من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

باز از آن كوچه گذشتم

۲۹ بازديد

 

نزديك غروب هيجان آور كوچه
من باز به شوق تو نشستم سر كوچه

گل هاي سر روسري ات مثل هميشه
زنبور عسل ريخته سرتاسر كوچه

از دوختن چشم قشنگت به زمين است
نقشي كه چنين حك شده در باور كوچه

اينگونه نگين در همه ي عمر نديدم
اينقدر برازنده بر انگشتر كوچه

«گل در برو مي در كف و معشوق ...» خدايا
من مست غزلخواني سكرآور كوچه

لب تر كن تا ور بكشد پاشنه اش را
بي واهمه يكبار دگر قيصر كوچه

من كشته ي اين عشقم و بايد بگذارند
فرداي جهان نام مرا برسر كوچه


خواب است امشب ماه زير اين پتوها

۳۱ بازديد

 

خوابيده اي آرام مثل بچه قوها
بيدارم اما با تمام آرزوها

بيدارم و حال مرا بايد ببخشي
كه دست بردم بي اجازه لاي موها

من انجماد سال ها تنهايي ام ... آه
آتش بريز ، آتش برايم در سبوها

با دست خالي آن قدَر پاي تو ماندم
كه قطره قطره جمع شد اين آبروها

يك چشمه از كلّ هنرهاي تو كافي ست
تا آب رفته باز برگردد به جوها

وقتي تو باشي هيچ معنايي ندارد
لبخند دخترخاله ها ، دخترعموها!

اي آسمان!چشم از زمين بردار ديگر
خواب است امشب ماه زير اين پتوها


شخصيت جانبازان

۳۰ بازديد

 

«رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانه‌ي دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه‌ي دل»

در فصل طوفان و آتش مانند كوه ايستادي
همراه همسنگرانت ، همپا و همشانه دل

مادر به پايت نشست و آجر به آجر بنا كرد
آبادي ديگري را بر روي ويرانه دل

هر روز شب زنده داري، بي‌تابي و بيقراري
آوازه سرفه‌هايت پيچيد در خانه دل

دل دادي و پر گرفتي، تا عشق از سر گرفتي
تاول به تاول سرودي شعر صميمانه دل

آتشفشان جنوني، تقسير امضاي خوني
در خواب حتي نديدم مثل تو ديوانه دل

اين روزها گريه‌هايم چون سجده‌هايت بلند است
اي ذكرت از جنس دريا، تسبيحت از دانه دل

يك عمر ما را كنارت، آري تحمل نمودي
از خانه مان پر كشيدي ... اما نه از خانه دل


تا بوده همين بوده و تا هست همين هست

۳۰ بازديد

 

مانند دو خورشيد كه بالاي زمين است
چشم تو سفر كردنم از شك به يقين است

روشن شده شب هاي پريشاني شعرم
اينها همه از دولتي اين دو نگين است

اي معني هر واژه ي مبهم !، چه نيازي
با تو به لغتنامه ، به فرهنگ معين است

گهگاه اگر اخم تو چون تلخي زيتون
شيريني لبخند تو شيريني تين است

ديوانگي ام گل بكند رفتم از اينجا
با اين دل بي حوصله كه خانه نشين است

آتش بزن اي عشق ! همه زندگي ام را
آوارگي و در به دري بهتر از اين است

من عكس تو را باز در آغوش گرفتم
چون بركه كه با خاطره ي ماه عجين است

آري ، نرسيديم به هم ، حيف... ولي نه
«تا بوده همين بوده و تا هست همين است!»


علي (ع)

۲۹ بازديد
 

در خواب هم اي كوفه نمي بيني از اين پس
اللهُ احد از نفس ماه بريزد

ديگر سر اين كوچه كسي نيست كه هر شب
باراني از الماس ته چاه بريزد

 

يك خاطره مانده ست از آن چاه و از آن ماه
از غربت شب هاي تو اما خبري نيست

تا بوي كباب از جگر كوچه بلند است
از نان و رطب هاي تو مولا خبري نيست

 

شوق ملكوت از ته چشمان تو پيداست
اي آينه ي حك شده بر سينه ي محراب

در عرش محمد(ص) به تماشاي تو برخاست
اي واشده فرق تو در آيينه ي محراب

 

بعد از تو كسي نيست كه با پُشته ي نانش
آرام بيايد درِ هرخانه شبانه

در دست يتيمان جهان كاسه ي صبر است
«اي تير غمت را دل عشّاق نشانه »

 

هر شعر كه در وصف تو خوانديم و شنيديم
هرجرعه بنام تو شرابي ازلي بود

تاهست علي هست و علي هست و علي هست
تا بود علي بود و علي بود و علي بود...


بوي باروت

۳۰ بازديد

 

بوي باروت مي‌دهي بابا، بوي يك عمر بهترين‌ها را
در خودت شعله مي‌كشي هر صبح ردّپاي تمام مين‌ها را

بيشتر سرفه كن عزيز دلم، سرفه‌هايت براي من وحي است
پشت سر مي‌گذارم اين‌گونه آيه آيه پل يقين‌ها را

بي‌تفاوت‌تر از هميشه هنوز روزها مي‌روند و مي‌آيند
اين زمانه زيادتر كرده‌ست روي پيشاني تو چين‌ها را

حرف بسيار مي‌زنند اما، هركسي كه عمل كند مَرد است
هيچ‌كس بي‌ريا نزد بالا توي اين شهر آستين‌ها را

با چه معيار مي‌شود سنجيد گوهري را كه در دلت داري
محو انگشتري خود كردي كلّ مجموعه نگين‌ها را

دسته دسته پلنگ‌ها هر شب صف كشيدند تا به تو برسند
ماه، آن سوي پنجه‌ها اما فتح كرده است سرزمين‌ها را...


خدا را شكر حالم خوب است

۳۰ بازديد

 

طرح اندام تو انگيزه ي معماري هاست
دلت آيينه ي ايوان طلاكاري هاست

بايد از دور به لبخند تو قانع باشم
اخم تو عاقبت تلخ طمعكاري هاست

جاي هر دفتر شعري كه در آن نامت نيست
توي تاريك ترين گوشه ي انباري هاست

نفس بادصبا مشك فشان هم بشود
باز بوي خوش تو رونق عطاري هاست

باتو خوشبخت ترين مرد جهان خواهم شد
گرچه اين خواسته ي قلبي بسياري هاست

گاه آرامم و گاهي نگران ، دنيايم -
شرح آشفته اي از مستي و هشياري هاست

نيمه ي خالي ليوان مرا پُر نكنيد
دل من عاشق اينگونه گرفتاري هاست


چشات

۳۱ بازديد

 

چشات گيجه ، چشات خوابه ، چشات مست
چشات يه كوچه ي غمگين بن بست

چشات خيسه ، چشات بارون ، چشات اشك
چشات حرفاي خيلي خوب ساده ست

 

چه خوشبختم تو اين آيينه بازار
كه مي بينم تب دلداگي مو

دو تا الماس صيقل خورده ي ناب
بهم پس مي ده هرشب سادگي مو

 

مي شينم روبروي شمع چشمات
مث پروانه تن مي دم به آتيش

سرم رو با تو بالاتر مي گيرم
غرور مَرده و زخماي كاري ش

 

هموني كه بريد از نارفيقاش
مي خواد امشب رفيق راه باشه

مي دونم آخرش حسرت نشينه
پلنگي كه تو چشماش ماه باشه

 

چشات ماهه ، چشات ماهه ، چشات ماه
كه روشن مي كنه دنيامو هرشب

روپشت بوم ابروهاي نازت
منم كه پهن كردم جامو هرشب

 

چشاتو باخودت بيرون نياري
تموم شهر از دستت كلافه س

يه عالم حرف ربطه توي چشمات
دل مردم پر از حرف اضافه س !

 

تومثل هرچي هسني كه نديدم
مث هرواژه كه تودفترم نبس

ببين! توكارچشماي توموندم
خيال رفتن اصلا تو سرم نيس

 

شبا اين دور و بر دزدي زياده
در گنجينه ها رو خوب بايد بست

مواظب باش وقتي كه مي خوابي
چشات گيجه ، چشات خوابه ، چشات مست...


اين جمعه بيفتد به تو چشم نگران ها

۳۰ بازديد

 

بند آمده در حسرت وصف تو زبان ها
اين آتش عشق است كه افتاده به جان ها

در حيرت چشم تو و ابروي تو ماندند-
انگشت به دندان همه ي تير و كمان ها

زانو زده در پاي بزرگي تو انگار
الوند و دماوند و سهند و سبلان ها

بي تابم و بي تابي من شهره ي شهر است
نگذار فروكش بكند اين هيجان ها

آن قدر دل تنگ مرا ضرب خودت كن
تا گوش فلك كر شود از اين ضربان ها

من با تو غزل مي شوم و شعرترينم
اي علت بي چون و چراي فوران ها

تو كيستي اي عشق ! كه بانام توسكه ست
بازار تمام شعرا ، مرثيه خوان ها

تا لحظه ي رويايي ديدار تو اي خوب
من خون به جوش آمده ام در شريان ها

اي كاش ببندي چمدان سفرت را
اين جمعه بيفتد به تو چشم نگران ها


كيش و مات

۲۸ بازديد
 

اي پاي ثابت همه ي سور و سات ها
شيرين تر از حلاوت نقل و نبات ها

دارايي دلم كه ندارم به جز تو هيچ
بيگانه با تمامي خمس و زكات ها

زيباترين بهانه براي نفس زدن
از لحظه ي تولدمان تا وفات ها

از بس كه شاعران فقط از تو قلم زدند
سرريز مانده كاسه ي صبر دوات ها

آخر چقدر مست تو باشند اين همه
سنگ تو را به سينه بكوبند لات ها

آواره كرده اي همه ي شهر را ببين!
هر روز همهمه ست درِ منكرات ها

تو نظم نقشه هاي جهان را به هم زدي
زير و زبَر شده همه ي مختصات ها

اي عشق ! با تو من همه ي عمر برده ام
ديگر چرا بترسم از اين كيش و مات ها