من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

سري از دار آويزان، زبانش را درآورده‌ست

۲۹ بازديد

 

سري از دار آويزان، زبانش را درآورده‌ست
چه حرفي داشت با مردن كه... جانش را درآورده‌ست

زني محو تماشا، عكس فرزندش در آغوشش
كه چندي پيش، مغزِ استخوانش را درآورده‌ست

خلافي كرده آيا مردِ زندانبان كه يك عمر است
خلافِ ديگران هر روز، نانش را درآورده‌ست

چه دارد ابر زخمي تا ببارد پيش چشم او
كه با يك اشك، كفرِ آسمانش را درآورده‌ست

زنان آبستن عشقند، دردي مشترك دارند
جنيني كه... دمارِ مادرانش را درآورده‌ست


شايد اين شعري كه مي‌گويم كمي هم مستند باشد

۳۰ بازديد

 

شايد اين شعري كه مي‌گويم كمي هم مستند باشد
صحنه‌هايي زنده از متني كه اجرا مي‌شود باشد

اي هميشه در كنارم! هركجايي رفته‌ام بي‌تو
ديده‌ام چشمي كه مشتاقانه مشغول رصد باشد

من كه هر لبخندِ مصنوعي و اكراهِ طبيعي را
دوستي ناميده‌ام حتا اگر اسمش حسد باشد

هي پس و پيشم كنيد اين‌جا، ولي حتا مميز هم
مي‌گذارد گاه‌گاهي صفر هم جايي عدد باشد

من بيفتم باز هم پا مي‌شوم اما اميدي نيست
او كه پا در كفش من كرده‌ست رفتن را بلد باشد

شاعرانِ دوست! ممنونم تحمل مي‌كنيد اما
اين غزل بايد براي عده‌اي هم گوشزد باشد


كنار جاده‌ي خاكي علامتي‌ست كبود

۳۰ بازديد
 

كنار جاده‌ي خاكي علامتي‌ست كبود
درخت بود و نبود آن سياهْ خطّ عمود

يكي كه عكس خودش را گرفت و راه افتاد
به انتظار نشسته‌ست در كناره‌ي رود

دهانِ بازتري خيره داد زد كه: به جز
دو چشمِ بسته چه ديديد در برابر دود؟

ـ نشد كه خوب بخوانيم خطّ آتش را
تمام منظره را مه كشيد ابرِ حسود

به دست‌هاي زمين‌گير هم‌چنان مي‌رفت
به جز غبار چه باري به دوش جادّه بود؟


هم كسي صادقانه مادر نيست، هم نزاييده مادرند همه

۳۰ بازديد

 

هم كسي صادقانه مادر نيست، هم نزاييده مادرند همه
چه بگويم به بچه‌هاي خودم؟ كه عزيزانه دخترند همه

آسمان بيكرانه‌تر شده اَست، ابرها از زمين سياه‌ترند
گرچه شلاق مي‌زند باران، اين كبودان كبوترند همه

خاك، پر كرده اَست بيني را، بوي فرياد را نمي‌شنود
حنجره! لال شو، كه در كابوس، لاجرم گوش‌ها كرند همه

گور جاي نفس كشيدن نيست، دستم از خاك مي‌زند بيرون
ديگراني كه شاعرند منم، شاعراني كه ديگرند همه


بد و خوب باشد چه بهتر كه بدتر

۳۱ بازديد

 

بد و خوب باشد چه بهتر كه بدتر
چه بايد ببينم به جز وهم باور

زبان وا كن اي من بگو صادقانه
كه جغدي نشسته‌ست جاي كبوتر

تعجب ندارد كسي جاي خود نيست
اگر گوش‌ها كور اگر چشم‌ها كر

حواسم غزل را به خون مي‌كشاند
مذاقِ تغزّل ندارم كه ديگر

اميدي نمانده‌ست جز يأسِ فردا
كه هر روز بايد بيفتد عقب‌تر

كه از خود نپرسيدم اصلا چرا شعر؟
همين شور كافي‌ست ديگر چرا شر؟

زبان‌هاي ديوار را قفل كردم
ولي حرف آوار، در آمد از در

روانم به من گفت: خاكي نه انسان
زني شكل شن در بيابان شناور


اگرچه درد تو هرجا رسيده دست به دست

۳۰ بازديد

 

اگرچه درد تو هرجا رسيده دست به دست
ولي هنوز كنار تو درد ديگر هست

چطور تاب بيارد چهار ديوارت
هزار بار اگر زير بار سقف شكست

دهان وا شده از بس كه خسته جيغ كشيد
به ياد حنجره افتاد و در سكوت نشست

دواي فلسفه، آرامشي نخواهد داد
به شاعري كه به شعر خودش دچار شده‌ست


بايد خيالم برقصد تا شعرِ موزون بريزد

۲۹ بازديد

 

بايد خيالم برقصد تا شعرِ موزون بريزد
تا در رديفي منظم اين درد بيرون بريزد

دردي كه در آسمان است با من كه روي زمينم
مرثيه آغاز كرده‌ست تا اشك گردون بريزد

با كينه كاري ندارم هرچند بغضم شده كوه
شايد كه از گريه‌هايم دريا به كارون بريزد

من تشنه‌ام ساكن عشق، عشق اين بيابان بي‌آب
آري محال است باران بر خاك مجنون بريزد

تا با جنون گريه كردم با ميم و نون گريه كردم
در عشق، خون گريه كردم خوني كه اكنون بريزد

از شب كه با داس ماهش در آسمان رعد انداخت
تا از سر ابر زخمي باراني از خون بريزد

نُون وَالْقَلَم بي‌صدايند با واو از هم جدايند
يعني كه مريم نبايد از اين قلم نون بريزد


تا پري باز در صحنه اجرا كند نقش ابليسي‌اش را

۳۰ بازديد

 

تا پري باز در صحنه اجرا كند نقش ابليسي‌اش را
بي‌رمق گفت مرسي و... زد بر تنش عطر پاريسي‌اش را

شيشه‌ي گِردِ عطرش همان جام جم بود و مي‌ديد در آن
سرگذشتي كه آغاز مي‌كرده فصل دگرديسي‌اش را

پس نپرسيد آيا تني مانده تا باز بفْروشد آن را
لب، اگر تر كند، ديوِ سرما ترك مي‌زند خيسي‌اش را

كوچه با آن همه خانه، بايد كنارِ خيابان بخوابد
شوهرانش نبايد ببينند حالا زمين‌ليسي‌اش را

پالتوهاي مردانه بي‌اعتنا از كنارش گذشتند
برف پوشانده ديگر خودش را و آن عشقِ تنديسي‌اش را


نه خورشيدم كه استعداد خورشيدم ولي اغلب

۳۰ بازديد
 

نه خورشيدم كه استعداد خورشيدم ولي اغلب
شبيه ماهِ پشتِ ابر، جا مي‌مانم از هر شب

به پاي اعتقادم سوختم تا زندگي كردم
كجا فصل زمستان مي‌فروشد مرگِ لامذهب

درِ درد است و حتما رو به درمان وا نخواهد شد
مگر جز تو طلب كردم كه دور افتادم از مطلب؟

خيانت در امانت نه، خيانت در خيانت بود
اگرچه مرگ، آخر ضرب خواهد شد در اين مضرب


تا سرم در دستهايم هست از سر مي‌نويسم

۳۰ بازديد

 

تا سرم در دستهايم هست از سر مي‌نويسم

روي هر جايي كه باشد سقف يا در مي‌نويسم


من درم قفلم كه ديگر رد شدن از من محال‌ است

مي‌رسم تا سقف برمي‌گردم از سر مي‌نويسم


بي‌قلم بي‌برگ بي‌گل هم كه باشم من درختم

شاخه‌اي دارم كه رويش هي كبوتر مي‌نويسم


شاعرم حتا اگر انديشه را از من بگيري

هر چه را ننوشته باشم باز از بر مي‌نويسم


گاه شعرم گاه حرفم گاه لفظي بي‌هجايم

از هر آن چيزي كه هستم باز كمتر مي‌نويسم


صرف كن فعل نوشتن را مرا آخر بياور

مي‌نويسي مي‌نويسد جور ديگر مي‌نويسم