دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۱ ۳۱ بازديد
مانند دو خورشيد كه بالاي زمين است
چشم تو سفر كردنم از شك به يقين است
روشن شده شب هاي پريشاني شعرم
اينها همه از دولتي اين دو نگين است
اي معني هر واژه ي مبهم !، چه نيازي
با تو به لغتنامه ، به فرهنگ معين است
گهگاه اگر اخم تو چون تلخي زيتون
شيريني لبخند تو شيريني تين است
ديوانگي ام گل بكند رفتم از اينجا
با اين دل بي حوصله كه خانه نشين است
آتش بزن اي عشق ! همه زندگي ام را
آوارگي و در به دري بهتر از اين است
من عكس تو را باز در آغوش گرفتم
چون بركه كه با خاطره ي ماه عجين است
آري ، نرسيديم به هم ، حيف... ولي نه
«تا بوده همين بوده و تا هست همين است!»