من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

چاووش حضرت داوود

۲۹ بازديد

شاعر : وحيد قاسمي

دوان دوان ز فرا سوي نور مي آيد
امين ترين كليمان ز طور مي آيد

رداي سبز رسالت به دوش خود دارد
از آسمان نگاهش ستاره مي بارد

شتاب پاي محمد خليل آسا بود
شب هلاكت بت هاي لات و عزي بود

نسيم خنده ي او مژده ي سحر دارد
به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبينش به كهكشان رفته
به مرزهاي سماوات بيكران رفته

سپيده طبل افق را مدام مي كوبد
مسير آمدنش را فرشته مي روبد

ترانه ي لب او "اقرا باسم ربك" بود
تبسمش مي عرفاني ملائك بود

دريده پرده ي شب را به نور سيمايش
حريم خلوت خورشيد چشم گيرايش

طنين هر قدمش شادباش مي گويد
به زير هر قدمش سبزه زار مي رويد

زمين مريد طريق مسيح نعلينش
هزار بوسه زند بر ضريح نعلينش

كران رحمت او وسعت هزاران نيل
به ارتفاع مقامش نميرسد جبريل

خدا دوباره به عشق نبي تبسم كرد
بهشت قرب خودش را به نام مردم كرد

به گوش مي رسد از سمت سرزمين خلود
صداي خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ي ايل مبشران بهشت
امير قافله سالار كاروان بهشت

مسيح مكه شد و روح مرده را جان داد
به مرگ دختركان عشيره پايان داد

به قوم حق طلبان اذن ميگساري داد
سپاه و لشگر ابليس را فراري داد

مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد
به دست غنچه ي لب،حكم جلب غم را داد

خدا كند به نگاهي شويم مقدادش
شويم ساكن خوشبخت شيعه آبادش

خدا كند كه بخواهد ابوذرش باشيم
كنار گنبد خضرا ، كبوترش باشيم

بخند حضرت آقا كه ياسرت باشم
بهشت هم بتوانم مجاورت باشم

من از تبار ارادت ز كوي سلمانم
هزار مرتبه شكر خدا مسلمانم

به خال حضرت معشوق خود گرفتارم
من از قبيله مجنون ز ايل عمارم

من از پياله ي دستت شراب مي خواهم
براي دار جنونم طناب مي خواهم

اگر چه غرق گناهم بيا حلالم كن
سياه دل نشدم لطف كن بلالم كن


مي رسي مثل مسيحا

۲۹ بازديد

شاعر : يوسف رحيمي

آيه آيه همه جا عطر جنان مي آيد
وقتي از حُسن تو صحبت به ميان مي آيد

جبرئيلي كه به آيات خدا مأنوس است
بشنود مدح تو را با هيجان مي آيد

مي رسي مثل مسيحا و به جسم كعبه
با نفس هاي الهي تو جان مي آيد

بسكه در هر نفست جاذبه‌ي توحيدي است
ريگ هم در كف دستت به زبان مي آيد

هر چه بت بود به صورت روي خاك افتاده‌ ست
قبله‌ي عزت و ايمان به جهان مي آيد

با قدوم تو براي همه‌ي اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد

نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد

 

عرش معراج سماوات شده محرابت
ملكوتي ست در اين جلوه‌ي عالمتابت

 

خاك از بركت تو مسجد رحماني شد
نور توحيد به قلب بشر ارزاني شد

خواست حق، جلوه كند روشني توحيدش
قلب پر مهر تو از روز ازل باني شد

ذكر لب هاي تو سرلوحه‌ي تسبيحات است
عرش با نور نگاه تو چراغاني شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينه‌ي آئين مسلماني شد

به سراپرده‌ي اعجاز و بقا ره يابد
هر كه در مذهب دلدادگي ات فاني شد

خواستم در خور حُسن تو كلامي گويم
شعر من عاقبتش حسرت و حيراني شد

اي كه مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوي و حافظ و خاقاني شد

 

«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»

 

جنتي از همه‌ي عرش فراتر داري
تو كه در دامن خود سوره‌ي كوثر داري

ديدن فاطمه ات ديدن وجه الله است
چه نيازي است كه تا عرش قدم بر داري

جذبه‌ي چشم تو تسخير كند عالم را
در قد و قامت خود جلوه‌ي محشر داري

عالم از هيبت تو، شوكت تو سرشار است
اسداللهي چون حضرت حيدر داري

حسنين اند روي دوش تو همچون خورشيد
جلوه‌ي نورٌ علي نور ، مكرر داري

 

اهل بيت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبله‌ي دنيا هستند

 

اي كه در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست

چشم اميد همه خلق و شكوه كرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست

با تو بودن كه فقط صرف مسلماني نيست
آنكه دارد به دلش نور ولايت، با توست

بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست

بايد از باب ولاي علي آيد هر كس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست

سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يك نگاه تو مرا بس، كه اجابت با توست

 

كاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
نجف و كرب و بلا و حرم ثارالله


قلب عالم حراي توست

۲۹ بازديد

شاعر : سيد محمدحسين حسيني

امروز قلب عالم و آدم حراي توست
اين كوه نور شاهد حرف خداي توست

مكه دگر براي بزرگيت كوچك است
فرياد كن رسول كه دنيا براي توست

اقرأ باسم ربّك يا ايها الرسول
قران بخوان امين كه همين آشناي توست

لات و هبل براي تو تعظيم كرده اند
وقتي كه قلب سنگي عُزي فداي توست

خورشيد و ماه بين دو دست تو دلخوشند
يعني تمام تكيه عالم عصاي توست

بعد از هزار سال دگر مي شناسمت
وقتي كه جاي جاي دلم ردّ پاي توست

فريادتان تمام زمين را گرفته است
امروز هر چه مي شنوم از صداي توست


شعر سياوش اميري در بزرگداشت روز مبعث

۳۰ بازديد

و شب مي شكست و بُت جهل ها
و خوفي به دل هاي نا اهل ها

امين دَم زند از خداي جهان
خداوند بخشنده مهربان

خدايي كه لال و كر و كور نيست
خدايي كه از بنده اش دور نيست

خدايي كه داناي دانا بُوَد
كه بر هر چه خواهد توانا بُوَد

خدايي كه جّن و بشر آفريد
و بس گونه ها جانور آفريد

خدايي كه نور است و نور است و نور
خدايي كه عقل آفريد و شعور

خدايي كه داننده رازهاست
خدايي كه در صدر آغازهاست

خدايي كه گويد بشو - مي شود
خدايي كه بر مُرده جان مي دهد

خدايي كه باشد مجيد و صمد
خداوند يكتا ، خداي اَحد

خدايي كه فضل اش به آدم رسيد
در او روح پاك خودش را دميد

كه داناي دانا شود آدمي
به هر چه توانا شود آدمي

شود وارث ملك و مال خدا
شود چيره بر ارض و كّل سَما

شود جانشين خدا در زمين
بكوشد همي تا دَمِ ِ واپسين

به لطف خدا پادشاهي كند
به خود گر بيايد خدايي كند

چنين گفته ها از محمّد(ص) عجب
و شد عيد ما بيست و هفت رجب

برانگيخت او را خداي بزرگ
و شد ختم پيغمبران سترگ

و شد مصطفاي امين (ص) راهبر
چه لطف كريمانه‌اي بر بشر

و نيكوترين فرد در خُلق و خو
و لايق ترين بنده در گفتگو

كه اِقراء - بخوان اي محمّد (ص) بخوان
به نام خداوند جان و جهان

همانكس كه پرورد و هم آفريد
همان قادر بي شريك و وحيد

كه از پاره اي خون بشر ساخت او
و زان پاره خون بس گُهَر ساخت او

- بخوان اي محمّد (ص) رسول شريف
كه پروردگارت بُوَد بس لطيف

بياموخت او از كَرَم بر بشر
علومي كه هرگز نبودش خبر

كه انسان خليفه شود در زمين
بگويد خدا بر خودش آفرين


سه شعر از عطار در ستايش پيامبر اكرم (ص)

۳۲ بازديد

شعر اول

شعر دوم

شعر سوم


بانگ جاء الحق

۲۸ بازديد

شاعر : علي محمد رهايي شهرضايي

پرتو حسن ازل شد در زمين و آسمان
عشق سرمد شعله ور گرديد در كون و مكان

بر ملك آن رخ عيان شد امتناع عشق كرد
شعله ور شد همچو آتش عرضه شد بر انسيان

كاروان عقل كانجا اقتباس نور كرد
شد نمايان برق غيرت خيره شد چشم جهان

از حريم ذوالجلالش كُنْتُ كَنز انشاء نمود
كرد ايجاد خلايق پس لِيُعْرَف شد عيان

كرد بر پا بزم ميثاق و بفرمودي اَلَسْت
نغمه ي قالو بلي بشنيد از خلق جهان

جوشش درياي لطفش كرد ايجاد رسل
روشني بخش خلايق آشكارا و نهان

جملگي از مرسل و از غير مرسل متفق
بهر ابلاغ رسالت سر به خط جان بركفان

امرشان توحيد بود و نهي از تثليث و بت
تا كه در ظاهر نمايان گشت آن قطب نهان

پس خطاب از مصدر ذات آمد و لولاك گفت
بر حبيب كردگار و مرشد پيغمبران

شرق و غرب و عرش و فرشش را به خورشيد جمال
كرده نوراني به نور احمد آن فيض عيان

از صفير بانگ جاء الحق كه در گوش سپهر
شد طنين انداز جان بخشيد در جسم جهان

در پس ابر مخالف جلوه ي انوار او
اربعيني ماند در ميقات آن امر گران

شد نمايان از سحاب اختفاء آن آفتاب
آشكارا كرد دعوت همرهش وحي و بيان

تاج كرمناش بر سر سِرِّ ما اَوحاش در بَر
تكيه بر تخت لَعَمْرُك بر كَفَش آيات قرآن

بانگ قولوا لا إلهش رستگاري و فلاحش
چرخ گردون بارگاهش راه او صبحي نمايان

روي او جنّات عَدْن و خوي او درياي رحمت
اي محمد قم فانذر اي همايون فَرّ و برخوان

گشته از ام القري طالع همه الطاف رحمان
در حراء روح الامين وحي قيام آورد وفرمود

بسم ربك را كه كرد ايجاد اين نُه چرخ خضراء
كرد تعليم بشر علم و بيان در حد امكان

مدح احمد را احد بنموده در قرآن «رهائي»
عذر خواه حضرتش مي باش و استغفار برخوان


آشنايي با صنايع لفظي و معنوي

۳۲ بازديد

  آرايه ادبي

اموري كه موجب زيبايي و آراستگي كلام مي شوند را صنايع يا آرايه هاي ادبي مي گويند .

آرايه ها بر دوگونه اند :

آن دسته از زينت و زيبايي كه در برگيرنده ي الفاظ باشد صنايع لفظي نام دارد . به طور قطع تغيير الفاظ حتي اگر با حفظ معني صورت گيرد باعث مي شود آن حسن و زيبايي زايل گردد.

سر بنه كاينجا سري را صد سرآيد در عوض
بلكه بر سر هر سري را صد كلاه آيد عطا

سر و سر : جناس تام

در مثال بالا دو كلمه در حروف و حركات يكي و در معنا متفاوت هستند اين گونه آرايه ها صنايع لفظي نام دارد .

اما نوع ديگر كه آن را صنايع معنوي گويند كه در آن حسن و زيبايي سخن مربوط به معنا باشد نه به لفظ به طوري كه اگر الفاظ را با حفظ معنا تغيير دهيم باز آن حسن باقي مي ماند .

در دست منت هميشه دامن بادا
وانجا كه تو را پاي ، سر من بادا

برگم نبود كه كس تو را دارد دوست
اي دوست همه جهانت دشمن بادا

در اين دو بيت صنعت تضاد و تناسب به كار رفته است .

پس حسن آرايه هاي معنوي كلام مستقيما به معني مربوط مي شود و گاه ممكن است به الفاظ نيز مرتبط باشد .

در اين جا به تعدادي از آرايه ها اشاره مي كنيم :

تشبيه :

آن كه چيزي را به چيز ديگر در صفتي مانند كرده باشند.

ساده ترين نوع آن است كه كليه اركان تشبيه در آن باشد كه عبارتند از : مشبه ، مشبه به ، وجه شبه و ادات تشبيه .

مثال شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريك

شب : مشبه

چاه: مشبه به

چون : ادات تشبيه

تنگ و تاريك بودن : وجه شبه

تشبيه داراي اقسامي است كه به چند نوع آن ها در ذيل اشاره مي نماييم

الف – حسي و غير حسي كه با دو ركن اصلي تشبيه يعني مشبه و مشبه به مرتبط است .

ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را

هر دو طرف حسي است .

شوقت كه چو شهنه يي است در ملك خرد
هر چيز كه يافت جز غمت بيرون كرد

هر دو طرف غير حسي است

مريم بكر معاني را منم روح القدس
عالم ذكر معالي را منم فرمانروا

يكي حسي و ديگر غير حسي است

ب – تشبيه وهم وخيال : گاه مشبه به وجود خارجي ندارد .اما گوينده از قوه ي خيال خويش براي تشبيه و شايد اغراق در كلام و خيال انگيزي استفاده مي كند . اين نوع تشبيه وهمي نام دارد.

شبي تيره چون درياي قير

شب در تيرگي به درياي قير تشبيه شده است در حالي كه درياي قير وجود ندارد.

ج – تشبيه جمع يا مفرد :

ماه سيما كه هر دو طرف مشبه و مشبه به هر دو مفرد هستند و از يك كلمه تركيب شده اند .

مي اندر كف ساقي بي حجاب
سهيل است در پنجه ي آفتاب

مشبه يك جمله و مشبه به نيز يك جمله است .

و يا :

ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا

د – تشبيه ساده يا مطلق :

سر مويي نظرم كن كه چو مو گشت تنم

در دل تنگي و بيقراري و بي تابي چو موي باريك و نحيف گشته ام

تشبيه از ديد بزرگان سخن تقسيم بندي هاي ديگري دارد كه در اين مجال نمي گنجد و ما به همين اندك بسنده مي كنيم .

مراعات النظير :

گاه گوينده در سخن اموري را مي آورد كه در معني با يكديگر متناسب باشند و تناسب آن ها از جهت هم جنس بودن و مجانبت آن هاست .

زعشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را

به بوي نافه يي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعدمشكينش چه خون افتاد در دلها

ايهام :

اين كلمه را گاه توريه يا تخييل هم مي گويند .

ايهام و تخييل در لغت به معني به گمان انداختن و به وهم انداختن است اما توريه سخن را پوشيده گفتن معنا مي دهد در اصطلاح علم بديع آوردن لفظي كه داراي دو معناي دور و نزديك باشد به طوري كه شنونده ابتدا معناي نزديك و بعد معناي دور آن را دريابد .

به بوي نافه يي كاخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دل ها

بوي : داراي دو معناي رايحه و هم چنين آرزو

نافه : عمل بريدن ناف يا نافه آهو و استعاره از حلقه ي خوشبوي گيسو

در اين بيت صنعت ايهام و مراعات النظير در هم تنيده اند.

ايهام تناسب :

در اين صنعت الفاظ جمله در آن معني كه مراد گوينده است با يكديگر متناسب نباشند اما در معني ديگر متناسب باشند .

تشنه ي دل تفته ام ، از دجله آريدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازيدم دوا

بغداد يكي از درجات هفت گانه جام شراب است . معناي نزديك آن شهر بغداد در عراق است .

مطابقه = تضاد ، طباق:

در لغت به معني دو چيز مقابل يكديگر را گويند و در اصطلاح آن است كه شاعر يا سخنور كلمات ضد را بسيار زيبا در كلام خود بياورد .

برگم نبود كه كس تو را دارد دوست
اي دوست همه جهانت دشمن بادا

و يا :

تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت

تنسيق الصفات:

آوردن چند صفت پي در پي براي يك چيز است .

ندانم ار چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدانسيه چشم ماه سيما را

تلميح:

معناي لغوي كلمه به گوشه ي چشم نظر افكندن و اشاره داشتن است . اما در اصطلاح ادبي آن است كه گوينده در ضمن سخن به داستان ، مثل ، آيه يا حديثي مشهور اشاره نمايد .

با قطار خوك در بيت المقدس پا منه
با سپاه پيل بر درگاه بيت الله ميا

در مصرع اول به صليبيون و در مصرع دوم به داستان ابرهه اشاره دارد .

يا اين بيت :

من از آن حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم
كه عشق از پرده ي عصمت برون آرد زليخا را

اشاره به داستان حضرت يوسف

جمع با تقسيم :

شاعر يا گوينده دو يا چند چيز را باهم جمع مي بندد و بعد آن ها را از هم تقسيم و جدا مي سازد .

آسايش دو گيتي تكرار اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

كنايه:

در لغت به معناي سخن پوشيده گفتن است در اصطلاح سخني كه داراي دو معني قريب و بعيد باشد و هر دو معني لازم و ملزوم يكدگر باشند . در واقع سخن به گونه يي پرداخته شده باشد كه ذهن خواننده از معني نزديك به معني دور آن متوجه گردد .

تا تو خود را پاي بستي ، باد داري در دو دست
خاك بر خود پاش ، كز خود هيچ نگشايد تو را

باد در دست داشتن : كنايه از كار بيهوده و بي فايده انجام دادن

خاك بر خود پاشيدن : كنايه از ترك خود و تعلقات مادي كردن

و يا :

ز شرم آن كه به روي تو نسبتش كردم
سمن به دست صبا خاك در دهان انداخت

خاك در دهان انداخت : از اين تشبيه عذر خواهي كردن و پوزش طلبيدن

اعداد:

اين صفت را سياقه الاعداد نيز گويند و آن عبارت است از اين كه براي يك چيز چندين صفت متواتر ذكر كنند و بعد از همه ي اين ها يك فعل آورند .

شكر ايزد كه زتاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادست

منبع : سايت تبيان


پنيرت را بردار ، همسايه‌ات دزدست

۲۹ بازديد
 

طنز ادبي

طنز منثوري از جلال سميعي:

يكم:

براي آن كه بتوانيد كتاب بنويسيد، احتياج به مقداري سواد خواندن و نوشتن و كمي هم جسارت داريد؛ هر چند اين روزها كسي آن‌قدر اعصاب ندارد كه براي هر كاري برود سواد آن كار را هم ياد بگيرد، اما خب اگر بتوانيد تعدادي جمله سر هم كنيد كه يك عده را به حيرت وادارد، گام اول را محكم برداشته‌ايد؛ اگر نشد، از ديگران كمك بگيريد.

دوم:

سعي كنيد قبل از نوشتن كتاب روان‌شناسي، مخاطبان خود را كشف و ضبط كنيد. بديهي‌ست كه مخاطبان مهم اين كتاب‌ها عبارت‌اند از زنان خانه‌دار، دختران دبيرستاني در هر حال، زنان خانه‌دار، زناني كه به هر حال در افسردگي پس از زايمان به سر مي‌برند، مرداني كه در افسردگي قبل از زايمان به سر مي‌برند، زنان خانه‌دار، مردان بازنشسته‌اي كه پارك‌نشيني براي‌شان بي‌ثمر است، مديراني كه سيستم ناگهان آن‌ها را بازنشسته يا هرجاي ديگري نشسته كرده است و زنان خانه‌دار. بعد از شناختن جامعه‌ي هدف است كه مي‌توانيد موضوعات مورد علاقه‌ي آن‌ها را كشف كنيد و براي قلقلك آن‌ها كتاب روان‌شناسي بنويسيد. فرويد معتقد بود كه انسان‌ها بعد از ازدواج آمادگي بسيار زيادي براي انوع افسردگي‌هايي دارند كه خاص دوران خوشبختي مورد انتظارشان در ايام پساازدواج ا‌ست؛ پس خوشبخت‌ها را كشف كنيد و با آن‌ها هم‌دردي كنيد.

سوم:

به هر قيمتي كه شده مدتي افسرده باشيد؛ براي اين كار بهتر است مدتي از اشعار دهه‌ي نهم هجري فارسي به بعد استفاده كنيد كه پرند از تخلص‌هايي مثل بي‌كس و مفلوك و زار و نامربوط و گدا… شعرهاي اين برهه از زبان فارسي آن‌چنان شما را افسرده مي‌كنند كه نياز چنداني به مواد تكميلي نداريد. البته كيفيت موادي هم كه استفاده مي‌كنيد، اهميت زيادي دارد.

چهارم:

يك اسم جذاب براي جامه‌ي هدف‌تان انتخاب كنيد؛ چيزي مثل «پنيرت را بردار، همسايه‌ات دزد است» يا «آرامش در جهنم به چه قيمتي؟» يا حتي «قورباغه‌ات را با همسايگان تقسيم كن!»… عكس يك آقاي مهربان با ريش‌هاي بلند كه دارد به طرز فجيعي مي‌خندد، مي‌تواند آرامش را به مخاطب شما تزريق كند. اگر اسم كتاب مخاطب را بگيرد، شما سيلي اول را زده‌ايد.

پنجم:

فصل اول كتاب روان‌شناسي بايد طرح مساله باشد. از يك خواب ماليخوليايي كه خود يا يكي از نزديكان‌تان ديده‌ايد استفاده كنيد و بعد با تفسير ماليخوليايي‌تر آن، مخاطب را هل بدهيد توي كتاب؛ اگر فصل اول كتاب شما بتواند خواب‌هاي آشفته‌ي جديد به خواننده اضافه كند، شما برده‌ايد.

ششم:

باقي كتاب را از مراجع معتبر و ذي‌صلاح كپي كنيد؛ در اينترنت عبارت‌هايي مثل «آرامش» و «رواني» و «خواب سقوط از پرتگاه» و «هوو» و «فاز دادن» را جستجو و متن مربوط را تماما كپي كنيد.

هفتم:

فصل آخر كتاب را به آزموني از مطالب كتاب اختصاص بدهيد؛ پرسش‌نامه‌اي را از هر جا كه شد پيدا كنيد و بگذاريد ته كتاب… مخاطب هر چه بيشتر گيج شود كه كجاي كتاب اين‌ها را نوشته بوده‌اند كه نخوانده، بيشتر به كتاب ايمان مي‌آورد.

هشتم:

پشت جلد كتاب عكس رودخانه‌ يا جاده‌‌اي را بيندازيد كه ته تصوير برسد به خورشيد؛ دست‌كم دو درخت و هشت گل بايد دور و بر مقوله‌ي استعمال شده باشد. از مجلات موفق روان‌شناسي مي‌توانيد عكس‌هايي در اين ژانر را بدزديد.

نهم:

براي آن كه نويسنده‌ي خوبي شويد، هرگز ازدواج نكنيد.

دهم:

ما مي‌توانيم كتاب شما را براي‌تان چاپ و پخش كنيم؛ پنجاه درصد اول مي‌گيريم و نصفه‌ي دوم را هم بعد از خمير شدن كتاب‌هاي برگشتي‌اي كه نشده هديه‌شان بدهيد. به ما اعتماد كنيد.

منبع : سايت تبيان


خاقاني و تحليل لا اله الا الله

۳۰ بازديد

  خاقاني و تحليل لا اله الا الله

عرفا معتقدند حجاب سالك نتيجه ي نسيان و فراموشي است و اين امر بدان سبب است كه در ابتداي فطرت چون روح به وجود آمد در همان لحظه دوگانگي حاصل گشت .

و ذكر كلمه ي لا اله الا الله در اين كلمه نفي و اثبات است . و نسيان با اين ذكر از بين مي رود . چرا كه نسيان مركب از نفي ذكر حق و اثبات ذكر اغيار است و سالك با لا اله نفي ماسواي حق و با الا الله اثبات حضرت عزت مي كند .

گفتن اين كلمه باعث از بين رفتن نسيان در انسان طالب مي شود و او را به مرحله ي شهود مي رساند .

در ابيات ذيل به تحليل خاقاني از اين ذكر مي پردازيم:

اي پنج ملك كوفته در دارملك لا
لا در چهر بالش وحدت كشد تو را

در گذشته بر در سراي پادشاهان هنگام پنج وقت نماز كوس و نقاره مي زدند و لا كه در اصطلاح عرفا رمز فنا و نيستي و از حروف نفي است . اولين گام براي رسيدن به وحدت است.

خاقاني به سالك و جوينده ي حقيقت مي گويد كه براي رسيدن به مسند وحدت و يگانگي خداوند بايد كه در ابتدا به مقام نفي هر چه غير اوست دست يابي تا بتواني به مقام وحدت برسي در اين بيت اضافه ي تشبيهي وجود دارد . كلمه لا اله الا الله از چهار بخش تشكيل شده و خاقاني در اين قصيده به تحليل آن پرداخته است .

جولانگه تو زآن سوي الاست ، گر كني
هژده هزار عالم از اين سوي لا رها

رمز رسيدن سالك گذشتن از مقام لا يا فناي صوفيانه است . يعني با گذر از لا به مقام الا كه نشانه ي بقاست دست مي يابد .

الا حرف استثناست و آن سوي الا كلمه الله ( جل جلاله ) قرار دارد. هژده هزار عالم كنايه از كل عالم است . گويند در هر جهت از عالم چهر هزار و پانصد عالم است كه بر روي هم هژده هزار عالم است و كل دنيا را شامل مي شود . در مصرع دوم اين سوي لا شامل كل دنيا و تمام آفرينش و كاينات است كه با گفتن لا يعني نفي هر چه غير خداست (شامل تمام آفرينش و كاينات ) به مقام آن سوي الا دست مي يابي .

از عشق ساز بدرقه ساز ، پس هم به نور عشق
از تيه لا به منزل الا الله اندر آ

بدرقه در اين جا راهنما است . در اين بيت نيز اضافه ي تشبيهي وجود دارد . (تيه لا و منزل الا الله ) در بين تيه و منزل تناسب است .

شاعر مي گويد از عشق الهي راهنمايي خواه و با همين نور الهي از بيابان بي زاد و توشه ي لا و مرحله ي نفي عبور كن تا به مرحله ي اثبات الله كه منزلگهي آرام و امن است ، دست يابي. خاقاني در كلمه ي توحيدي منزل را در الا الله مي داند .

در واژه ي سراي ازل دان سه حرف عشق
دندانه ي كليد ابد دان دو حرف لا

در اين بيت صنعت تضاد و تشبيه به چشم مي خورد.

ابتداي دروازه ي سرا و مسند الهي عشق است و دو حرف لا كه همان نفي ما سوي الله است نهايت آن و رسيدن به ابديت و جاودانگي است . با دو چيز يكي عشق و ديگري كلمه ي توحيدي مي توان به خدا رسيد و جاودانه شد .

لا حاجبي است بر در الا شده مقيم
كاو ابلهان باطله را مي زند قفا

خاقاني لا را پرده دار و درباني معرفي كرده كه بر درگاه الا وجود دارد كه انسان هاي ابله را از درگاه خداوندي دور مي كند . نفي هر چيز به جز پروردگار دربان ورود به درگاه حضرت حق است كه ابلهان از اين امر دور هستند .

بي حاجبي لا به در دين مرو كه هست
دين گنج خانه ي حق و لا شكل اژدها

بي حاجبي لا اضافه ي تشبيهي است . لا به حاجب تشبيه شده در بيت قبلي نيز اين نكته وجود دارد .

شاعر معتقد است بدون وجود لا و بدون پرده داري وي به در دين وارد مشو و پا مگذار چرا كه لا مانند اژدهاي نگهباني است كه از گنج دين محافظت مي كند . اول قدم دين نفي هر چه غير اوست مي باشد .

حد قدم مپرس كه هرگز نيامدست
در كوچه ي حدوث ، عماري كبريا

در اين بيت خاقاني صنعت تضاد و تشبيه به كار برده است ( كوچه ي حدوث و عماري كبريا )

خطاب به انسان سالك مي گويد از رمز و رموز الهي مپرس چرا كه محمل كبريايي حضرت حق هرگز در كوچه ي تنگ و باريك عالم امكان وارد نمي شود و نمي توان آن را شناخت .

قدم و حدوث متضاد هم هستند . حدوث هرگز نمي تواند قدم را دريابد و اشراف كامل بر آن داشته باشد.

از حله ي حدوث برون شو دو منزلي
تا گويدت قريشي وحدت كه مرحبا

در اين بيت خاقاني به وجود مبارك پيامبر (ص ) اشاره دارد ، كه اگر مي خواهي به درگاه خداوندي و مرحله ي وحدت دست يابي بايد كه از عالم امكان فاصله بگيري و تا منادي يگانگي كه پيامبر ( ص ) است به تو خوش آمد گويد و به استقبال تو آيد .

در اين بيت تلميح ( داستان قريش و پرده داري خانه خدا )و تشبيه وجود دارد .

وحدت از اصطلاحات عرفاني است و حله ي حدوث اضافه ي تشبيهي است.

پيوند دين طلب كه بهين دايه تو اوست
آن دم كه از مشيميه ي عالم شوي جدا

هنگامي از اين زندان تن رها مي شوي و جهان را بدرود مي كني با دين پيوند و ارتباط برقرار كن چرا كه بهترين دايه و پرستار تو دين است . مشيمه ي عالم كنايه از مرگ و بدرود جهان گفتن است .

اين دم شنو كه راحت از اين دم شود پديد
واينجا طلب كه حاجت از اين جا شود روا

دم در اين جا سخن يا همان پند و اندرزي است كه شاعر مي دهد و آن اين است كه اگر مي خواهي به راحتي و آسايش دست يابي اين سخن بشنو و دين را طلب كن كه فقط از اين راه حاجت ها برآورده مي شود. كلمه ي اينجا در مصرع دوم به دين در بيت قبلي باز مي گردد .

خلاصه در نهايت مي توان گفت با گفتن كلمه ي توحيدي انسان سالك از شرك معنوي و هر آن چه تعلق است خالي مي شود و با نفي هر چه غير حق است به مرحله ي شهود مي رسد چرا كه شهود نتيجه ي نفي است .

خاقاني در اين قصيده اين نكته را بسيار زيبا ترسيم نموده و با استفاده از آرايه هاي معنوي و لفظي آن را خيال انگيز و تأثير گذار تر نموده و مهارت خود را در به كار گيري آن ها به تصوير كشيده است .

اين قصيده بر وزن مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن ساخته شده است .

منبع : سايت تبيان


متهم ، تمام سنگ قبرهايند!

۲۹ بازديد

  سيب دادگاه
عليرضا قزوه

درخت سيب را مي آورند

با دستبند

به جرم اينكه چرا

سيب هايش را چون سنگ پرتاب كرده است!

درخت پرتقال را مي آورند

به جرم اينكه چرا

ميوه هاي امسالش خونين است

درخت زيتون را مي آورند

به جرم اينكه چرا

يك در ميان گلوله به دنيا آورده است!

دادگاه، رسمي ست

متهم موجي ست كه به او ايست دادند

و نايستاد

متهم كبوتري ست

كه از قبه الصخره نرفت

متهم، گنجشكي ست

كه زبان عبري نمي داند!

دادگاه، رسمي ست

متهم درخت «سدره المنتها»ست!

و جاده اي كه به معراج مي رود

متهم، تمام سنگ قبرهايند

كه «بسم الله» دارند

و تمام مادران

كه در شكم هاشان،

فرزنداني دارند

سنگ در مشت!

  چفيه هاي عاشقي
مصطفي محدثي خراساني

شما آيه هاي صبحيد

توي تاريكي شب ها

گرد و خاك چفيه هاتون

توتياي چشم دنيا

اون روزا كه ديو ظلمت

راهو بسته بود به فردا

شما بيقرار و عاشق

دلا رو زدين به دريا

از سحر، نفس گرفتين

پاره هاي روشني رو

از سياهي پس گرفتين

به كوير خشك و خسته

كشيدين پاي بهارو

به وطن آرزوئي داشتين

قله هاي افتخارو

يادتون پنجره اي كه

مي خونه به اميد دلو

شبومي خونه به فردا

صبحومي خونه به خورشيد

شما آيه هاي صبحيد

توي تاريكي شب ها

گرد و خاك چفيه هاتون

توتياي چشم دنيا

  غربت فلسطين
مصطفي محدثي خراساني

كربلا بود حالا قدسه

حق و باطل صف كشيده

اين طرف صبح حسينه

اون طرف شام يزيده

اين زمين قبله غربت

داغ دل هاي بزرگه

اينجا يه آهوي زخمي

توي پنجه هاي گرگه

قفس قوچي كبوتر

تو حصار خيل كفتار

هر طرف كه پا بذاري

ديوار و ديوار و ديوار

قامت درخت زيتون

گرچه زخمي تبرهاس

دست شاخه هاي زخميش

رو به آسمون فرداس

فردا كه قلب فلسطين

پره از اميدي تازه

از همين شب اسارت

صبح آزادي مي سازه

  سنگ سنگ
علي داوودي

سنگ سنگ

خانه ام را چنين به ياد مي آورم

سنگ سنگ

تنديس ها و انسان ها

خدايان بي معبد

و نام هاي حك شده

سنگ سنگ

خانه ام را ديواره بر پا مي كنم

با تكه هاي جگرم و با ابيات جديد

من آب ها را به رسميت نمي شناسم و ستاره ها را

حتي اگر كوه ها كوتاه بيايند

من

قلبم را سنگ مي كنم

و ستاره ها را به دريا مي ريزم

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد