دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۱ ۳۱ بازديد
بوي باروت ميدهي بابا، بوي يك عمر بهترينها را
در خودت شعله ميكشي هر صبح ردّپاي تمام مينها را
بيشتر سرفه كن عزيز دلم، سرفههايت براي من وحي است
پشت سر ميگذارم اينگونه آيه آيه پل يقينها را
بيتفاوتتر از هميشه هنوز روزها ميروند و ميآيند
اين زمانه زيادتر كردهست روي پيشاني تو چينها را
حرف بسيار ميزنند اما، هركسي كه عمل كند مَرد است
هيچكس بيريا نزد بالا توي اين شهر آستينها را
با چه معيار ميشود سنجيد گوهري را كه در دلت داري
محو انگشتري خود كردي كلّ مجموعه نگينها را
دسته دسته پلنگها هر شب صف كشيدند تا به تو برسند
ماه، آن سوي پنجهها اما فتح كرده است سرزمينها را...