سعدي و جهاد افضل

مشاور شركت بيمه پارسيان

سعدي و جهاد افضل

۳۴ بازديد

  سعدي و جهاد افضل

در ميان انبوه سخنان گهربار و حكيمانه اي كه از پيامبر عزيز اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) نقل شده است يكي هم اين است كه: افضل الجهاد كلمه الحق عندالام الجائر. يعني برترين جهادها گفتن سخن حق نزد حاكم ستمگر است.

سعدي شيرازي يكي از رهروان و پيروان اين نوع از طريقت بوده است. طريقتي كه به قول او به جز خدمت خلق نيست. و سالك آن نمي تواند از كنار دردها و مصايب سياسي و اجتماعي بگذرد و تنها در انديشه آن باشد كه گليم خويش از امواج بحران ها و گرفتاري ها به در كشد. سعدي تصوف زهد و عرفان تجريدي بريده از سياست و اجتماع را بارها و به شكل هاي گوناگون به نقد كشيده است. براي نمونه:

شيخي به مدرسه آمد ز خانقاه
بشكست عهد صحبت اهل طريق را

 

گفتم ميان آن و اين چه فرق بود
كاختيار كردي از آن اين فريق را

گفت آن يك، گليم خويش به در مي كشد ز موج
وين، جهد مي كند كه بگيرد غريق را

همان گونه كه شيخ ابوسعيد ابوالخير، يكي از بزرگ ترين نمايندگان تصوف اجتماعي، در نقد و رد زهد و گوشه گيري افراطي و بريدن از خلق و پناه بردن به صوامع و گورستان ها و كوه ها و مغازه ها گفته بود كه: «مرد آن است كه در ميان خلق نشيند و داد و ستد كند و زن خواهد و با خلق در آميزد و يك لحظه از خداي خود غافل نباشد.» سعدي نيز بارها اين نوع از مجاهده را نفي مي كند و بر ضرورت درگيري در كار دنيا و مردم پاي مي فشارد حتي برخلاف آموزه بسياري از زاهدان افراطي كه بر ضرورت دوري از دنيا و اهل دنيا و به ويژه پرهيز از حكام و سلاطين و فرمانروايان تاكيد مي كردند، او يادآوري مي كند كه ميان طريقت و حكومت و سياست ضديتي وجود ندارد:

مراد اهل طريقت لباس ظاهر نيست
كمر به خدمت سلطان ببند و صوفي باش

چنانكه در اشاره و انتقاد به داستان تُكله و خواست وي براي گوشه گيري و كناره گيري از كار حكومت مي گويد:

طريقت به جز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست

تو بر تخت سلطاني خويش باش
به اخلاق پاكيزه درويش باش

براي سعدي كه مرد خداست و نزد او «جز خدا هيچ نيست» و شاه و گدا را در برابر خدا و در عالم حقيقت يكسان و برابر مي داند، ابايي نيست كه نزد شاهان و سران گستاخي و دليري كند و آنان را به پرهيز از منكر و عمل به معروف فرا بخواند. او يك مصلح اجتماعي است كه شعر و قلم خود را همچون شمشيري تلقي مي كند كه بايستي در خدمت جهاد و رويارويي با ناراستي ها و نادرستي ها و خود كامگي و ستم به كار افتد. زكات هنر اصحاب قلم نقد ارباب قدرت است. از اين بابت سعدي را بايد در زمره كساني دانست كه پاي بند ادبيات ملتزم و متعهدند و هنر و ادب را براي اصلاح زندگي سياسي و اجتماعي مي خواهند، نه صرفاً براي خود هنر و خط و لذت صرف فردي از آن.

به همين سبب در مقدمه بوستان در ابيات آغازين مدح ابوبكر سعد زنگي مي گويد:

مرا طبع از اين نوع خواهان نبود
سر مدحت پادشاهان نبود

ولي نظم كردم به نام فلان
مگر باز گويند صاحبدلان

ه سعدي، كه گوي بلاغت ربود
در ايام بوبكربن سعد بود

و در همان جا تاكيد مي كند كه اگر وي را مدح مي گويد به سبب مردمداري و دادگري و فروتني اوست:

نديدم چنين گنج و ملك و سرير
كه وقف است بر طفل و درويش و پير

نيامد برش دردناك غمي
كه ننهاد بر خاطرش مرهمي

طلبكار خيرست و اميدوار
خدايا اميدي كه دارد برآر

كله گوشه بر آسمان برين
هنوز از تواضع سرش بر زمين

سعدي به عنوان عامل به آموزه ي جهاد افضل هم خود بارها يا به تلويح و كنايه و يا به تصريح و بي پروا زبان به انتقاد از ستم و ستمگري گشوده است و هم اينكه داستان هايي از اين گونه رفتارها و گفتارهاي پيران و مشايخ سلف آورده است. براي نمونه در يكي از حكايات بوستان از درخواست پادشاهي بيمار از پيري عارف براي دعا در رفع بيماري او سخن به ميان مي آورد و عتاب و انتقاد صريح و تند شيخ كه:

شنيد اين سخن پير خم بوده پشت
به تندي بر آورد بانگي درشت

كه حق مهربان است بر دادگر
ببشاي و بخشايش حق نگر

دعاي منت كي شود سودمند
اسيران محتاج در چاه و بند؟

تو ناكرده بر خلق بخشايشي
كجا بيني از دولت آسايشي؟

ببايدت عذر خطا خواستن
پس از شيخ صالح دعا خواستن

كجا دست گيرد دعاي ويت
دعاي ستمديدگان در پيت؟

در همين داستان سعدي به اشاره تاكيد مي كند كه: «حق از بهر باطل نشايد نهفت» او كه آموزگار حق گويي و دليري در برابر اهل قدرت و از باب دنياست خود در مدح بسيار معروفي كه براي امير انكيانوي مغول، كه از سوي آباقا به امارت فارس آمده بود، گفته است به جاي مدح و ستايش او را به اخلاق و دادگري دعوت مي كند و از ناپايداري دنيا و مافيها هشدارش مي دهد:

پس بگرديد و بگردد روزگار
دل به دنيا در نبندد هوشيار

اي كه دستت مي رسد كاري بكن
يش از آن كز تو نبايد هيچ كار

ينكه در شهنامه ها آورده اند
رستم و رويينه تن اسفنديار

تا بدانند اين خداوندان ملك
كز بسي خلق است دنيا يادگار

اين همه هيچ است چون مي بگذرد
تخت و بخت و امر و نهي و گير و دار

نام نيكو گر بماند ز آدمي
به كزو ماند سراي زرنگار

چون خداوندست بزرگي داد و حكم
خرده از خردان مسكين در گذار

چون زير دستيت بخشيد آسمان
زيردستان را هميشه نيك دار

عذرخواهان را خطا كاري ببخش
زينهاري را به جان ده زينهار

نام نيك رفتگان ضايع مكن
تا بماند نام نيكت پايدار

ملك بانان را نشايد روز و شب
گاهي اندر خمر و گاهي در خمار

كام درويشان و مسكينان بده
تا همه كارت برآرد كردگار

با غريبان لطف بي اندازه كن
تا رود نامت به نيكي در ديار

زور بازو داري و شمشير تيز
گر جهان لشكر بگيرد غم مدار

از درون خستگان انديشه كن
وز دعاي مردم پرهيزگار

منجنيق آه مظلومان به صبح
سخت گيرد ظالمان را در حصار

سعديا چندان كه مي داني بگوي
حق نبايد گفتن الا آشكار

هر كرا ضعف و طمع در كار نيست
از فتا با كش نباشد وز تتار

پادشاهان را ثنا گويند و مدح
من دعايي مي كنم درويش وار...

سعدي و جهاد افضل

در مدح ديگر از انكيانو چنين از گستاخي و بي پروايي خود در حق گويي سخن به ميان آورده است:

بسي صورت بگرديدست عالم
وزين صورت بگردد عاقبت هم

فريدون را سر آمد پادشاهي
سليمان را برفت از دست، خاتم

به نقل از اوستادان ياد دارم
كه شاهان عجم كيخسرو و جم

ز سوز سينه فرياد خواهان
چنان پرهيز كردندي كه از سم

كه موران چون به گرد آيند بسيار
ه تنگ آيد روان در حلق ضيغم

و ما من ظالم الا و بيلي
و ان طال المدي يوما باظلم

سخن را روي در صاحبدلان است
نگويند از حرم الا به محرم

حرامش باد ملك و پادشاهي
كه پيشش مدح گويند از قفا ذم

عروس زشت زيبا چون توان ديد
و گر بر خود كند ديباي معلم

چنين پند از پدر نشنوده باشي
الا گر هوشمندي بشنو از عم

چو يزدانت مكرم كرد و مخصوص
چنان زي در ميان خلق عالم

كه گر وقت مقام پادشاهيت
نباشد، همچنان باشي مكرم

نه هر كس حق تواند گفت گستاخ
سخن ملكيست سعدي را مسلم

و يا:

به راه تكلف مرو سعديا
اگر صدق داري بيار و بيا

تو منزل شناسي و شه راهرو
تو حق گوي و خسرو حقايق شنو

سعدي در نقد و نصيحت ارباب قدرت، دلير و بي پرواست و بارها به آن دليري كه حاصل وارستگي است باليده است:

دلير آمدي سعديا در سخن
چو تيغت به دست است فتحي بكن

بگوي آنچه داني كه حق گفته به
نه رشوت ستاني و نه عشوه ده

و يا:

از من شنو نصيحت خالص كه ديگري
چندين دلاوري نكند بر دلاوران

به سبب همين خلوص و بي غرضي است كه او نصايح خود را همچون دارو مي داند كه اگر چه تلخ است اما درمانگر است:

الا تا به غفلت نخفتي كه نوم
حرام است بر چشم سالار قوم

غم زيردستان بخور زينهار
بترس از زيردستي روزگار

نصيحت كه خالي بود از غرض
چو داروي تلخ است، دفع مرض

سعدي همچون پزشكي است كه مي خواهد دردها و بيماريهاي سياسي و اجتماعي را بوسيله پند و اندرز درمان كند و به تيغ تيز هنر و ادب به جنگ خودكامگي و ستمگري برود، بنابر اين باكي ندارد كه نصايح تلخ و گزنده او پسند خاطر ارباب قدرت نيايد و آزردگي خاطر آنان را به دنبال داشته باشد:

بگوي آنچه داني سخن سودمند
و گر هيچ كس را نيايد پسند

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار بوستان سعدي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار گلستان سعدي كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد