من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

با بورياي گرد مرده بر اين پيكر

۲۹ بازديد
 

نهان اين شب اگر باد
اين وقت روز چه مي بارد
بايد تعادل خود را از دست داده باشد توفان
اين وقت روز كه شب هم
با گورهاي كهنه نمي ماند
كو تا سحر كه باد تازيانه نباشد
پشتم چه تير مي كشد اكنون
مي خواهم از كنار زمين سير بگذرم
دستي ميان آمدنت تا من شمشير مي شود
چشمي
كه آسمان مرا
با استخوان رودخانه نشينان
بر خاك مي كشد
باغ است
اين كفن
داغ است ودر سراب هويداست
دودي كه بر فراز عفت واخلاق مي وزد
خشكيدن چراغ چه خاموش است
بايد تهي شده باشد
آن گوش هاي پاره
از صداي سحرگاه
تابوتي
از تو چه مي سازد
ذات سحر كه گفته سپيد است
هرگز به دست داده كه گورستان
از چشم هاي تشنه ننوشد آب ؟
اين عطر آشنا
حتي مخاط گرگ بيابان را
آزار مي دهد
بايد كسي گذشته باشد از اين جا
دستم به حرف هاي گنگ خيابان نمي رسد
چشمم به گريه هاي آن پس ديوار
بايد از آن طرف كه مي گذرد او
من هم گذشته باشم
مي بينم
اين وطن كه باز نمي گردد
چشماني از دريچه سرك مي كشد
با آيه اي كه قطره قطره تو را آب مي كند
آن قدر مانده روز كه برگي هم در دخمه بشكند
مي بيني آفتاب
نيمي از استخوان تو رالمس مي كند
يك روز باز شانه هاي تو بودم
حالا تو بال ناتواني من باش
موش هزاره هم
اكنون
بايد جويده باشد
احساس آدمي
شايد جوانه هم زده باشد
س برفي كه با گلوي شما آب مي شود
دنيا به فكر هيچ گلي نيست
تا او به شكل تو باشد
از برف هم كه مي گذرد باز آشناست
اين عنكبوت تيره كه مي بافد دائم كلاف خويش
از برف هم كه مي گذرد
تاريكي جهان تو را جيغ مي كشد
آن زن كه تكيه داده بر اكنون
سرد است و باز مسلسل ها
سرگرم قطع حوصله ي عشق
پشتم چه تير مي كشد آن روز
دارد بخار مي شود اين دست
دارد بخار مي شود و دريا
باز همچنان به جوي شفق جاري ست
دنيا چه قدر بي تو غريب است
اين بورياي موريانه خورده كه هر بار
بر پيكري دريده مي شود و باز
انسان درون جمجمه مي پوسد
وقتي دروغ سخنگوست
سرد است و گرد مرده مي پراكند اين ابر


دستي پر از بريده مهتاب

۳۰ بازديد
 

عمرم مشابه اگر دشت
درناي آبگير ساكتن
اكنون دو آينه ست
خاموش خاري نمي تكاندم از مهتاب
آن زن كه روي
پرسه ي خود
پهن كرده بال
بايد چگونه پيكري فراز مي شدم
از آتش
خونم سحر نمي كند هنوز و
مي جود كناره ي تاريكي
يا سايه ي شماست
كه بر ديوار
آوار آرزوي مرا
طبل مي زند
آن سو تر نشسته بود
دست پر پر خود را
بر خنچه مي
كشيد
دو كوگ مهربونم از كفم ره
زبنوم لال جوتن از كفم ره
شايد نظير نيمه ي آواي آن كلاغ
در خواب كنده باشم هم تراز اشك
شام هشتم آبان ماه ست
گردم قيام بختك و پندار
آشوب سال هاي برنيامده
پهلوي ديگرم
عمري طواف داده اند و
من اينك
شبگير با حواس پاره ي باران ها
حتي به ياد خويشتن هرگز نمي رسم
چشمم قدم نمي زد
آسمان و خاطره
هر بار
دروازه اي گشاده
رو به روي پنج پيكر طولاني
دستي پر از بريده ي مهتاب


تا آخرين پرنده منقار

۳۰ بازديد
 

سفرسراي تو در باران
پ ،يك
با آخرين پرنده
برگ مي زندم توفان
ز، دو
اين بوم بي هواست
بر
اعتماد آن كه مي درخشد از گناه
پ، يك پس ابرها كه چشم من از تاب رفته اند
بال عقاب به تالاب ؟
ز، دو
سارشكسته مي تپد
آواره ام به ساق
الف ، سه
همواره از پياله ي من
آب خورده است
با اولين برهنه كه مي تابم آشكار
ز ، دو
اغواگرست
كودكان نيمه خورده
با حضور وسوه
حتي اگر عروس
پ ، يك
با ياس يخ زده جاري ست
آن صدا
الف ، سه
مار است
تا ديار چشم من اكنون
پ ،يك
پس با جوانه
ناخن امواج
با من چرا غروب مي رود هر بار
ماهور ديگري ست ؟
الف ، سه
ترديد : آشيانه ي تاريكي
پ، يك
اوزان آتش ام گرفته همان بانوست
لب پر كه مي زند نهفته در ردايي از پر مرغان
دستاني از نيام زمين مي زند برون
مي بيني
آسمان چگونه مرا دوره مي كند
تصوير مه گرفته با جنازه ي او
شايد شب است
كوچه
مي كند آن سو باد
يا در ميان دامناله هاي تيره در عذابم و
مي بارد
برفي : كه خواب خدايان را بيدار مي كند
بي انتهاست
قويي كه نام تو را بال مي زند
قويي كه سايه ي سنگينش
داغي ست بر جبين جاري اروند
پ، يك
پنهانم از كوير
بي راهه
اي كه مي جود انديشه ي مرا
صدايي ست در به در
نه درد بي گلوي سياووش
نه پاره خند پهلوي سهراب
تابوت هيچ يك از يك سنگين تر نيست


نام گل اين دوباره ي سرمشق

۲۹ بازديد
 

عيانم نمي وزد اين جا بحر
سر مشق تازه اي ست
مي خواهي از هزاره ي تاريك بگذرم
ويرانه ي لبي كه پيرتر از دنيا
يك شب دهان گشود
رويا اگر به سر آيد
مي بارد آبراه
سرمشق تازه اي ست
دستي اگر
ولي
سالي كه دستچين اقاقي ست
تنها پري بر آتش و سيمرغ
آيينه ي تو را


كه را اگر كه سوزن اگر سنگ

۲۹ بازديد
 

مگر مغاك زمين درياست
كه را اگر كه سوزن اگر سنگ
بر ارغوان شكند اشك
مهي كه دوك تو مي رشت
پري نبود
كه فرداي كوچه ي ما را
نگين آتش كرد
قيام دسته گلي
كه روي نام تو پژمرد
درون عاطفه طي مي كند تو را
و تاب مي دهم آتش
و راه كهنه
مي خزدم در باد
كدام خانه
كه يك نخ از آسمان كافي ست
نگاه كشته اگر
گلوي خشك مرا تر نمي
كرد دريا


تا نيشخند شيري شب تاب

۲۹ بازديد
 

محاق چشم سحر مخمور
تا با گذشته اي اين دخمه بگذرم
دنيا كنار دست پير مي شود
تاريك مي پراكندم
جيغي زنانه
رو به نيمه ي آذرماه
زنگ هميشه رها
درياست خاموش مي شود
جاري ست اضطراب
مي تركم شبتاب
انسان
چه ساده مي رود از دست
وقتي كه درد لخته لخته مي تراشد از غرور
آب مي شود احساس
مي بيني
آسمان چگونه مي شكافد و
مي
سوزد
با آن مزار كه ناپيداست
وقتي كه از كنار زمين
دور ميشد او
توفان
تمام سادگي ما را
از ريشه مي شكست
بايد ميان مهرباني و ماهيخوار
خطي كشيده باشد آدمي از آن سر فرياد
دلشوره را براي چه پس برگ مي خورم
بايد ميان مهرباني و
ماهيخوار
آن ستاره ي آبي او
او جام و جمجمه جاري ست اضطراب
شبنم
سه موج مانده با سپيده چه مي بارد
آيا كبوتري كه به قربانگاه
آن روز قطره قطره ي آزادي
نوك مي زد آشكار
عمر شكسته ي من بود ؟
عمري كه در ميان پر شكستن و پرواز
خاموش مي شود ؟
پنهان كه مي وزم
از دجله ي نگاه تو تا جاليز
چادر زده ست باد
باد است و رنگ مرده گرفته ست نيزار
بس كه خون مكيده از جگر مرداب
بر شاخه ي شكسته خاطره ننويس
تعبير خواب آن گل زرد مي زند
زنها باد و بالشم
اين طاووس
ترس
از شيار گونه ي خود پاك مي كند
سوگند را به سفره رها كردند


رمز درخت و نام خيابان

۳۲ بازديد
 

پرند حسرتم اينك جوي
اين گونه بي خيال
بر باد كنده ايم
رمز درخت و نام خيابان
چتري كه بسته مي شود
يا خانه اي كه سر برم احساس
تا او
فراز لك لك
اگر آبم آشناست
راهي كه روشني ش
پر از برگ فاصله ست


تا آفتاب تر از تاخير

۲۹ بازديد
 

مرا عبور شب اين منشور
چاهي درون مردمك ديده مي كنم
ورودي
كه لا به لا غريبه ي كولي هاست
چرخيدن زمين به گرد تو
چرخيدن من است
ارثي كه گردباد به من داد
ارثي كه بايد از اول
گم مي كنم تو را
كاش آن دو لحظه پيش و پس نمي شد از اول
در مي زنند
صد ها صدا
قرار هر چه دريچه ست
مي شويد همچنان و
پري ياغي ست
من : مرگ را نه چاله پذيرفتم
تا ماهيان گردن فراكشند
تا آفتاب تر از تأخير
پيدا نمي كنم چگونه در آن باران
دريا
با خواب هاي تو درگير شد
لبريز هر چه بخواهي
هر چند هر چه بخواهي ستاره نيست
نخل ولي پر از جوانه مي گذرم
ماه
همواره سايه بان مرقد ما نيست


تا در كجاي پلك خود از خواب

۲۸ بازديد
 

اسير حس گذر طاووس
بر دوش
مي بردم گريه
شايدنريزم از سر گلبرگ
تا در كجاي پلك اين بار خسته ام
او در كجا
ضيافت اگر خواب
پايين دره
جرس نيست
لختي كه تكيه داده ام به هر چه كه در باد


پروانه هاي پرپر دستان

۲۸ بازديد
 

به هر طرف نو زد آفاق
زان پس
خامش ستاده بود و
به دار سپيده ي بي اورنگ
گردن نهاده بود
خونابه : پرده بر
مژه ي مفتول
ابر سكوت مهاجم
با خرمن خزنده ي پرها ريخته
روياي سبز درخت و زمين
بي كهكشان پرت شباهنگ
مهتاب آبگون
بر دامن دوباره ي توفان
آه بنفشه
برلب مجنون بيد بن
ناگه تو را
پروانه هاي منتظر دستان
بر قاب طبل
سوخته ي موعود
رد قبيله ها و قافله ي اسپند
پرپر زدند و فتادند
ما را ولي هنوز
زخم زبان زنجره و زنجير
بار گران خفت
خواب دوباره
پاره تخته ي تابوت بود
اما پرندگان
طرفه تبار زمزمه
شبگير خوانده اند
زين مايه بي گمان
بر ذهن آسمان
بذر ستاره ها و صاعقه ها را فشانده اند