داستان زيباي پروانه هاي باغ

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان زيباي پروانه هاي باغ

۲۹ بازديد
  پروانه هاي باغ

پروانه هايي كه سال پيش از باغ عمه خانم، گرفته بوديم، نرسيده به تهران همه مرده بودند. هر پنج تايشان را زير سبد انداخته بوديم كه جايي نروند. جايي نرفتند. همان جا زير سبد بال بال زدند و لابد آنقدر سرهايشان به سقف سبد خورده بود كه زنده نماندند. براي امسال ديگر خيال پروانه گرفتن نداشتم. اصلاً همان پارسال كه پروانه ها را گرفتيم، ديدم كه به قشنگي كه فكر مي كردم ،نيستند.

انگار از تلويزيون قشنگ تر بودند يا شايد پروانه هاي باغ عمه خانم مثل آن هايي كه در تلويزيون مي ديدم نبودند. پروانه هاي تلويزيون از دور هم رنگ هاي جور واجور روي بال هايشان معلوم بود. ولي پروانه هاي باغ عمه خانم را در دستم هم كه مي گرفتم رنگشان بي حال بود. سكه دار نبود. رنگ بال پروانه هاي عمه خانم مثل پارچه هايي بود كه مادرم ازشان براي پدربزرگ پيژامه مي دوخت و پروانه هاي تلويزيون مثل پارچه هايي كه مادرم از بازار براي خودش مي خريد و مي برد پيش خياط خانوادگي شان. پارچه هاي سكه دار. رنگ و وارنگ. ساتن و حرير. نه مثل پارچه ي پيژامه اي پدربزرگ چيت و چلوار بي مك و موك. امسال كه مي رفتيم، مي دانستم كه هوس پروانه گرفتن ندارم. هر قدر هم بيايند و برقصند و جولان بدهند، حرصم در نمي آيد كه بپرم يكي يكي را بگيرم و زير سبد پلاستيكي كه مادرم استكان نعلبكي هاي سفر را داخل آن مي گذاشت، بيندازم. همان پارسال يادم هست نرسيده به تهران وقتي ديدم كه پروانه ها بال بال مي زنند، سبد را برداشتم و راحت پروانه ها را دستم گرفتم. همان رنگ خفيف هم از بال هايشان پريده بود مثل پارچه هاي چيت و چلوار نبودند. عينهو كرباس شده بودند. پارچه ي كرباس كه ديده ايد؟ همه يك روزي مي بينند. نگران نباشيد. اين ها را عمه خانم مي گويد. عمه خانم، عمه ي بزرگ مادرم است. از پدربزرگ هم بزرگترند. كسي نمي داند چند سالشان است. گمانم سنشان آنقدري بالاست كه وقتي تعارف مي كنند كه من ديگه آفتاب لبه بومم يا من عمر خودم رو كردم ديگه كسي نمي گويد اي بابا اين چه حرفيه؟ ان شاءالله 120 ساله باشيد. البته اي بابا و اين چه حرفيه؟ را مي گويند. 120 ساله بشيد را نمي گويند. براي همين هم فكر مي كنم 120 را كلي وقت است كه رد كرده اند.

ولي هنوز قبراق و سرحال و به هوش است. باغ عمه خانم زمستان هاي سختي دارد. با اين حال عمه خانم زمستان هم از جايش تكان نمي خورد در همان باغ مي ماند. زمستان دلش به چه خوش يا گرم مي شود خدا مي داند. عمه خانم تنها نيست، حالا چند سالي مي شود كه مرد و زن جواني كه 3 تا بچه ي قد و نيم قد دارند، هم كارهاي باغ را مي كنند هم، همدم عمه خانمند ولي تا قبل از آن عمه خانم تنها بود. اين كه اين مرد و زن آمدند، هم به اصرار پدربزرگ بود. گفتم كه زمستان هاي باغ سرد و يخ زده است و ما هيچ وقت زمستان ها به باغ نمي رويم. فقط بهار. بهارهاي باغ ديدن دارد. ميوه هاي باغ عمه خانم از همه ي باغ ها زودتر مي رسد و تا آخر فصل هر ميوه اي به درخت هايش، ميوه هست. درخت گردويي دارد كه هم سال عمه خانم است آنقدر بزرگ است و بار مي دهد كه برايش به تنهايي سند درست كرده اند.

هيچ وقت آخر تابستان يا اول پاييز باغ را نديده ام كه ببينم درخت گردو چقدر بار مي دهد ولي يادم هست سه سال پيش كه رفتيم باغ، عمه خانم به پدربزرگ سفارش كرد كاغذي بنويسند كه شد، سند درخت گردوي هم سال عمه خانم . يك دونگ هم به نام من شد. بنچاق درخت گردو را پدربزرگ، داخل صندوقچه ي آهني خودش نگه داشته و به مادرم سفارش كرده كه اگر باغ را هم روزي فروختند اين درخت گردو را نگه دارند. با خودم قرار گذاشتم كه وقتي بزرگ شدم سهم يك دونگ از درخت گردو را بفروشم. نه مي بخشم نه حتي يك دانه اش را مي گذارم كسي بخورد. همه اش را مي خواهم بكارم تا نهال گردو بشود، بعد باغ گردوي من مثل باغ عمه خانم پر از پروانه مي شود نه پروانه هايي كه بال هايشان مثل چيت و چلوار باشد همه ساتن و حرير.

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد