ساختار رمزگونه داستان شيخ صنعان يا سمعان

۲۹ بازديد

  ساختار رمزگونه داستان شيخ صنعان

دكتر مهدي محبتي:

عطار گرانيگاه تلفيق روايت و شعر است. او 2300 قصه گفته است. هيچ شاعري نمي‌شناسيم كه اين حجم از روايت را به فرهنگ فارسي اضافه كرده باشد. همه‌ي آثار او مملو از حرف‌هاي شاعرانه است و قصه در مرز روايت و شاعرانگي بيان مي‌شود. در كمتر ادبياتي در جهان، همانند ادبيات فارسي، آميختگي شعر و روايت وجود دارد. هر چه سنت ادبي قوي‌تر و بنيان‌هاي ذهني و هنري آن مستحكم باشد، روايت و شعر بيشتر به هم آميخته مي‌شوند. ادبيات معاصر جهان توانايي چنين آفرينشي را ندارد. چون نه از روايتِ درستي برخوردار است و نه زبان آن شاعرانگي است. اما دو ساحت روايت و شعر در نزد عطار به اوج مي‌رسد و مفهوم را آن‌چنان با شاعرانگي ممزوج مي‌كند كه خواننده را به حيرت مي‌افكند. عطار در بطن روايت، زبان شاعرانه را به‌كار مي‌برد.

اكنون كه عطار چنين توانايي دارد، بايد پرسيد كه آيا او روايت‌گر است يا با زبان بازي مي‌كند؟ واقعيت اين است كه عطار و مولانا عاشق زبان هستند. اگر چه پذيرش اين سخن براي بسياري دشوار است، اما بايد گفت كه تار و پود سخن مولانا، بازي با زبان است. اما هنگامي كه اسير عادت‌هاي اجتماعي مي‌شود، زبان او از جوش و خروش مي‌افتد.

شاعرانگي در ذات خود با روايت تفاوت دارد

بايد دانست كه شاعرانگي در ذات خود با روايت تفاوت دارد. روايت، گزارش امرِ واقع است. بنابراين حاصل نوعي ديدن و استفاده از زبان است. به سخن ديگر، روايت (قصه و حكايت) آن چيزي است كه از بيرون و از راه زبان، به مخاطب منتقل مي‌شود. در حالي كه شعر، حرف دل شاعر است و اين وظيفه را ندارد كه آنچه را كه در بيرون اتفاق مي‌افتد، بيان كند. پس روايت و شعر قابل جمع نيستند. چون در روايت، اهداف از پيش تعيين شده به مخاطب داده مي‌شود. اما شعر از بيان واقع فاصله مي‌گيرد. چون سه ركنِ خيال و وزن و عاطفه، با امرِ واقع تقابل دارد. شعر، آدمي را با درون آشنا مي‌كند و مهم نيست كه اين آشنايي، مطابق با واقعيت هست يا نه.

به هر حال عطار از سه منظر مهم است: نخست آنكه در فرهنگ ما بيشترين حجم روايت را توليد كرده است؛ دوم آنكه شاعري بسيار اخلاقي و فرهيخته است و حرف بيهوده نمي‌گويد؛ سوم آنكه همه جا تكرار مي‌كند كه حرف‌هاي او تازه است. عطار با چنين پشتوانه‌اي، داستاني به نام «شيخ صنعان» را در اثر مهم خود «منطق الطير» جاي داده است كه هم ظاهر داستان و هم جنبه‌ي شاعرانگي آن مهم است. مساله مهم در «داستان شيخ صنعان» اين است كه شيخي با عظمت روحي او، در مقابل بُرقع انداختن دختر ترسا تسليم مي‌شود و آنگاه حادثه‌اي براي او رخ مي‌دهد. آيا مي‌توان گفت كه اين داستان، نوعي بيان شاعرانگي زبان عطار است؟ يا اين روايت‌هاست كه داستان را جذاب مي‌كند. حقيقت آن است كه به ظاهر اين داستان حالت پارادوكسيكال دارد و در درون خود عناصر متضاد را پرورش مي‌دهد. در حالي كه چنين نيست.

شيخ صنعان در تاريخ عرفان ايران ناشناخته است

البته داستان، از ديد روايت، مشكل دارد. معلوم نيست كه شيخ صنعان اسير ظاهر دختر شده است يا باطن او؟ در ضمن نمي‌دانيم و در خود داستان هم مشخص نيست كه دليل متحول شدن دختر ترسا چيست و چه حادثه‌اي در درون او رخ داده است؟ پس داستان از ديد منطق روايت، مشكل دارد. از همه مهم‌تر در تاريخ عرفان ما، كسي به نام شيخ صنعان شناخته شده نيست. در حالي كه نام گمنام‌ترين پيران عرفا هم در تاريخ آمده است. اين‌ها البته روايت را مخدوش مي‌كند. اما واقعيت آن است كسي كه «داستان شيخ صنعان» را مي‌خواند، به چنين موضوع‌هايي فكر نمي‌كند. پس آيا ذهن ماست كه به شاعرانگي‌ها عادت كرده و اين داستان را چنين جذاب ساخته است؟

اتفاقا خود «منطق الطير» هم از منظر ساختار داستاني، پخته و كامل نيست. از 4900 بيت آن، تقريبا 800 بيت مربوط به داستان اصلي است. مقدمه‌ي كتاب هيچ ارتباطي با خود داستان ندارد. در كنار داستان اصلي، 320 داستان كوتاه مي‌آورد و پس از هر وادي، چندين داستان مي‌آيد. چنين كاري خط اصلي داستان را منقطع مي‌كند. از همه مهم‌تر آنكه اصل ماجرا بيش از 300 بيت نيست و بيشتر بحث‌ها در گفتگوهاي طولاني اتفاق مي‌افتد. وقتي هم روايت به سمت كُنش پيش مي‌رود، تا لحظه‌اي كه مرغان به سمت سيمرغ مي‌روند، 2 هزار بيت درباره‌ي سلوك آورده شده است.

البته در اينكه «منطق الطير» بسيار زيباست، ترديدي نيست. اما از نظر روايت، ايرادهايي دارد. مثلا مي‌توان پرسيد كه اگر هدهد براي رهبري مرغان شايسته است، چرا با قرعه انتخاب مي‌شود؟ آيا سيمرغ، كه غايت سفر است، مي‌تواند‌‌ همان «سي مرغ» باشد؟ آيا سي مرغ مي‌توانند يك مرغ را همانند هم ببينند؟ از ديد روايت، چنين كاري ممكن نيست و ساختار روايي چنين موضوعي را درست نمي‌داند. مگر آنكه بگوييم تصوير سيمرغ، آينه‌اي در برابر مرغان است و هر كس مي‌تواند خود را در آن ببيند. با اين همه، در ادبيات فارسي كسي را نمي‌شناسيم كه داستاني زيبا‌تر از «منطق الطير» درباره‌ي ديدن حق گفته باشد. «داستان شيخ صنعان» آن هم بسيار زيباست. آن‌چه عطار در اين داستان درباره‌ي وحدت انسان و خدا مي‌گويد، كمتر از حرف حلاج نيست. اما عجيب است كه عطار دچار سرنوشت حلاج نمي‌شود.

دكتر مهدي محبتي داستان «شيخ صنعان» خواننده را حيران مي‌كند

در داستان «شيخ صنعان»‌گاه خواننده حيران مي‌ماند كه عطار روايت مي‌گويد يا زبان شاعرانه را به كار مي‌برد؟ به اين بيت‌ها دقت كنيد: «آخر از ناگاه پير اوستاد/ با مريدان گفت كارم اوفتاد؛ مي‌ببايد رفت سوي روم زود/ تا شود تعبير اين معلوم زود؛ چارصد مرد مريد معتبر/ پس روي كردند با او در سفر؛ مي‌شدند از كعبه تا اقصاي روم/ طوف مي‌كردند سر تا پاي روم».

تا اينجا همه روايت است. اما بيت‌هاي پس از آن ربطي به روايت ندارد و شعر محض است: «از قضا را بود عالي منظري/ بر سر منظر نشسته دختري؛ دختري ترسا و روحاني صفت/ در ره روح اللهش صد معرفت؛ بر سپهر حُسن در برج جمال/ آفتابي بود اما بي‌زوال؛ آفتاب از رشك روي او/ زرد‌تر از عاشقان در كوي او».

اكنون به اين بيت كه پس از آن آمده است، دقت كنيد: «چون صبا از زلف او مشكين شدي/ روم از آن مشكين صفت پرچين شدي». در اين بيت چندين عنصر شاعرانه را مي‌بينيم: «صبا» كه پيامبر شاعران است؛ «زلف» كه استعاره‌ي مهمي است؛ «مشكين»؛ «روم» كه مظهر سفيدي و روشني است و نيز «پُر چين» كه ايهامي به چين است. در اين‌جا شبكه‌اي از روابط معنايي را با چندين نشانه مي‌بينيم. اين‌هاست كه بيت‌ها را از روايت دور مي‌كند و شكل شاعرانگي مي‌دهد.

«داستان شيخ صنعان» از حالت تمثيل خارج مي‌شود و شيوه‌ي رمز مي‌گيرد. تمثيل و استعاره، روايت را چند معنايي مي‌كند. اما در حوزه‌ي رمز، معنا بي‌پايان است. رمز، اتصال آدمي به بي‌‌‌نهايت خويش است. پس آيا «شيخ صنعان» خود ما نيستيم؟ آيا هركسي شيخ صنعاني در درون خود ندارد كه همانند نقطه‌ي سياهي است كه بايد تبديل به نور كند؟ اين نكته‌هاست كه «داستان شيخ صنعان» را تبديل به داستاني رمزي مي‌كند.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده شعر "داستان شيخ صنعان" كليك كنيد

براي مشاهده اشعار عطار كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد