شعري از عليرضا قزوه در سال 91

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري از عليرضا قزوه در سال 91

۳۲ بازديد

عليرضا قزوه

كجايي اي فراموشي ...

نه پلكي مي زند عقلم، نه راهي مي رود هوشم
چراغ خسته اي در انتهاي شهر خاموشم

شبيه گنگ حيرانم، همين اندازه مي دانم
نه هشيارم، نه سرمستم، نه بيدارم، نه مدهوشم

به دوشم بار شبهايي و روزاني ست پر حسرت
يكي اين كوزه هاي كهنه را بردارد از دوشم

به چشمم نيش و نوش اين جهان فرقي ندارد هيچ
نه عسرت مي زند نيشم، نه عشرت مي دهد نوشم

سكوتستان فرياد است هر سطر غزل هايم
اشارت هاي پنهانم، قيامت هاي خاموشم

نصيحت هاي واعظ را لبي تر مي كنم امشب
به قدر آتش روز قيامت باده مي نوشم

به ياران اعتمادي نيست از خاطر اگر رفتم
كجايي اي فراموشي تو هم كردي فراموشم

بيا اي آفتاب مطمئن، خورشيد پنهاني
كه دست تو گره وا مي كند از فكر مغشوشم

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد