سفرسراي تو در باران
پ ،يك
با آخرين پرنده
برگ مي زندم توفان
ز، دو
اين بوم بي هواست
بر
اعتماد آن كه مي درخشد از گناه
پ، يك پس ابرها كه چشم من از تاب رفته اند
بال عقاب به تالاب ؟
ز، دو
سارشكسته مي تپد
آواره ام به ساق
الف ، سه
همواره از پياله ي من
آب خورده است
با اولين برهنه كه مي تابم آشكار
ز ، دو
اغواگرست
كودكان نيمه خورده
با حضور وسوه
حتي اگر عروس
پ ، يك
با ياس يخ زده جاري ست
آن صدا
الف ، سه
مار است
تا ديار چشم من اكنون
پ ،يك
پس با جوانه
ناخن امواج
با من چرا غروب مي رود هر بار
ماهور ديگري ست ؟
الف ، سه
ترديد : آشيانه ي تاريكي
پ، يك
اوزان آتش ام گرفته همان بانوست
لب پر كه مي زند نهفته در ردايي از پر مرغان
دستاني از نيام زمين مي زند برون
مي بيني
آسمان چگونه مرا دوره مي كند
تصوير مه گرفته با جنازه ي او
شايد شب است
كوچه
مي كند آن سو باد
يا در ميان دامناله هاي تيره در عذابم و
مي بارد
برفي : كه خواب خدايان را بيدار مي كند
بي انتهاست
قويي كه نام تو را بال مي زند
قويي كه سايه ي سنگينش
داغي ست بر جبين جاري اروند
پ، يك
پنهانم از كوير
بي راهه
اي كه مي جود انديشه ي مرا
صدايي ست در به در
نه درد بي گلوي سياووش
نه پاره خند پهلوي سهراب
تابوت هيچ يك از يك سنگين تر نيست
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد