من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

افسانه هاي لسان الغيب

۳۴ بازديد
  افسانه هاي لسان الغيب

ترديد در احوالات و آراء بزرگان، از اركان جدايي ناپذير موثر در نقد آثارشان است. شايعه سازي ها و شايد گمانه زني ها در مورد مشاهير، بيشتر يك رسم و عادت شده است.

براي برخي به جهت شهرت و بزرگي نامشان اين اتفاق مي افتد و گروه ديگري به جهت در دسترس نبودن درست شرح زندگي شان. وقتي اطلاعات درستي نباشد هر كس كه اسم و رسمي دست و پا كرده باشد، مي تواند قسمتي از زندگي بزرگان را واقعه نگاري كند. اين براي مورخين و مفسرين قديمي تر، قابل تصورتر و البته ممكن تر بوده است. و امروز به استناد قول و عقيده ي فلان مورخ يا مفسر، نسل هاي بعد، ناگزير به تأييد آن هستند.

حافظ هم از اين قاعده مستثنا نيست. گروهي حافظ را عارف و سالك مي دانند و دسته اي رند، عده اي براي حافظ مراتب آسماني قائلند و برخي هم حافظ را تا حد مراتب صرفاً نفساني تنزل مي دهند. با اين وجود ويژگي رمزآميز غزليات حافظ بيش از هر صفت مشخصي از باب جايگاه حافظ در هنر شعر، از او لسان الغيب ساخته است.

تفأل به ديوان حافظ از يك خرده فرهنگ به شكل يك فرهنگ درآمده است.

جنبه هاي عرفاني شعر حافظ تعبير و تفسير و تأويلات غزليات حافظ از هر شاعر ديگري بيشتر محلّ نقد و بحث و بررسي بوده است. براي هر كس كه به ديوان حافظ تفألي مي زند، مواردي پيش آمده كه باعث تعجب و حيرت شده باشد. موضوعاتي شخصي كه براي مخاطب شعر حافظ پاسخ دقيق بوده است انگار كه اصلاً غزل حافظ براي او سروده شده.

ديواني كه در حجيم ترين نسخه ها بيش از پانصد غزل ندارد، تقريباً شش صد سال است كه براي ميليون ها نفر، پاسخ سوال و نيت و مرادشان است. اين كه گفته شد تفأل به حافظ از خرده فرهنگ به فرهنگ تبديل شده، به سند حضوري است كه در برخي آيين ها و سنت هاي باستاني پيدا كرده است. شب يلدا، سنتي باستاني براي مردم ايران است. رسم شاهنامه خواني و تفألي در شب يلدا قابل توجيه و تصوراست كه ريشه هاي شاهنامه- حتي اگر از نسخه ي شاهنامه ي فردوسي باشد- در فرهنگ باستاني ايرانيان است، اما شعر حافظ نزديك به شش قرن است كه متولد شده و از اركان آيين هاي شب يلداست. حتي سنت تفأل بر ديوان حافظ براي بسياري از مردمان ايراني در لحظه ي تحويل سال به شكل يك سنت در آمده است.

با اين وجود و با در نظر گرفتن تجربه هاي شخصي هر كسي در تفأل به حاف1 كه اين جريان را ادامه دار و زنده نگه مي دارد، حكايت هايي هم هست كه جنبه ي تاريخي به نمونه هاي تفأل شعر حافظ داده است.

ناصرالدين شاه رسم داشت هر سال موقع تحويل سال تفألي به ديوان حافظ بزند، در يكي از اين سال ها غزلي با مطلع:

«بلبلي برگ گلي خوش رنگ در منقار داشت           واندر آن برگ و نوا، خوش ناله هاي زار داشت»

به عنوان جواب تفأل مي آيد. از اهل ادب حاضر در جمع، نظري بيان مي شود.

اما از نظر شاه، قرائت هاي بيان شده، درست نمي آيد. يكي از حاضرين براي تعبير يا تأويل درست غزل، رجوع مي دهد به يكي از اوتاد آن زمان تهران. بعد از مراجعه به وي، چنين پاسخ مي شنوند كه عدد ابجد بلبلي برگ گلي با عدد ابجد نام هاي مبارك امامان معصوم علي، حسن و حسين (عليهم السلام) برابري دارد. برگ كه سبز است نماد امام حسن مجتبي و گل كه سرخ است، نماد و نشانه ي حضرت اباعبدالله است.

يا اين حكايت كه در زمان حمله ي مغول به ايران از ميان حكام و سرداران مغول مگس نامي بود كه وقتي به شيراز رسيد به جهت عقايد الحادي كه به حافظ منسوب مي دانست، قصد تخريب مقبره ي حافظ را داشت. وزير ايراني و دانشمند سردار مغول، او را از اين كار بر حذر كرد. وقتي مخالفت و اصرار بر تخريب را از طرف مگس ديد، گفت كه مردم حافظ را لسان الغيب مي دانند و بر اين عقيده اند كه اگر به نيتي از ديوان حافظ تفألي زده شود، به پاسخ درستي مي رسند و پيشنهاد داد كه آنان نيز چنين كنند و اگر پاسخي كه از تفألشان حاصل مي شود درست نبود چنين كنند و مقبره ي حافظ تخريب شود. تفألي زدند و غزلي آمد كه در ميان ابياتش اين بيت گويا، خطاب به سردار مغول بود:

«اي مگس عرصه ي سيمرغ نه جولانگه تست                   عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري»

اما شايد جالب ترين اين حكايت ها در باب تاريخچه ي تفأل به ديوان حافظ مربوط به اولين تفأل در تاريخ باشد. وقتي حافظ از دنيا مي رود و تشييع كنندگان پيكر حافظ قصد به خاكسپاري او را در قبرستان مسلمانان را دارند با مخالفت گروهي مواجه مي شوند كه به جهت ابهام هايي در شعر حافظ او را مستحق و مجاز به خاكسپاري در قبرستان مسلمانان نمي دانند. علاقه مندان به حافظ با اعتقاد به لسان الغيب بودنش، به تفأل زدن پيشنهاد مي دهند و غزلي مي آيد كه بيت پاياني آن فتح بابي است براي تفأل هاي بعدي مردم تا امروز:

«قدم، دريغ مدار از جنازه ي حافظ                     كه گرچه غرق گناه است، مي رود به بهشت»

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد

براي مشاهده غزليات صوتي حافظ كليك كنيد


داستان كوتاه باغچه آلو

۲۸ بازديد
  آلو داستان كوتاه

خانه ي خانم جان حالا افتاده بود مركز شهر و جاي شلوغ و پررفت و آمد وگرنه قديم ترها، بهترين محله ي تهران بود. اعيان شهر همه در اين محل زندگي مي كردند. اما ديگر چند سالي است كه از سكّه افتاده و شايد خيلي ها هم يادشان نباشد كه آنجا محله ي اعيان نشيني تهران بوده است. اكثر خانه هاي قديمي را كوبيده اند و جايش آپارتمان هاي ارزان ساخته اند. هم سايه هاي قديم خانم جان بيشترشان، ملك هايشان را فروخته اند و رفته اند. ولي خانم جان هنوز هم معتقد است كه اصيل ترين محله ي تهران است. بعضي وقت ها كه با هم براي خريد مي رويم، ساختمان ها را نشانش مي دهم كه همه ساختمان ها اداري و تجاري شده است. ولي قبول نمي كند. خانه هاي كوچه ي خانم جان، خانه هاي قديمي اش به جز دو تا همه آپارتمان شده است. يكي از آن دو تا، خانه ي خانم جان است و ديگري باغي كه دو عمارت در آن ساخته بودند و پر از درخت هاي آلو است. باغ آلو براي مرد و زني بود كه بچه هايشان را يكي يكي زن يا شوهر داده بودند و حالا چند سالي مي شد كه پيرمرد و پيرزن تنها آنجا زندگي مي كردند و تنها دوستان هم محله اي خانم جان بودند. خاطرم هست وقتي بچه تر بودم، مثلاً سي سال قبل، تابستان ها با مادربزرگ مي رفتيم باغ خانه ي هم سايه و آلو مي چيديم و بعد خانم جانم برايشان با آلوها، لواشك درست مي كرد. سيني هاي تمام همسايه ها را مي آوردند و آلوها را پهن مي كردند روي سيني. آنقدر لواشك درست مي كردند كه تمام پاييز و زمستان، لواشك براي خوردن داشتيم. در تمام اين سال ها، سنت لواشك سازي حفظ شده بود. با وجود اين كه بچه هاي مرد و زن هم سايه كمتر مي آمدند و حتي بعضي هايشان اصلاً از ايران رفته بودند، درخت هاي باغ سرحال بودند و از قبل بيش تر بار مي دادند. هميشه مشكل اصلي، تهيه ي سيني بود. ديگر همسايه هاي قديم نبودند و تهيه ي سيني هم به دوش خانم جان من بود.

تا اين كه همين دو سال پيش بود. زد و بندگان خدا، پيرمرد و پيرزن به فاصله ي دو ماه از هم، از دنيا رفتند و شش ماهي خانه و باغ خالي افتاد. پيرمرد اسفند رفت و همسرش اردي بهشت. آن سال تابستان ،آلوهاي باغ به درخت خشك شدند يا به پاي درخت ريختند و تعدادي غذاي پرنده ها شدند. اين اولين سالي بود كه مادربزرگ از مهتابي رو به باغ هم سايه، باغ را تماشا مي كرد. پيش از آن هيچ وقت نديده بودم اين كار را بكند. مي گفت خانه ي مردم است. ولي حالا كسي آنجا نبود. به خانم جان گفتم اي كاش به بچه ها تلفن مي زدن و مي گفتن كه آلوها، حيف مي شود و دست كم يكي دو روز بيايند و در باغ را باز كنند كه آلوها را بچينيم. ولي خانم جان اين كار را نكردند.

روزهاي آخر تابستان رفت و آمدها به باغ زياد شد. خانم جان وقتي اولين رفت و آمدها را ديد و فهميد خانه را به مدرسه ي غيرانتفاعي اجاره داده اند، رفت در يكي از اين دانشگاه هاي بدون كنكور غيرحضوري ثبت نام كرد.

رشته ي تاريخ هنر. مدرسه ي غيرانتفاعي هنرستان دخترانه شده بود. اين هم از شانس و همت خانم جان بود. اگر مدرسه پسرانه بود قصد كرده بود خانه را بفروشد و از اين محل برود. ترم اول را كه گذراند، كارت دانشجوي اش را برداشت و پيش مدير هنرستان رفت. پيشنهاد داد فقط يك زنگ سر كلاس دخترها برود اگر بچه ها راضي بودند، كاري به خانم جان بدهند. مدير هنرستان هم قبول كرد و خانم جان هم در آزمون پيشنهادي اش قبول شد و شد دبير هنرستان.

از آن سال تابستان ها، خانم جان و دبيرها و بچه ها، آلو مي چيدند و لواشك درست مي كردند. بچه هاي پيرمرد و پيرزن هم سايه، وقتي پدر و مادرشان از دنيا رفتند خواستند خانه باغ را بفروشند ولي شهرداري به خريدار بعدي اجازه ي خراب كردن نمي داد مگر درخت هاي باغ خشك شده باشد و آن ها ناچار شدند خانه باغ را اجاره بدهند. به مدرسه اجاره داده بودند چون خيال مي كردند بعد از يكسال درخت هاي باغ، خشك خواهند شد.

منبع : سايت تبيان


چند اصطلاح عاميانه

۳۰ بازديد

  چند اصطلاح عاميانه نگاهي به كاربرد چند اصطلاح كم‌تر رايج در فرهنگ عاميانه‌ي فارسي:

توپ آب‌دوغ خياري: تهديد بي‌پشتوانه و ناكارآمد.

چالمه: ظرف بزرگ و معمولا چرمي محتوي تكه‌هاي يخ كه شيشه‌هاي نوشابه را در آن مي‌گذارند تا سرد شود.

چنگه: مقداري كه در مشت جا گيرد.

حسينقلي‌خاني: هرج و مرج و بي‌نظمي، بلبشو.

رفتگار: نزديك به مردن، مردني.

ژامپرتي: مهمل‌گويي، مسخره‌بازي.

سال دمپختكي: سال قحطي و تنگي (ظاهرا در زمان احمد شاه) كه به هزينه‌ي دولت براي كمك به مردم گرسنه بر سر چهار‌راه‌ها و بازارچه‌ها برنج دمپختك مي‌كردند و به بهاي نازل مي‌فروختند.

ستّ و سير: مفصل و فراوان.

سِدِرمه: غذاي سفت و سنگين شده كه بر سر معده بماند و هضم نشود.

سق كسي را با بوق حمام برداشتن: كنايه از صداي گوش‌خراش داشتن.

شيمبِل: زيرك و حيله‌گر.

فزنات/ فزناك: به هم ريخته، از هم در رفته، وارفته، قابل تحقير و ترحم.

قُبُل منقل/ اسباب و وسايل، ملزومات.

كم بغل: كنايه از تنگدست.

گله‌ي مادر قاسمي: گله‌ي بي‌اساس، گله‌ي واهي، بهانه‌گيري.

وادنگ درآمدن: موافقت پيشين خود را فسخ كردن، از حرف خود برگشتن، زير قول خود زدن.

ابوالحسن نجفي در دهه 70، كتابي دو جلدي را با نام «فرهنگ فارسي عاميانه» منتشر كرد. كتاب او در تاريخ فرهنگ‌نويسي ايران خوش درخشيد. شواهدي كه او براي مدخل‌هايش برگزيده بود همه از متون داستاني چند دهه اخير انتخاب شده بودند؛ كاري كه تا آن دوره در سنت فرهنگ‌نويسي ايرانيان ديده نشده بود.

او درباره ي شروع اين گردآوري چنين گفته: انديشه گردآوري و تدوين لغات عاميانه نخستين‏بار در دوران دانشجويي در دانشگاه تهران به ذهن من راه يافت. چند تن از دانشجويان افغانستاني كه دوره عالي ادبيات فارسي را مي‏گذراندند به من مي‏گفتند كه رغبتي به خواندنِ داستانهاي ايرانيان ندارند، زيرا بسياري از لغات و اصطلاحاتِ مستعمل در اين نوشته‏ها را درنمي‏يابند.

اما تصميم نهايي را وقتي گرفتم كه روزي، در سال 1362، يك دانشجوي فرانسوي كه در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه تهران تحصيل مي‏كرد، عبارتي را كه در كتاب بوف كور صادق هدايت ديده بود به من نشان داد و پرسيد: «مگر جانْ قابلِ ديدن است؟» آن عبارت كه از زبان مرد بيمار گوشه‏نشيني نقل شده چنين است: «ننجون { = دايه‏ام }مثل بچه با من رفتار مي‏كرد. مي‏خواست همه جانِ مرا ببيند.» البته معناي جان براي منِ فارسي‏زبان كه اين زبان را نخست در دامان مادر آموخته‏ام آشكار بود، امّا راستش را بگويم، هرگز توجه نكرده بودم كه اين كلمه در فارسي عاميانه به معناي «تن و بدن» به‏خصوص «تنِ برهنه» است.

منبع : سايت تبيان


شعري از عبدالجبار كاكايي به مناسبت سالگرد درگذشت سيد حسن حسيني

۳۰ بازديد

سيد حسن حسينيعبدالجبار كاكايي

طعم توت

من با تو ام نه من كه تمام سكوت ها
بي اعتنا به خط كشي عنكبوت ها

مي بينم اين كه طالع خورشيد مي دمد
بر صحنه ي تلاطم كف ها و سوت ها

مي بينم ازدحام شگفت كبوتران
از بين دست هاي بلند قنوت ها

مي بينم اين كه خاطره و خنده مي شود
اين هاي و هوي هرزه ي باد و بروت ها

شيرين من به تلخي ازين قصه ياد كن
روزي كه خاك پر شود از طعم توت ها

براي مشاهده اشعار سيد حسن حسيني كليك كنيد

براي مشاهده اشعار عبدالجبار كاكايي كليك كنيد


شعري از سعيد بيابانكي براي اصغر فرهادي

۳۴ بازديد

اسكار ايراني !

اي اصغر فرهادي، اي اسكار برده!
اسكار را از دست استكبار برده

انواع حيوانات را از دم ربوده
خرس و پلنگ و مرغ ماهيخوار برده

در نوع خود پرپشت و شيك و بي‌نظير است
ريش تو گوي سبقت از «ستار» برده

كار تو روي پرده از خيل مريدان
دل برده و سر برده و دستار برده

هم اعتبار و آبرو، هم عرض و هم رو
از كارگردان‌هاي بي‌مقدار برده

اي آن‌كه با بازيگران ناشناست
حيثيت از «افشار» و از «گلزار» برده

همشهريان من هنرمندند كلاً
يك خرس هم انگار «آتشكار» برده!

در شهر مي‌گفتند: «اصغر؟ نه نبرده...»
اما ولي... اعلام كرد اخبار برده!

اين بود صبحي متن پيغام " سلحشور"
بيدار شو " مسعود " لاكردار برده !

راه تو مي‌فهميم خيلي سخت بوده
كار تو مي‌دانيم كلي كار برده

" سيمين " تو ديگر خر نشو برگرد خانه
حالا كه اصغر نصف شب اسكار برده

برگرد تهران، خاك و خل ما را گرفته
آيينه ديدار را زنگار برده

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد


شعري از عليرضا قزوه در سال 91

۳۱ بازديد

عليرضا قزوه

كجايي اي فراموشي ...

نه پلكي مي زند عقلم، نه راهي مي رود هوشم
چراغ خسته اي در انتهاي شهر خاموشم

شبيه گنگ حيرانم، همين اندازه مي دانم
نه هشيارم، نه سرمستم، نه بيدارم، نه مدهوشم

به دوشم بار شبهايي و روزاني ست پر حسرت
يكي اين كوزه هاي كهنه را بردارد از دوشم

به چشمم نيش و نوش اين جهان فرقي ندارد هيچ
نه عسرت مي زند نيشم، نه عشرت مي دهد نوشم

سكوتستان فرياد است هر سطر غزل هايم
اشارت هاي پنهانم، قيامت هاي خاموشم

نصيحت هاي واعظ را لبي تر مي كنم امشب
به قدر آتش روز قيامت باده مي نوشم

به ياران اعتمادي نيست از خاطر اگر رفتم
كجايي اي فراموشي تو هم كردي فراموشم

بيا اي آفتاب مطمئن، خورشيد پنهاني
كه دست تو گره وا مي كند از فكر مغشوشم

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


101

۳۲ بازديد
سوال : با سلام لطفا در مورد اضافه ي استعاري و اضافه ي تشبيهي واستعاره ي مكنيه و راي فك اضافه در حد امكان توضيحاتي را بدهيد .از شما متشكرم.
18 ساله
ديپلم رياضي پاسخ : دوست خوبم.سلام.ببخشيد كه به دليل بروز برخي مشكلات پاسخ به سوالتان به تاخير افتاد.
و اما پاسخ به سوالتان:
1_اضافه تشبيهي:همان طور كه مي دانيد هر تشبيه 4 ركن دارد.با حذف وجه شبه و ادات تشبيه از اين 4 ركن فقط دو بخش باقي مي ماند كه عبارتند از مشبه و مشبه به.چنين تشبيهي را تشبيه بليغ گويند.وقتي تشبيه بليغ به صورت اضافه ذكر شود اضافه تشبيهي شكل گرفته است.كه در اكثر موارد مشبه در نقش مضاف اليه قرار مي گيرد.مثلا اتش عشق.كه عشق به اتش تشبيه شده.
2_استعاره مكنيه:هرگاه از بين مشبه و مشبه به يك ركن ديگر را هم حذف كنيم ان گاه از تشبيه خارج شده و به استعاره مي رسم.هر گاه مشبه به حذف شود و مشبه باقي بماند و مقصود از ان مشبه به باشد استعاره مكنيه(بالكنايه)شكل گرفته است.
3_از ان جا كه بايد براي پي بردن از مشبه به مشبه به نشانه اي وجود داشته باشد يكي از اجزاي مشبه به به همراه مشبه مي ايد.مثلا اگر روزگار را به انساني تشبيه كنيم و سپس روزگار را به تنهايي ذكر كنيم بايد يكي از نشانه هاي مشبه به را كه همان انسان است بياوريم و مثلا بگوييم دست روزگار .هر گاه اين نشانه در قالب يك تركيب اضافي باشد اضافه استعاري شكل گرفته.پس اضافه استعاري نوعي استعاره مكنيه است.
براي كسب اطلاعات دقيق تر در اين مواردمي توانيد به كتابهاي معاني و بيان از قبيل كتاب اقاي دكتر شميسا و كتاب دكتر كامل احمدي نژاد مراجعه بفر ماييد.
4_راي فك اضافه:وقتي دو جز يك تركيب اضافي يعني مضاف و مضاف اليه از هم جدا مي شوند در ميان انها يك را قرار مي گيرد.مثلا ميهن او:او را ميهن.

سوال : با سلام
آرايه هاي ادبي را در اين رباعي از خيام توضيح دهيد.
ماييم كه اصل شادي و كان غميم // سرمايه ي داديم و نهاد ستميم // پستيم و بلنديم و زياديم و كميم //آيينه ي زنگ خورده و جام جميم
با تشكر

پاسخ : دوست عزيز سلام.اميدوارم عذر خواهي مرا به دليل تاخيرم بپذيريد.
در اين دو بيت واضح ترين ارايه اي كه وجود دارد تضاد است كه ميان كلمات شادي و غم_داد و ستم_پست و بلند_زياد و كم به چشم مي خورد.
از طرف ديگر كاربرد اين كلمات باعث نوعي تناقض(پارادوكس)در كلام شده است.مثلا اين كه كسي يا چيزي اصل شادي باشد و همزمان كان غم باشد تناقض است.
هم چنين در مصراع اخر تشبيهي هم هست:ما به ايينه زنگ خورده و جام جم تشبيه شده است.
در عبارت جام جم كه به داستان جمشيد اشاره مي كند ارايه تلميح وجود دارد.

102

۳۳ بازديد
سوال : علي آن شير خدا شاه عرب
شير چه نقشي دارد ؟ پاسخ : سلام
شير خدا نقش بدل دارد.

سوال : با سلام
در مورد بيت زير مي خواستم بدانم كه«هژبر»و «شه جنگ جو»استعاره از چيست . اگر امكان دارد معني بيت را هم بگوييد . اين بيت مربوط به درس سوم ادبيات فارسي 2 است.
به سوي هژبر ژيان كرد رو به پيشش برآمد شه جنگ جو

پاسخ : دوست خوبم.سلام.در بيت مورد نظر شما"هژبر" و "شه جنگ جو"هر دو استعاره از حضرت علي (ع) است.با دانستن اين نكته معناي بيت هم كاملا روشن است.يعني عمر بن عبدود به سوي حضرت علي رفت و ان حضرت هم در برابر او ايستاد.(براي مقابله و مبارزه)

سعدي و جهاد افضل

۳۳ بازديد

  سعدي و جهاد افضل

در ميان انبوه سخنان گهربار و حكيمانه اي كه از پيامبر عزيز اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) نقل شده است يكي هم اين است كه: افضل الجهاد كلمه الحق عندالام الجائر. يعني برترين جهادها گفتن سخن حق نزد حاكم ستمگر است.

سعدي شيرازي يكي از رهروان و پيروان اين نوع از طريقت بوده است. طريقتي كه به قول او به جز خدمت خلق نيست. و سالك آن نمي تواند از كنار دردها و مصايب سياسي و اجتماعي بگذرد و تنها در انديشه آن باشد كه گليم خويش از امواج بحران ها و گرفتاري ها به در كشد. سعدي تصوف زهد و عرفان تجريدي بريده از سياست و اجتماع را بارها و به شكل هاي گوناگون به نقد كشيده است. براي نمونه:

شيخي به مدرسه آمد ز خانقاه
بشكست عهد صحبت اهل طريق را

 

گفتم ميان آن و اين چه فرق بود
كاختيار كردي از آن اين فريق را

گفت آن يك، گليم خويش به در مي كشد ز موج
وين، جهد مي كند كه بگيرد غريق را

همان گونه كه شيخ ابوسعيد ابوالخير، يكي از بزرگ ترين نمايندگان تصوف اجتماعي، در نقد و رد زهد و گوشه گيري افراطي و بريدن از خلق و پناه بردن به صوامع و گورستان ها و كوه ها و مغازه ها گفته بود كه: «مرد آن است كه در ميان خلق نشيند و داد و ستد كند و زن خواهد و با خلق در آميزد و يك لحظه از خداي خود غافل نباشد.» سعدي نيز بارها اين نوع از مجاهده را نفي مي كند و بر ضرورت درگيري در كار دنيا و مردم پاي مي فشارد حتي برخلاف آموزه بسياري از زاهدان افراطي كه بر ضرورت دوري از دنيا و اهل دنيا و به ويژه پرهيز از حكام و سلاطين و فرمانروايان تاكيد مي كردند، او يادآوري مي كند كه ميان طريقت و حكومت و سياست ضديتي وجود ندارد:

مراد اهل طريقت لباس ظاهر نيست
كمر به خدمت سلطان ببند و صوفي باش

چنانكه در اشاره و انتقاد به داستان تُكله و خواست وي براي گوشه گيري و كناره گيري از كار حكومت مي گويد:

طريقت به جز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست

تو بر تخت سلطاني خويش باش
به اخلاق پاكيزه درويش باش

براي سعدي كه مرد خداست و نزد او «جز خدا هيچ نيست» و شاه و گدا را در برابر خدا و در عالم حقيقت يكسان و برابر مي داند، ابايي نيست كه نزد شاهان و سران گستاخي و دليري كند و آنان را به پرهيز از منكر و عمل به معروف فرا بخواند. او يك مصلح اجتماعي است كه شعر و قلم خود را همچون شمشيري تلقي مي كند كه بايستي در خدمت جهاد و رويارويي با ناراستي ها و نادرستي ها و خود كامگي و ستم به كار افتد. زكات هنر اصحاب قلم نقد ارباب قدرت است. از اين بابت سعدي را بايد در زمره كساني دانست كه پاي بند ادبيات ملتزم و متعهدند و هنر و ادب را براي اصلاح زندگي سياسي و اجتماعي مي خواهند، نه صرفاً براي خود هنر و خط و لذت صرف فردي از آن.

به همين سبب در مقدمه بوستان در ابيات آغازين مدح ابوبكر سعد زنگي مي گويد:

مرا طبع از اين نوع خواهان نبود
سر مدحت پادشاهان نبود

ولي نظم كردم به نام فلان
مگر باز گويند صاحبدلان

ه سعدي، كه گوي بلاغت ربود
در ايام بوبكربن سعد بود

و در همان جا تاكيد مي كند كه اگر وي را مدح مي گويد به سبب مردمداري و دادگري و فروتني اوست:

نديدم چنين گنج و ملك و سرير
كه وقف است بر طفل و درويش و پير

نيامد برش دردناك غمي
كه ننهاد بر خاطرش مرهمي

طلبكار خيرست و اميدوار
خدايا اميدي كه دارد برآر

كله گوشه بر آسمان برين
هنوز از تواضع سرش بر زمين

سعدي به عنوان عامل به آموزه ي جهاد افضل هم خود بارها يا به تلويح و كنايه و يا به تصريح و بي پروا زبان به انتقاد از ستم و ستمگري گشوده است و هم اينكه داستان هايي از اين گونه رفتارها و گفتارهاي پيران و مشايخ سلف آورده است. براي نمونه در يكي از حكايات بوستان از درخواست پادشاهي بيمار از پيري عارف براي دعا در رفع بيماري او سخن به ميان مي آورد و عتاب و انتقاد صريح و تند شيخ كه:

شنيد اين سخن پير خم بوده پشت
به تندي بر آورد بانگي درشت

كه حق مهربان است بر دادگر
ببشاي و بخشايش حق نگر

دعاي منت كي شود سودمند
اسيران محتاج در چاه و بند؟

تو ناكرده بر خلق بخشايشي
كجا بيني از دولت آسايشي؟

ببايدت عذر خطا خواستن
پس از شيخ صالح دعا خواستن

كجا دست گيرد دعاي ويت
دعاي ستمديدگان در پيت؟

در همين داستان سعدي به اشاره تاكيد مي كند كه: «حق از بهر باطل نشايد نهفت» او كه آموزگار حق گويي و دليري در برابر اهل قدرت و از باب دنياست خود در مدح بسيار معروفي كه براي امير انكيانوي مغول، كه از سوي آباقا به امارت فارس آمده بود، گفته است به جاي مدح و ستايش او را به اخلاق و دادگري دعوت مي كند و از ناپايداري دنيا و مافيها هشدارش مي دهد:

پس بگرديد و بگردد روزگار
دل به دنيا در نبندد هوشيار

اي كه دستت مي رسد كاري بكن
يش از آن كز تو نبايد هيچ كار

ينكه در شهنامه ها آورده اند
رستم و رويينه تن اسفنديار

تا بدانند اين خداوندان ملك
كز بسي خلق است دنيا يادگار

اين همه هيچ است چون مي بگذرد
تخت و بخت و امر و نهي و گير و دار

نام نيكو گر بماند ز آدمي
به كزو ماند سراي زرنگار

چون خداوندست بزرگي داد و حكم
خرده از خردان مسكين در گذار

چون زير دستيت بخشيد آسمان
زيردستان را هميشه نيك دار

عذرخواهان را خطا كاري ببخش
زينهاري را به جان ده زينهار

نام نيك رفتگان ضايع مكن
تا بماند نام نيكت پايدار

ملك بانان را نشايد روز و شب
گاهي اندر خمر و گاهي در خمار

كام درويشان و مسكينان بده
تا همه كارت برآرد كردگار

با غريبان لطف بي اندازه كن
تا رود نامت به نيكي در ديار

زور بازو داري و شمشير تيز
گر جهان لشكر بگيرد غم مدار

از درون خستگان انديشه كن
وز دعاي مردم پرهيزگار

منجنيق آه مظلومان به صبح
سخت گيرد ظالمان را در حصار

سعديا چندان كه مي داني بگوي
حق نبايد گفتن الا آشكار

هر كرا ضعف و طمع در كار نيست
از فتا با كش نباشد وز تتار

پادشاهان را ثنا گويند و مدح
من دعايي مي كنم درويش وار...

سعدي و جهاد افضل

در مدح ديگر از انكيانو چنين از گستاخي و بي پروايي خود در حق گويي سخن به ميان آورده است:

بسي صورت بگرديدست عالم
وزين صورت بگردد عاقبت هم

فريدون را سر آمد پادشاهي
سليمان را برفت از دست، خاتم

به نقل از اوستادان ياد دارم
كه شاهان عجم كيخسرو و جم

ز سوز سينه فرياد خواهان
چنان پرهيز كردندي كه از سم

كه موران چون به گرد آيند بسيار
ه تنگ آيد روان در حلق ضيغم

و ما من ظالم الا و بيلي
و ان طال المدي يوما باظلم

سخن را روي در صاحبدلان است
نگويند از حرم الا به محرم

حرامش باد ملك و پادشاهي
كه پيشش مدح گويند از قفا ذم

عروس زشت زيبا چون توان ديد
و گر بر خود كند ديباي معلم

چنين پند از پدر نشنوده باشي
الا گر هوشمندي بشنو از عم

چو يزدانت مكرم كرد و مخصوص
چنان زي در ميان خلق عالم

كه گر وقت مقام پادشاهيت
نباشد، همچنان باشي مكرم

نه هر كس حق تواند گفت گستاخ
سخن ملكيست سعدي را مسلم

و يا:

به راه تكلف مرو سعديا
اگر صدق داري بيار و بيا

تو منزل شناسي و شه راهرو
تو حق گوي و خسرو حقايق شنو

سعدي در نقد و نصيحت ارباب قدرت، دلير و بي پرواست و بارها به آن دليري كه حاصل وارستگي است باليده است:

دلير آمدي سعديا در سخن
چو تيغت به دست است فتحي بكن

بگوي آنچه داني كه حق گفته به
نه رشوت ستاني و نه عشوه ده

و يا:

از من شنو نصيحت خالص كه ديگري
چندين دلاوري نكند بر دلاوران

به سبب همين خلوص و بي غرضي است كه او نصايح خود را همچون دارو مي داند كه اگر چه تلخ است اما درمانگر است:

الا تا به غفلت نخفتي كه نوم
حرام است بر چشم سالار قوم

غم زيردستان بخور زينهار
بترس از زيردستي روزگار

نصيحت كه خالي بود از غرض
چو داروي تلخ است، دفع مرض

سعدي همچون پزشكي است كه مي خواهد دردها و بيماريهاي سياسي و اجتماعي را بوسيله پند و اندرز درمان كند و به تيغ تيز هنر و ادب به جنگ خودكامگي و ستمگري برود، بنابر اين باكي ندارد كه نصايح تلخ و گزنده او پسند خاطر ارباب قدرت نيايد و آزردگي خاطر آنان را به دنبال داشته باشد:

بگوي آنچه داني سخن سودمند
و گر هيچ كس را نيايد پسند

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار بوستان سعدي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار گلستان سعدي كليك كنيد


سنگ قبرم سبك باشد!

۲۸ بازديد

اشعاري از شاعرانگي هاي شاعران:

سنگ قبرم سبك باشد
حبسم نكنيد در يك فاصله‌ي كوتاه
تاريخ تولد و مرگم را رها كنيد
نامم را نيز
تنها يك جمله حك كنيد آن‌جا
مثل يادداشتي
زير دست‌ و پاي باد
«مي‌روم چاي دم كنم.»
براي سنگ‌ها/ سارا محمدي اردهالي، نشر چشمه، 2600 تومان

***

مي‌خواهم از همه‌ي بيابان‌ها برگردم
از همه‌ي بيابان‌ها
تا شعري بنويسم براي كسي
كه دلش را در بيابان‌ها
گم كرده است
دنيا به كبوترانش پشت كرده است/ محمدرضا عبدالملكيان، انتشارات مرواريد، 2900 تومان

***

ديدي دوباره
درخت و سايه به هم رسيد.
ديدي دوباره
خورشيد و خيابان به هم رسيد
نق نزن نوميد گرامي من!
دنيا پر از فرصت حرف و اتفاق و آدمي‌ست
دستت را به من بده
عبور از عرض اين كوچه
پر از كمين كلمات ماست
راست مي‌گويم
تمام طول خيابان
مردم از حس عجيب يك اتفاق ساده
سخن مي‌گويند
از يك اسم آرام
از يك اسم دلپذير...
زيارت‌نامه‌ي مرغ سحر و همخواني دختران خرداد/ سيدعلي صالحي، نشر چشمه، 2000 تومان

***

آينه از دست باربران افتاد
و چهره‌ي تو كه در آينه جا مانده بود
تكه‌تكه شد
چشمت را
دختر همسايه برداشت و فرار كرد...
ما
در اثاث‌كشي تو را از دست داديم!
مواظب باش! مورچه‌ها مي آيند/ رسول يونان، نشر امرود، 3000 تومان

***

تمام هفته در اغما بودم
و كلمات نارنجي‌رنگش
به هيئت انسان اثيري
مدام پيشِ
چشمم بود.
تمام هفته در اغما بودم
و با فرشتگان تجسد يافته در اشيا
از او سخن مي‌گفتم؛
«آيا مرا به عروسك تنهايي‌اش
ترجيح خواهد داد؟»...
عاشقانه‌هايي براي ليلي و روزهايي كه سوختند/ داريوش مهبودي، نشر چشمه، 3000 تومان

***

شب عيد مرغ داشتيم
ران به عرفان رسيد
سينه به ايثار
دل و جگر به مليحه
گردن و دنده و بال و ستون فقرات
به من
آنجا بود كه فهميدم
چرا پدرها
اخلاق سگ دارند!
مالاريا/ اكبر اكسير، انتشارات مرواريد، 3700 تومان

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار محمدرضا عبدالملكيان كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سيد علي صالحي كليك كنيد