كـه مـدام مـي گــــويد : پســـر بـــا وفـــاي خــوبي بود


جرم

۲۹ بازديد

 

عصري كه در آن شكستن غم جرم است
پرواز دو مرغ عشق با هم جرم است

دستور بلا منازع انجمن است:
ابراز علاقه ي دو آدم جرم است


داستان زيباي پروانه هاي باغ

۲۸ بازديد
  پروانه هاي باغ

پروانه هايي كه سال پيش از باغ عمه خانم، گرفته بوديم، نرسيده به تهران همه مرده بودند. هر پنج تايشان را زير سبد انداخته بوديم كه جايي نروند. جايي نرفتند. همان جا زير سبد بال بال زدند و لابد آنقدر سرهايشان به سقف سبد خورده بود كه زنده نماندند. براي امسال ديگر خيال پروانه گرفتن نداشتم. اصلاً همان پارسال كه پروانه ها را گرفتيم، ديدم كه به قشنگي كه فكر مي كردم ،نيستند.

انگار از تلويزيون قشنگ تر بودند يا شايد پروانه هاي باغ عمه خانم مثل آن هايي كه در تلويزيون مي ديدم نبودند. پروانه هاي تلويزيون از دور هم رنگ هاي جور واجور روي بال هايشان معلوم بود. ولي پروانه هاي باغ عمه خانم را در دستم هم كه مي گرفتم رنگشان بي حال بود. سكه دار نبود. رنگ بال پروانه هاي عمه خانم مثل پارچه هايي بود كه مادرم ازشان براي پدربزرگ پيژامه مي دوخت و پروانه هاي تلويزيون مثل پارچه هايي كه مادرم از بازار براي خودش مي خريد و مي برد پيش خياط خانوادگي شان. پارچه هاي سكه دار. رنگ و وارنگ. ساتن و حرير. نه مثل پارچه ي پيژامه اي پدربزرگ چيت و چلوار بي مك و موك. امسال كه مي رفتيم، مي دانستم كه هوس پروانه گرفتن ندارم. هر قدر هم بيايند و برقصند و جولان بدهند، حرصم در نمي آيد كه بپرم يكي يكي را بگيرم و زير سبد پلاستيكي كه مادرم استكان نعلبكي هاي سفر را داخل آن مي گذاشت، بيندازم. همان پارسال يادم هست نرسيده به تهران وقتي ديدم كه پروانه ها بال بال مي زنند، سبد را برداشتم و راحت پروانه ها را دستم گرفتم. همان رنگ خفيف هم از بال هايشان پريده بود مثل پارچه هاي چيت و چلوار نبودند. عينهو كرباس شده بودند. پارچه ي كرباس كه ديده ايد؟ همه يك روزي مي بينند. نگران نباشيد. اين ها را عمه خانم مي گويد. عمه خانم، عمه ي بزرگ مادرم است. از پدربزرگ هم بزرگترند. كسي نمي داند چند سالشان است. گمانم سنشان آنقدري بالاست كه وقتي تعارف مي كنند كه من ديگه آفتاب لبه بومم يا من عمر خودم رو كردم ديگه كسي نمي گويد اي بابا اين چه حرفيه؟ ان شاءالله 120 ساله باشيد. البته اي بابا و اين چه حرفيه؟ را مي گويند. 120 ساله بشيد را نمي گويند. براي همين هم فكر مي كنم 120 را كلي وقت است كه رد كرده اند.

ولي هنوز قبراق و سرحال و به هوش است. باغ عمه خانم زمستان هاي سختي دارد. با اين حال عمه خانم زمستان هم از جايش تكان نمي خورد در همان باغ مي ماند. زمستان دلش به چه خوش يا گرم مي شود خدا مي داند. عمه خانم تنها نيست، حالا چند سالي مي شود كه مرد و زن جواني كه 3 تا بچه ي قد و نيم قد دارند، هم كارهاي باغ را مي كنند هم، همدم عمه خانمند ولي تا قبل از آن عمه خانم تنها بود. اين كه اين مرد و زن آمدند، هم به اصرار پدربزرگ بود. گفتم كه زمستان هاي باغ سرد و يخ زده است و ما هيچ وقت زمستان ها به باغ نمي رويم. فقط بهار. بهارهاي باغ ديدن دارد. ميوه هاي باغ عمه خانم از همه ي باغ ها زودتر مي رسد و تا آخر فصل هر ميوه اي به درخت هايش، ميوه هست. درخت گردويي دارد كه هم سال عمه خانم است آنقدر بزرگ است و بار مي دهد كه برايش به تنهايي سند درست كرده اند.

هيچ وقت آخر تابستان يا اول پاييز باغ را نديده ام كه ببينم درخت گردو چقدر بار مي دهد ولي يادم هست سه سال پيش كه رفتيم باغ، عمه خانم به پدربزرگ سفارش كرد كاغذي بنويسند كه شد، سند درخت گردوي هم سال عمه خانم . يك دونگ هم به نام من شد. بنچاق درخت گردو را پدربزرگ، داخل صندوقچه ي آهني خودش نگه داشته و به مادرم سفارش كرده كه اگر باغ را هم روزي فروختند اين درخت گردو را نگه دارند. با خودم قرار گذاشتم كه وقتي بزرگ شدم سهم يك دونگ از درخت گردو را بفروشم. نه مي بخشم نه حتي يك دانه اش را مي گذارم كسي بخورد. همه اش را مي خواهم بكارم تا نهال گردو بشود، بعد باغ گردوي من مثل باغ عمه خانم پر از پروانه مي شود نه پروانه هايي كه بال هايشان مثل چيت و چلوار باشد همه ساتن و حرير.

منبع : سايت تبيان


ساختار رمزگونه داستان شيخ صنعان يا سمعان

۲۸ بازديد

  ساختار رمزگونه داستان شيخ صنعان

دكتر مهدي محبتي:

عطار گرانيگاه تلفيق روايت و شعر است. او 2300 قصه گفته است. هيچ شاعري نمي‌شناسيم كه اين حجم از روايت را به فرهنگ فارسي اضافه كرده باشد. همه‌ي آثار او مملو از حرف‌هاي شاعرانه است و قصه در مرز روايت و شاعرانگي بيان مي‌شود. در كمتر ادبياتي در جهان، همانند ادبيات فارسي، آميختگي شعر و روايت وجود دارد. هر چه سنت ادبي قوي‌تر و بنيان‌هاي ذهني و هنري آن مستحكم باشد، روايت و شعر بيشتر به هم آميخته مي‌شوند. ادبيات معاصر جهان توانايي چنين آفرينشي را ندارد. چون نه از روايتِ درستي برخوردار است و نه زبان آن شاعرانگي است. اما دو ساحت روايت و شعر در نزد عطار به اوج مي‌رسد و مفهوم را آن‌چنان با شاعرانگي ممزوج مي‌كند كه خواننده را به حيرت مي‌افكند. عطار در بطن روايت، زبان شاعرانه را به‌كار مي‌برد.

اكنون كه عطار چنين توانايي دارد، بايد پرسيد كه آيا او روايت‌گر است يا با زبان بازي مي‌كند؟ واقعيت اين است كه عطار و مولانا عاشق زبان هستند. اگر چه پذيرش اين سخن براي بسياري دشوار است، اما بايد گفت كه تار و پود سخن مولانا، بازي با زبان است. اما هنگامي كه اسير عادت‌هاي اجتماعي مي‌شود، زبان او از جوش و خروش مي‌افتد.

شاعرانگي در ذات خود با روايت تفاوت دارد

بايد دانست كه شاعرانگي در ذات خود با روايت تفاوت دارد. روايت، گزارش امرِ واقع است. بنابراين حاصل نوعي ديدن و استفاده از زبان است. به سخن ديگر، روايت (قصه و حكايت) آن چيزي است كه از بيرون و از راه زبان، به مخاطب منتقل مي‌شود. در حالي كه شعر، حرف دل شاعر است و اين وظيفه را ندارد كه آنچه را كه در بيرون اتفاق مي‌افتد، بيان كند. پس روايت و شعر قابل جمع نيستند. چون در روايت، اهداف از پيش تعيين شده به مخاطب داده مي‌شود. اما شعر از بيان واقع فاصله مي‌گيرد. چون سه ركنِ خيال و وزن و عاطفه، با امرِ واقع تقابل دارد. شعر، آدمي را با درون آشنا مي‌كند و مهم نيست كه اين آشنايي، مطابق با واقعيت هست يا نه.

به هر حال عطار از سه منظر مهم است: نخست آنكه در فرهنگ ما بيشترين حجم روايت را توليد كرده است؛ دوم آنكه شاعري بسيار اخلاقي و فرهيخته است و حرف بيهوده نمي‌گويد؛ سوم آنكه همه جا تكرار مي‌كند كه حرف‌هاي او تازه است. عطار با چنين پشتوانه‌اي، داستاني به نام «شيخ صنعان» را در اثر مهم خود «منطق الطير» جاي داده است كه هم ظاهر داستان و هم جنبه‌ي شاعرانگي آن مهم است. مساله مهم در «داستان شيخ صنعان» اين است كه شيخي با عظمت روحي او، در مقابل بُرقع انداختن دختر ترسا تسليم مي‌شود و آنگاه حادثه‌اي براي او رخ مي‌دهد. آيا مي‌توان گفت كه اين داستان، نوعي بيان شاعرانگي زبان عطار است؟ يا اين روايت‌هاست كه داستان را جذاب مي‌كند. حقيقت آن است كه به ظاهر اين داستان حالت پارادوكسيكال دارد و در درون خود عناصر متضاد را پرورش مي‌دهد. در حالي كه چنين نيست.

شيخ صنعان در تاريخ عرفان ايران ناشناخته است

البته داستان، از ديد روايت، مشكل دارد. معلوم نيست كه شيخ صنعان اسير ظاهر دختر شده است يا باطن او؟ در ضمن نمي‌دانيم و در خود داستان هم مشخص نيست كه دليل متحول شدن دختر ترسا چيست و چه حادثه‌اي در درون او رخ داده است؟ پس داستان از ديد منطق روايت، مشكل دارد. از همه مهم‌تر در تاريخ عرفان ما، كسي به نام شيخ صنعان شناخته شده نيست. در حالي كه نام گمنام‌ترين پيران عرفا هم در تاريخ آمده است. اين‌ها البته روايت را مخدوش مي‌كند. اما واقعيت آن است كسي كه «داستان شيخ صنعان» را مي‌خواند، به چنين موضوع‌هايي فكر نمي‌كند. پس آيا ذهن ماست كه به شاعرانگي‌ها عادت كرده و اين داستان را چنين جذاب ساخته است؟

اتفاقا خود «منطق الطير» هم از منظر ساختار داستاني، پخته و كامل نيست. از 4900 بيت آن، تقريبا 800 بيت مربوط به داستان اصلي است. مقدمه‌ي كتاب هيچ ارتباطي با خود داستان ندارد. در كنار داستان اصلي، 320 داستان كوتاه مي‌آورد و پس از هر وادي، چندين داستان مي‌آيد. چنين كاري خط اصلي داستان را منقطع مي‌كند. از همه مهم‌تر آنكه اصل ماجرا بيش از 300 بيت نيست و بيشتر بحث‌ها در گفتگوهاي طولاني اتفاق مي‌افتد. وقتي هم روايت به سمت كُنش پيش مي‌رود، تا لحظه‌اي كه مرغان به سمت سيمرغ مي‌روند، 2 هزار بيت درباره‌ي سلوك آورده شده است.

البته در اينكه «منطق الطير» بسيار زيباست، ترديدي نيست. اما از نظر روايت، ايرادهايي دارد. مثلا مي‌توان پرسيد كه اگر هدهد براي رهبري مرغان شايسته است، چرا با قرعه انتخاب مي‌شود؟ آيا سيمرغ، كه غايت سفر است، مي‌تواند‌‌ همان «سي مرغ» باشد؟ آيا سي مرغ مي‌توانند يك مرغ را همانند هم ببينند؟ از ديد روايت، چنين كاري ممكن نيست و ساختار روايي چنين موضوعي را درست نمي‌داند. مگر آنكه بگوييم تصوير سيمرغ، آينه‌اي در برابر مرغان است و هر كس مي‌تواند خود را در آن ببيند. با اين همه، در ادبيات فارسي كسي را نمي‌شناسيم كه داستاني زيبا‌تر از «منطق الطير» درباره‌ي ديدن حق گفته باشد. «داستان شيخ صنعان» آن هم بسيار زيباست. آن‌چه عطار در اين داستان درباره‌ي وحدت انسان و خدا مي‌گويد، كمتر از حرف حلاج نيست. اما عجيب است كه عطار دچار سرنوشت حلاج نمي‌شود.

دكتر مهدي محبتي داستان «شيخ صنعان» خواننده را حيران مي‌كند

در داستان «شيخ صنعان»‌گاه خواننده حيران مي‌ماند كه عطار روايت مي‌گويد يا زبان شاعرانه را به كار مي‌برد؟ به اين بيت‌ها دقت كنيد: «آخر از ناگاه پير اوستاد/ با مريدان گفت كارم اوفتاد؛ مي‌ببايد رفت سوي روم زود/ تا شود تعبير اين معلوم زود؛ چارصد مرد مريد معتبر/ پس روي كردند با او در سفر؛ مي‌شدند از كعبه تا اقصاي روم/ طوف مي‌كردند سر تا پاي روم».

تا اينجا همه روايت است. اما بيت‌هاي پس از آن ربطي به روايت ندارد و شعر محض است: «از قضا را بود عالي منظري/ بر سر منظر نشسته دختري؛ دختري ترسا و روحاني صفت/ در ره روح اللهش صد معرفت؛ بر سپهر حُسن در برج جمال/ آفتابي بود اما بي‌زوال؛ آفتاب از رشك روي او/ زرد‌تر از عاشقان در كوي او».

اكنون به اين بيت كه پس از آن آمده است، دقت كنيد: «چون صبا از زلف او مشكين شدي/ روم از آن مشكين صفت پرچين شدي». در اين بيت چندين عنصر شاعرانه را مي‌بينيم: «صبا» كه پيامبر شاعران است؛ «زلف» كه استعاره‌ي مهمي است؛ «مشكين»؛ «روم» كه مظهر سفيدي و روشني است و نيز «پُر چين» كه ايهامي به چين است. در اين‌جا شبكه‌اي از روابط معنايي را با چندين نشانه مي‌بينيم. اين‌هاست كه بيت‌ها را از روايت دور مي‌كند و شكل شاعرانگي مي‌دهد.

«داستان شيخ صنعان» از حالت تمثيل خارج مي‌شود و شيوه‌ي رمز مي‌گيرد. تمثيل و استعاره، روايت را چند معنايي مي‌كند. اما در حوزه‌ي رمز، معنا بي‌پايان است. رمز، اتصال آدمي به بي‌‌‌نهايت خويش است. پس آيا «شيخ صنعان» خود ما نيستيم؟ آيا هركسي شيخ صنعاني در درون خود ندارد كه همانند نقطه‌ي سياهي است كه بايد تبديل به نور كند؟ اين نكته‌هاست كه «داستان شيخ صنعان» را تبديل به داستاني رمزي مي‌كند.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده شعر "داستان شيخ صنعان" كليك كنيد

براي مشاهده اشعار عطار كليك كنيد


قزوه: برخوردها با شعر در جايزه كتاب سال مهربانانه‌تر شده است

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: قزوه: برخوردها با شعر در جايزه كتاب سال مهربانانه‌تر شده است

به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات فارس برگزيده شدن محمدمهدي سيار شاعر جوان كشورمان اتفاق مباركي بود و جايزه كتاب سال امسال با برگزيده شدن يك شاعر جوان رنگ و بويي ديگر داشت. اين اتفاق واكنش‌هاي متفاوتي را بين صاحب نظران و به خصوص اهل شعر و ادب در پي داشت كه ما در سلسله مطالبي به آن پرداختيم.

عليرضا قزوه شاعر كشورمان يكي ديگر از صاحب‌نظراني است كه با در اختيار قرار دادن يادداشتي اختصاصي به خبرگزاري فارس در اين زمينه به تحليل جايزه كتاب سال امسال پرداخته است. اين يادداشت به شرح زير است:

جاي خوشوقتي است كه امسال شاعري جوان و مسلمان را به عنوان شاعر برگزيده كتاب سال انتخاب كردند و جاي خوشوقتي ديگر آن كه كم كم دارند با شعر برخورد جدي مي‌كنند اما هنوز آن برخوردي كه شايسته شعر است با آن نشده است.

يك سال‌هايي بود كه عده‌اي به عنوان داور مي‌نشستند و يا از خير شعر مي‌گذشتند و يا به بهترين كتابها و شاعران به سختي عنوان تقديري كتاب سال را مي‌دادند. قيصر و احمد عزيزي و سيدحسن حسيني و حتي پيشكسوت‌هايي چون منوچهر آتشي و ... را به عنوان شاعر تقديري كتاب سال انتخاب مي‌كردند.

البته در دوره‌هايي هم اينها شاعر برگزيده شدند اما بيش از آن كه ملاك داوري‌ها و نقدهاي اصولي باشد ملاك بودجه جاري و فرهنگي معاونان فرهنگي ارشاد بوده كه مثلا امسال بودجه كم داريم يا زياد داريم و بيشترين كاسه كوزه‌ها را هم سر شعر مي‌شكستند.

با بررسي پرونده ادبي افرادي كه تاكنون انتخاب شده‌اند مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه يك حركت ذوقي و دلبخواهي از نوع حمايت‌هاي يك شبه در زمينه شعر برقرار بوده است. چه سال‌هاي فراواني كه با وجود كتابهاي خوب و شاعران درخور از هر سليقه‌اي حتي كسي برگزيده نمي‌شد.

خوشبختانه دو سال است كه برخوردها با شعر مهربانانه‌تر شده است و خدا را شكر كه جوانان صاحب استعداد را مي‌بينند. حالا چه اين جوان مهدي سيار باشد يا شاعر جوان ديگري همين خود جاي شكر دارد كه به شعر جوانها بها مي‌دهند و ديگر آن كج سليقگي‌هاي دوران‌هاي گذشته كمتر شده است.

اينها مي‌تواند براي شعر جوان ما انگيزه ايجاد كند. هرچند انتخاب كتاب شعر سال و برگزيدگان فجر - كه من هم افتخار برگزيده شدن در هر دوي اينها را داشته‌ام - تا هنوز نتوانسته است بر روند شعر معاصر تاثير عميق بگذارد و نظر طيف‌هاي فراوان شاعران را متوجه خود كند اما اگر داوري ها اصولي و علمي باشد و فضا فضاي درست نقد باشد ممكن است نتيجه‌اي بهتر بدهد.

البته از ياد نبريم كه همه اينها براي آن است كه شعر در صحنه وجود داشته باشد و به ميدان بيايد و در جامعه تاثيرگذار باشد. خوشبختانه تعداد شاعراني چون مهدي سيار كم نيستند. فاضل نظري، محمد جواد آسمان، عليرضا برقعي، علي‌محمد مودب و خيلي‌هاي ديگر كه همه لياقت دريافت اين جايزه را دارند و همه شان سرمايه‌هاي ادبي ايران زمين هستند.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


شعر رحيم فردين براي سريال «شوق پرواز»

۲۸ بازديد

خبرگزاري فارس: شعر يك ايراني خارج از كشور براي سريال «شوق پرواز» + صوت

من اگر رفتم و مسئوليتم، قبله من گشت
خوش ياد تو پيوسته مرا، وصله تن گشت

در عهد ابَر مدعيان منطق و رأي
قلبم به سخن آمد و آماج محن گشت

وين خاك چنان تشنه ابراز وَلا بود
كز خون دلي چند، گلزار زَمن گشت (زمن: روزگار)

ناخواسته در جنگ رذيلان سلح‌كش
اين سالك دلداده همي پيل‌فكن گشت

حاليا بر من آمُخته به ايثار، چه خواهش
هرجا كه مجال خدمتم بود، وطن گشت

قطره از موج خروشانم و در بستر معيار
سيرآبي غنچه‌هاي محروم، ثمن گشت

از بوم ِ نيائي هدفم، دفع بلا بود
چه كنم، بار چنين كار مرا عمرشكن گشت

من خجالت‌زده از ديده پُر اشك عزيزان
باز آمدنم به خانه در لاي كفن گشت

فرصتي باز كه سرمايه ملتم هويدا
با قيمت جان صاحب تاريخ كهن گشت

اَر پاك بوَد نيت «فردين» بماند
كان داغ به دل داشت، استاد سخن گشت

منبع : سايت فارس نيوز


غزل، شعر فارسي است - مصاحبه ي اختصاصي با مرتضي كاخي

۲۷ بازديد

  مرتضي كاخي

مرتضي كاخي پژوهشگر ادبيات فارسي و صاحب كتاب‌هاي، روشن تر از خاموشي: برگزيده شعر امروز ايران، باغ بي برگي: يادنامه مهدي اخوان ثالث، قدر مجموعه گل گزيده غزل هاي معاصر، صداي حيرت بيدار و كتاب هاي پژوهشي ديگر در زمينه شعر فارسي است. متن زيرگفتگويي است درباره غزل معاصر با مرتضي كاخي.

غزل چيست و در روزگار ما چه جايگاهي دارد؟

غزل از دير باز در ادبيات شعري ما جايگاه بسيار والايي داشته و سنت شعري كهني است كه همچنان نو و تازه مي‌نمايد. غزل كهنه و ماندگار فارسي از رودكي شروع مي‌شود و به قول شاعر. غزل رودكي وار نيكو بود. غزل شعري است كه محصول خلاقيت و نبوغ و سنت و فرهنگ ايراني است و فروكاستن آن به شعري عاشقانه، اجحاف در حق اين قالب است. غزل در دوران معاصر نشان داد كه مي‌تواند بستري براي طرح اعتراضي‌ترين شعرهاي ما باشد.

در دوران معاصر غزل چه شكلي به خود گرفت؟

همان غزل رودكي وار امروز با يك نوع نگاه تازه در اشعار شاعران امروزي ديده مي‌شود. كساني چون امير فيروز كوهي، رهي معيري، هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني، حسين منزوي، قيصر امين پور، شفيعي كدكني، اسماعيل خويي و تا حدودي اخوان ثالث كه آنها با يك ميانه روي بين مدرن و كلاسيك و با يك نگاه تازه غزل سرودند.

به عنوان داور جشنواره فجر نظرتان در مورد غزل سرايان نسل جوان چيست؟

اخيرا كه داور جشنواره فجر بودم بسياري از سروده‌هاي جوانان شاعر همين روزگار را مطالعه كردم و به نظرم رسيد سروده‌هاي امروزي اين جوانان را مي‌شود در سه دسته تقسيم بندي كرد. دسته اول كساني هستند كه تلاش مي‌كنند به همان سبك كهن غزل بگويند. اين گروه با همه تلاشي كه دارند اما مايه چنداني در كار شان نيست. چون برداشت‌هاي عميق از غزل كلاسيك ندارند و گويا مطالعاتشان در حوزه غزل كلاسيك محدود است. بيشتر غريزي و ذوقي غزل مي‌سرايند. اما دسته ديگر شاعراني هستند كه به سهراب سپهري و سنت شعري او بازگشت كرده‌اند. زباني كه از معناي حقيقي كلمات صرف نظر مي‌كند و براي كلمات به دنبال معناي مجازي مي‌‌گردد و معناي مجازي را پيشنهاد مي‌‌دهد. مثلا تركيب شعري دل خوش سيري چند. بعضي از اين تشبيهات خوب از آب در مي‌آيد و معنايي هم مي‌دهد اما خيلي از اين شاعران نتوانسته بودند آن چيزي را كه مي‌خواستند برسانند. دسته سوم هم شاعراني هستند كه شيوه حسين منزوي را دنبال مي‌كنند. اما اينها هم باز به سطح چيزي كه مي‌خواهند نرسيده‌اند. اما همين كه در اين روزگار با نگاه كلاسيك، مدرن و يا پست مدرن غزل مي‌سرايند و فهميده‌اند كه غزل شعر فارسي است بسيار جاي تقدير دارد.

به نظر شما فصل غزل سرايي به سر آمده است؟

عده‌اي مي‌گويند غزل شعر زمان ما نيست. در جواب اين دوستان بايد بگويم. اين افراد اصلا نمي‌دانند زمان ما چيست؟ اصلا زمان را درك نمي‌كنند. آيا زمان ما نون سنگك است يا نون فرانسوي وآلماني كه اتفاقا در اين شهر هم زياد است. عده‌اي بر اين گمان هستند كه پست مدرن يعني هر چيزي بعد از مدرن. خيال مي‌كنند زمان همان تقويم و ساعت است و مسائل را با هم اشتباه مي‌گيرند. الان تعداد زيادي شاعر هستند كه غزل مي‌سرايند. ممكن است از اين تعداد دو نفر غزل سراي خوب متولد شود. همان طور كه در گذشته دور هم همينطور بوده است يا در گذشته ميانه و همينطور در زمان حال هم همينگونه است. ممكن است همين تعداد دريافته باشند و يا جايي خوانده باشند كه شاعران جديد و مدرن امروز فرانسه چيزي به نام غزل مي‌‌سرايند و اسم آن را نه شعر يا پوئم يا هر چيز ديگري بلكه دقيقا غزل گذاشته‌اند و مي‌گويند شعر زمان ما غزل است.

غزل مدرن و يا پست مدرن تنها در استفاده از كلمات به روز در گفتار عمومي، با غزل كلاسيك تفاوت دارد؟

به اين سادگي نيست كه تنها كلمات را جا به جا كنيم و معناي مجازي به آنها بچسبانيم. از معناي حقيقي به معناي مجازي رفتن تنها يكي از كارهاي شاعر است و اگر كار شاعر را به اين خلاصه كنيم اشتباه بزرگي كرده‌ايم. اين نيست كه سيستم متريك كلام را از يك جايي برداريد و جاي ديگر بگذاريد. مثلا بگوييد خورشيد چقدر حلوا است. تا طلوع انگور چند فرسخ راه است. اين به قول شفيعي كدكني شعر جدولي است. زبان تقسيم مي‌شود به زبان حقيقي و زبان گفتماني چيزهايي مثل حقوق بايد كلام را به معني دقيق و حقيقي آن به كار ببرند. اما در زبان گفتماني كه به زبان شعر نزديك است تا حدودي ذوق اجازه مي‌دهد كه به سمت مجاز حركت كنيم. اما بايد دقت داشته باشيم كه يك چيز غير واقعي نگوييم. مثلا تركيب تا طلوع انگور چند فرسخ فاصله است. طلوع يك مسئله نجومي است، انگور از ميوه هاست و فاصله متر است. هر كدام هم معناي خودش را مي‌دهد. نزديك كردن اين واژگان نيز معناي مجازي مي‌دهد و مي‌شود فهميدش و لذتي هم برد. اما نزديك كردن هر كلمه‌اي به كلمه ديگر گاهي فارغ از منطق است. بعضي از شاعران جوان اين را سر مشق گرفته‌اند و كارهاي عجيبي مي‌كنند كه صورتي هم ندارد. اسمش را هم مي‌گذارند غزل پست مدرن. اين اسمش شعر جدولي است. كافي است كلمات را بريزيد توي كامپيوترتان و همه را يك جورهايي سر هم كنيد بالاخره يك چيزي از ميان اين همه در مي‌آيد. ممكن است دو تاي از آنها هم خوب باشد و معنايي هم بدهد.اما اين ذوق و قريحه شاعري را ندارد. بايد چيزي در ذهن شاعر باشد و آن را بپزد و بگويد تا به دل بنشيند. در عين حال كه نبايد زبان عاميانه باشد، زبان كهن و قديمي هم نبايد باشد.

به نظر شما آيا بايد به زبان غزل كلاسيك بر گرديم؟

من نمي‌گويم بايد به زبان حافظ بر گرديم. اگر اين كار را بكنيم هفتصد سال عقب رفته‌ايم. حافظ از زمانه خودش هفتصد سال جلوتر بود ما هم بايد جلو تر از زمان خودمان باشيم. بايد شيوه حافظ را بياموزيم و به كار ببريم اما نبايد از او تقليد كنيم. هيچ چيزي از زمانش نمي‌گذرد. در كتاب مقدس و انجيل و تورات هم آمده است كه باطل اباطيل.همه چيز باطل است و در زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست. آنچه تو در نظرت نو مي‌رسد در دهرهايي پيش از تو كهنه بوده است. بيدل مي‌گويد اي كسي كه داري دنبال نو گرايي مي‌گردي بدان كه هر نويي تو تلقي مي‌كني كهنه است. مثل لباس‌هايي كه مال پانصد سال پيش است و حالا مي‌دوزند و استفاده مي‌كنند و برايشان هم خيلي نواست و تازه. نو يعني نگاه نو داشتن به چيزي. چيزي كه مي‌ماند و استفاده مي‌شود نو است و غزل هنوز استفاده مي‌شود. هنوز غزل سروده مي‌شود پس نو است كهنه وقتي است كه ديگر غزل نباشد و گفته نشود.

منبع : سايت تبيان


زندگينامه شيما شاهسواران احمدي

۳۶ بازديد

"براي جستجو در اشعار شيما شاهسواران احمدي كليك كنيد"

شيما شاهسواران احمدي

شيما شاهسواران احمدي 24 آذر سال 1362 در استان تهران به دنيا آمد. رشته تحصيلي او مترجمي زبان انگليسي و مترجمي اسناد و مدارك حقوقي مي باشد. در حال حاضر شغل او تدريس است. احمدي در جشنواره شعر فجر سال 90 در قسمت غزل به عنوان شاعر برتر شناخته شد.

  اشعار شيما شاهسواران احمدي