چند اصطلاح عاميانه

مشاور شركت بيمه پارسيان

چند اصطلاح عاميانه

۳۱ بازديد

  چند اصطلاح عاميانه نگاهي به كاربرد چند اصطلاح كم‌تر رايج در فرهنگ عاميانه‌ي فارسي:

توپ آب‌دوغ خياري: تهديد بي‌پشتوانه و ناكارآمد.

چالمه: ظرف بزرگ و معمولا چرمي محتوي تكه‌هاي يخ كه شيشه‌هاي نوشابه را در آن مي‌گذارند تا سرد شود.

چنگه: مقداري كه در مشت جا گيرد.

حسينقلي‌خاني: هرج و مرج و بي‌نظمي، بلبشو.

رفتگار: نزديك به مردن، مردني.

ژامپرتي: مهمل‌گويي، مسخره‌بازي.

سال دمپختكي: سال قحطي و تنگي (ظاهرا در زمان احمد شاه) كه به هزينه‌ي دولت براي كمك به مردم گرسنه بر سر چهار‌راه‌ها و بازارچه‌ها برنج دمپختك مي‌كردند و به بهاي نازل مي‌فروختند.

ستّ و سير: مفصل و فراوان.

سِدِرمه: غذاي سفت و سنگين شده كه بر سر معده بماند و هضم نشود.

سق كسي را با بوق حمام برداشتن: كنايه از صداي گوش‌خراش داشتن.

شيمبِل: زيرك و حيله‌گر.

فزنات/ فزناك: به هم ريخته، از هم در رفته، وارفته، قابل تحقير و ترحم.

قُبُل منقل/ اسباب و وسايل، ملزومات.

كم بغل: كنايه از تنگدست.

گله‌ي مادر قاسمي: گله‌ي بي‌اساس، گله‌ي واهي، بهانه‌گيري.

وادنگ درآمدن: موافقت پيشين خود را فسخ كردن، از حرف خود برگشتن، زير قول خود زدن.

ابوالحسن نجفي در دهه 70، كتابي دو جلدي را با نام «فرهنگ فارسي عاميانه» منتشر كرد. كتاب او در تاريخ فرهنگ‌نويسي ايران خوش درخشيد. شواهدي كه او براي مدخل‌هايش برگزيده بود همه از متون داستاني چند دهه اخير انتخاب شده بودند؛ كاري كه تا آن دوره در سنت فرهنگ‌نويسي ايرانيان ديده نشده بود.

او درباره ي شروع اين گردآوري چنين گفته: انديشه گردآوري و تدوين لغات عاميانه نخستين‏بار در دوران دانشجويي در دانشگاه تهران به ذهن من راه يافت. چند تن از دانشجويان افغانستاني كه دوره عالي ادبيات فارسي را مي‏گذراندند به من مي‏گفتند كه رغبتي به خواندنِ داستانهاي ايرانيان ندارند، زيرا بسياري از لغات و اصطلاحاتِ مستعمل در اين نوشته‏ها را درنمي‏يابند.

اما تصميم نهايي را وقتي گرفتم كه روزي، در سال 1362، يك دانشجوي فرانسوي كه در رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه تهران تحصيل مي‏كرد، عبارتي را كه در كتاب بوف كور صادق هدايت ديده بود به من نشان داد و پرسيد: «مگر جانْ قابلِ ديدن است؟» آن عبارت كه از زبان مرد بيمار گوشه‏نشيني نقل شده چنين است: «ننجون { = دايه‏ام }مثل بچه با من رفتار مي‏كرد. مي‏خواست همه جانِ مرا ببيند.» البته معناي جان براي منِ فارسي‏زبان كه اين زبان را نخست در دامان مادر آموخته‏ام آشكار بود، امّا راستش را بگويم، هرگز توجه نكرده بودم كه اين كلمه در فارسي عاميانه به معناي «تن و بدن» به‏خصوص «تنِ برهنه» است.

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد