گيسو دست

مشاور شركت بيمه پارسيان

گيسو دست

۳۳ بازديد

 

گيسوان ِ رها و دستانت، موج ِ آتش ميان گندم‌زار
دست‌هاي تو در سفر بودند، خوشه‌ها روي دوش باد سوار

دانه در پوستش نمي‌گنجيد، چشم در چشم ِ شعله مي‌رقصيد
گرم شد خاك سرد و ديد-شنيد: در تنش هر جوانه‌اي بيدار …

سايه‌ها با هم آشتي كردند: غنچه با باد، ببر با آهو
بعد از آن بوسه شد پياله‌اي از خون آهو و عطر سرخ انار

خنده از باغ‌هاي پسته گذشت، لب ِ دريا رسيد و بازنگشت
لب به لب بود از صدف ساحل، نه يكي نه دو تا نه صد نه هزار …

دست‌هاي تو مثل غواصان دل به دريا زدند و پيدا شد
گنج‌هايي كه سال‌ها بودند ساكن پرده‌هاي گرد و غبار

خالي و خسته، خيس و خواب‌آلود، از درو بازگشته دستانت
من خيالم ولي فراوان بود، خوشه‌هاي نچيده‌ام بسيار

گيسوانم رها و دستانت نيست، اين سرنوشت ِ هر سفر است
داس در دست بازمي‌گردد، باز باد است و باز گندم‌زار


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد