من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

دوان

۲۹ بازديد

 

دشت مبهوت از دوندگي‌اش
آسمان خيره بر پرندگي‌اش

مي‌دويد آن‌چنان كه حتا باد
شرمگين مي‌شد از وزندگي‌اش

مي‌پريد از كمند ِ رودي كه
خستگي بود در خزندگي‌اش

خونش آغشته‌ي پلنگي بود
جراتي بود در جهندگي‌اش

هيچ‌كس با خودش نگفت پلنگ
عطشي بوده در درندگي‌اش

و نفهميد هيچ‌كس آهو
عشوه مي‌ريخت از رمندگي‌اش

جز تو با هيچ‌كس دلم خوش نيست
خسته است از خودش، دوندگي‌اش

كاش مي‌شد بايستد دل من
بِگُذارد دلت به زندگي‌اش


سخت است جوجه باشي و ديوانگي كني

۲۸ بازديد

 

مي خواست با تو رخت سفر در بياورد
از چشمهاي خيس تو سر در بياورد

«من آمدم» بگويد و اندوه كهنه را
از ذهن خاك خورده ي در، در بياورد

مي خواست جوجه باشد و هي جيك جيك جيك…
در آسمان عشق تو پر در بياورد

حتي اگر عقاب ببارد از آسمان
حتي اگر كه عشق پدر در بياورد

سخت است جوجه باشي و ديوانگي كني
اين بار مرگ دبه اگر در بياورد


براي آهوي دور از جفت

۳۰ بازديد

 

سفر، بهانهي عاشقهاست براي دور شدن گاهي
هميشه فاصله هم بد نيست، كمي صبور شدن گاهي…

ميان بيشهي اين نزديك، اگرچه ببر فراوان است
براي آهوي دور از جفت ولي جسور شدن گاهي…

چه بوي پيرهني وقتي تو را دوباره نخواهم ديد
چه اتفاق خوشاينديست، ببين كه كور شدن گاهي

خيال كن كه من آن ماهي، خيال كن كه من آن ماهم
كه دل زدهست به دريايت به شوق تور شدن گاهي

چهجور با تو شدم عاشق، چهجور از تو شدم سرشار
دلم به هرچه اگر خوش نيست، به اين چهجور شدن گاهي


پريشان

۳۰ بازديد

 

من پريشانم كه راه خانه را گم كردهام
من پري‌… يا نه، پس از تو شانه را گم كردهام

مي‌گذاري دام پشت دام و من در اين قفس
آنقدر ماندم كه طعم دانه را گم كردهام

شمعم اما در خودم خاموش از بس بودهام
اشتياق صحبت ِ پروانه را گم كردهام

آشنا با هيچكس جز تو نبودم، ناگزير
رفته‌ام هرجا، دلي بيگانه را گم كردهام

عاقلي كو تا بترساند مرا از عشق تو؟
من شمار اين‌همه ديوانه را گم كرده‌ام

من پري هرگز نخواهم شد ولي بر شانه‌ام
هاي‌هاي گريه‌اي مردانه را گم كرده‌ام


گيسو دست

۲۸ بازديد

 

گيسوان ِ رها و دستانت، موج ِ آتش ميان گندم‌زار
دست‌هاي تو در سفر بودند، خوشه‌ها روي دوش باد سوار

دانه در پوستش نمي‌گنجيد، چشم در چشم ِ شعله مي‌رقصيد
گرم شد خاك سرد و ديد-شنيد: در تنش هر جوانه‌اي بيدار …

سايه‌ها با هم آشتي كردند: غنچه با باد، ببر با آهو
بعد از آن بوسه شد پياله‌اي از خون آهو و عطر سرخ انار

خنده از باغ‌هاي پسته گذشت، لب ِ دريا رسيد و بازنگشت
لب به لب بود از صدف ساحل، نه يكي نه دو تا نه صد نه هزار …

دست‌هاي تو مثل غواصان دل به دريا زدند و پيدا شد
گنج‌هايي كه سال‌ها بودند ساكن پرده‌هاي گرد و غبار

خالي و خسته، خيس و خواب‌آلود، از درو بازگشته دستانت
من خيالم ولي فراوان بود، خوشه‌هاي نچيده‌ام بسيار

گيسوانم رها و دستانت نيست، اين سرنوشت ِ هر سفر است
داس در دست بازمي‌گردد، باز باد است و باز گندم‌زار


سقوط

۳۲ بازديد

 

زخمي و زرديم اگر، همراه هم افتاده‌ايم
مثل سنگي بي‌صدا در راه هم افتاده‌ايم

عاشقيم اما نه يوسف، نه زليخا مي‌شويم
علتش اينست: ما در چاه هم افتاده‌ايم

سرنوشت ما است رقص مرگ در توفان عشق
گاه بالا رفته‌ايم و گاه هم افتاده‌ايم

ما براي هم جهان را زير پا مي‌خواستيم
پس چرا از چشم خاطرخواه هم افتاده‌ايم؟

برگ پاييزيم و در فكر شكار ما است باد
بي‌خبر از اين‌كه ما از آه هم افتاده‌ايم


لا لا

۳۰ بازديد

 

دسته گلم كه دادي و آبم نمي برد
جايي كه ردي از تو بيابم، نمي برد

برگم كه باد، مثل مرا سالهاي سال…
اما مرا كه در تب و تابم، نمي برد

كار خداست عشق تو تا حالي ام كند
روياي آب جز به سرابم نمي برد

نفرين توست اين كه خدا نيز لذتي
از اينكه داده است عذابم، نمي برد

بي تو كي ام؟ چي ام؟ چه معماي مبهمي!
يك شهر، بي تو پي به جوابم نمي برد

لالايي ات به گوش من اي عشق! كهنه است
من سالهاست مردم و خوابم نمي برد


رفت اما نگو وفا كه نداشت

۲۹ بازديد

 

رفت اما نگو وفا كه نداشت
دوستت تا كجا…كجا كه نداشت

رفت رنج تو بيشتر نشود
قصد رنجاندن تو را كه نداشت

همه تنها گذاشتند او را
خواست عاشق شود، وبا كه نداشت

خواست از عشق تو فرار كند
دل بيچاره، دست و پا كه نداشت

خنده‌ات، مهرباني‌ات، عشقت
غم و غصه يكي دو تا كه نداشت

او گذشت از كه بود يا كه نبود
بگذر از اين كه داشت يا كه نداشت


آيينه دار

۲۹ بازديد

 

آي آيينه دار من! نگذار غصه ها خون به شيشه ات بكنند
پيش چشمان تنگِ آهوها، شير محزون بيشه ات بكنند

كمر كوه هم اگر باشد غم شيرين عشق مي شكند
كوهكن ها ببين كه مي خواهند زخمي تيغ و تيشه ات بكنند!

بوي پيراهن تو را دارند قهرمان هاي قصه هاي همه
من زليخاي خون جگر نشدم، داستان ها كليشه ات بكنند

سروها ايستاده مي ميرند در زميني كه سايه كم دارد
سايه گستر بمان! اگر حتي بي بر و برگ و ريشه ات بكنند

اي به دل نازكي آيينه، رسم آيينه‌ها شكستن نيست
خاطرت را كدر نكن هرقدر غصه ها خون به شيشه‌ات بكنند


مثل برف

۳۰ بازديد

 

مي‌روي زود، عمر من شده‌اي؛ دير و كم مثل برف مي‌آيي
چقدر ناز مي‌كشم تا تو يك دو جمله به حرف مي‌آيي

نه تو را مي‌شود نزد فرياد، نه تو را با بقيه قسمت كرد
بي‌سبب نيست مثل هر رازي تو به چشمم شگرف مي‌آيي

هر زني كوزه اي‌ست بر دوشش، برسد تا به چشمه‌ي تقدير
قسمت اين است عاشقت بشوم، سنگي و سمت ظرف مي‌آيي

بي تو هرچند سخت مي‌گذرد اين زمستان سرد و طولاني
دير يا زود -مطمئن هستم- ناگهان مثل برف مي‌آيي

مي‌پرد باز پلك پنجره‌ها، خانه چشم انتظار مهمان است
بوسه و بغض و اشك و دلتنگي… تو بگو كي به صَرف مي‌آيي؟