هرگز نمي‌شد نبينم دردي كه پنهان تو را كشت

۳۲ بازديد
 

هرگز نمي‌شد نبينم دردي كه پنهان تو را كشت

بودن براي نبودن، اين زخم زد آن تو را كشت


تو مثل يك دانه‌ي برف، در خود فرو رفته بودي

آري زمستان تو را زاد آري زمستان تو را كشت


با زخم تند گلويت، پر مي‌كشيد آرزويت

در سينه‌ي آسمانت، آن قلب سوزان تو را كشت


اما نشد بعدِ عمري، هرگز به دنيا بيايي

آنقدر مُردي كه انگار، اصلا همين جان تو را كشت


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد